محله آقا مصطفی خمینی

محله
منطقه ۶

آقا مصطفی خمینی

محله شهید آقامصطفی خمینی که نام سابقش، گل ختمی است، یکی ازمحلات قدیمی شهر است. از شاخصه‌های این محله، استقرار ۱۰ مسجد در آن است که پاتوق اهالی محله و محور ارتباطاتشان است. یکی از مکان‌های قدیمی با حدود ۵۰ سال قدمت، مسجد ابوالفضلی‌هاست. پادگان مهم پدافند هوایی به‌نام خاتم‌الانبیا (ص)، پادگان شهدای بسیج و بازار بزرگ حافظ نیز در این محدوده واقع شده است.

محله آقا مصطفی خمینی
خانواده مشکل‌گشای محله آقا مصطفی خمینی
جلسات مشکل‌گشای این خانه به‌معنای واقعی کلمه مشکل‌گشا هستند. در واقع بهانه‌ای هستند برای دست‌گیری از خانواده‌های کم‌بضاعت که ننه حاج خانم و دخترش در حد توانشان به آن‌ها کمک می‌کنند. حالا یک‌سال می‌شود که سه‌شنبه شب‌ها هم در همین مکان جلسه قرآن‌خوانی دارند. ننه حاج خانم نیت کرده تا وقتی زنده است این جلسات هم برپا باشند و بهانه‌ای باشند برای دور هم جمع شدن خانم‌های محله. احمد زرندی پسر ارشد این خانواده بود. زهرا عامری(ننه‌حاج‌خانم)، مادر او، چند سال پیش قاتل پسرش را می‌بخشد.
کاسبان منصف، هوای مشتری‌ها را دارند
اینجا فرق‌هایی با مغازه‌های دیگر دارد. خانمی وارد مغازه می‌شود که با لبه چادر چهره‌اش را پوشانده است. چند قلم جنس برمی‌دارد و در آخر فقط10هزار تومان روی پاچال می‌گذارد. کمی که می‌گذرد چشمم می‌افتد به پنج حساب دفتری قطور بالای یکی از قفسه‌ها. داخل این دفتر‌ها اسامی افرادی نوشته شده که جنس نسیه برده‌اند. دفتر‌ها را ورق می‌زنم. با یک حساب سر انگشتی متوجه می‌شوم که بالای بیست میلیون تومان جنس نسیه داده شده است. نسیه‌هایی که بیشترش پرداخت نمی‌شود.
 کوچه نیروی هوایی
دو سه سال پیش بود که طرح تجمیع محدوده‌های شهید آقا مصطفی خمینی و عمار یاسر از یکدیگر بر سر زبان‌ها افتاد و خیلی زود اجرایی شد. حالا محدوده خیابان شهید آقا مصطفی خمینی، محله‌ای مجزاست و یک معبر اصلی دارد. خیابان بسیج 62 خیابانی طویل است که از ابتدا تا انتهای آن دیوار پایگاه هوایی ارتش قرار دارد و آن سوی دیگر هم خانه‌های مسکونی ردیف به ردیف کنار هم ساخته شده‌اند. ابتدای آن می‌خورد به بزرگراه بسیج و در نهایت هم به خیابان مومن منتهی می‌شود. جدا از خانه‌های مسکونی از ابتدا تا انتهای این خیابان را که طی کنی با فضاهای مختلف و متفاوتی روبه‌رو می‌شوی، دبستان، مسجد، نیروی هوایی ارتش و بازار حافظ.
300 روز در خط مقدم
محمدرضا غندوی، جانباز نیروی هوای در ١٩سالگی عازم جبهه می‌شود، ٥٣ ماه در دزفول خدمت می‌کند و درست ٣٠٠روز در خط مقدم جبهه مقابل دشمن می‌جنگد. او در سال ٦٣ در عملیات کربلای٥ بر اثر بمب شیمیایی دشمن جانباز و از آن روز مشکلات مختلف اعصاب و روان مهمان همیشگی روح و جسم او می‌شود. اما داستان زندگی او بدون حضور کبری ادبی مقدم کامل نمی‌شود. همسر همپا و همدل او که یک هفته پس از ازدواج، محمدرضا را راهی جبهه می‌کند. اما این دوری را طاقت نمی‌آورد و پس از به دنیا آمدن فرزندشان او هم راهی دزفول می‌شود تا از همسرش دور نباشد.
بخشش در یک قدمی چوبه‌دار
صبح علی الطلوع قرار بود حکم اجرا شود. شب قبل خواب به چشم هیچ کداممان نیامد. صبح سپیده نزده تاکسی گرفتیم و در سکوت راهی زندان وکیل‌آباد شدیم. توی مسیر هیچ کسی حرفی نمی‌زد. بینمان سکوت بود و توی سرمان کلی فکر و خیال. نماز را توی محوطه زندان خواندیم و بعد منتظر نشستیم. مادرم طبق معمول سرش پایین بود، تسبیح می‌گرداند و زیر لب ذکر می‌گفت. سرش را که بلند کرد، تردید را توی چشم‌های پراشکش دیدم. بعد از چند دقیقه سکوت به من نزدیک شد و گفت که می‌خواهد قاتل احمد، پسر 39ساله‌اش را ببخشد.