همه اعضای این خانواده، با کیسه ضایعات بر دوش بهسمت خانه میروند و ضایعاتی را که در طول روز جمع کردهاند، در محوطه کوچک خانه اجارهای خود انبار میکنند. آنوقت منتظر میمانند تا خریداری از راه برسد و با دادن چند هزارتومان، همه آن کیسهها را بر گاری ضایعاتیاش بار کند و با خود ببرد. خانوادهای که زن سالخورده، دو دختر، نوهها آن را تشکیل دادهاند. همانهایی که با نچرخیدن چرخهای زندگیشان در تربتجام، از ۱۰ سالگذشته مشهدی شدهاند و بعد از اینکه برای پیداکردن کار راه به جایی نبردند، کار جمعآوری ضایعات را شروع کردند تا شاید بتوانند در این شهر بزرگ گلیمشان را از آب بیرون بکشند.
این خانه در گوشهای از شهرک شهیدباهنر، معروف به «قلعهخیابان» قرار دارد؛ در محلهای که حاشیههای آن از متن پررنگتر است. همه اینها را نهتنها میتوان از زندگی چنین خانوادههایی فهمید که در سرووضع کودکانی میتوان مشاهده کرد که بهجای مدرسه رفتن، صبحها ضایعات جمع کرده و بعدازظهرها با گذاشتن پول نقد در کوچهها قمار میکنند. همانهایی که وقتی از هویتشان بپرسید حرف بیشتر آنها یکی است؛ «شناسنامه نداریم.» همچون نوههای فاطمه قمری که در میان همین کودکان دیده میشوند و بخشی از کارشان همراهشدن با مادر یا خاله برای جمعکردن زباله است.
شاید کسی باور نکند که در این محدوده، خانوادههای فراوانی به همین روش زندگی میگذرانند؛ طوریکه وقتی وارد خانهشان میشویم، تنها چیزی که به چشم میآید، فقر است. همچون خانه فاطمه قمری که با بازشدن درِ خانه، محوطهای پر از کیسههای ضایعات خودنمایی میکند. خانه فاطمه آنقدر کوچک و شلوغ است که فضای کافی برای زندگی همه اعضای خانواده ندارد و از همینرو اتاقکی کوچک با استفاده از بنر در آن ساختهاند تا یکی از دخترها به همراه فرزندش بتواند آنجا بماند.
با ما پای این گزارش بنشینید و همراه حرفهایی شوید از خانوادهای که آسیبهای اجتماعی و مشکلات اقتصادی، وضعیت بدی برای آنها رقم زده است. شاید افرادی با خواندن این گزارش، برای حل مشکلات این خانواده فکری کنند.
نشانی خانهشان نزدیکی چهارراه «حسین بربر» است. از چند خیابان باریک و پیچدرپیچ که میگذریم، به کوچهای دیگر با خانههایی کوچک و دیوارهای کوتاه میرسیم. کوچه را تا انتها میرویم تا به خانهشان میرسیم. چند تقه به در میزنیم تا اینکه دختربچهای در را رویمان باز میکند. وارد محوطه خانه میشویم. هیچ جای آن اصلا شبیه خانه مسکونی نیست. بیشتر شبیه انبار ضایعات است با کیسهها و پلاستیکهای ضایعات که روی هم انباشته شده است.
گوشهای از محوطه در جوار دیواری یکمتری، چند کیسه روی هم دیوار شدهاند تا سرویس بهداشتی این خانه را ساخته باشند. گوشهای دیگر دقیقا در پسِ کیسههای ضایعات، چند بنر، بخشی از دیوارهای خانه شدهاند؛ بنرهایی که اتاقی حدود ششمتری ایجاد کردهاند و ورودی آن را نیز پردهای از پارچههای کهنه و کیسههای پاره پوشانده است.
امیرحسین دوست ندارد برای ناندرآوردن به میان زبالهها برود یا تکدیگری کند. او تنها آرزویش مدرسهرفتن است
در این خانه، اتاق کوچک دیگری هم وجود دارد که سقف آن، چوبی است و دراثر نم باران بیشتر سقف آسیب دیده و برای اینکه آب باران زیاد در خانه نفوذ نکند، بعضی جاها پلاستیک زدهاند؛ حتی وسط اتاق باوجود اینکه چند تکه فرش کهنه پهن شده است، جوی کوچکی ایجاد شده تا آب باران که از سقف چکه میکند از طریق آن به بیرون از اتاق راه یابد.
یک پیکنیک، چند دست رختخواب و چند تکه فرش کهنه، کل اسباب و امکانات این خانه است؛ نه خبری از یخچال است و نه صدای تلویزیونی میآید.
یکی از اتاقها، محل زندگی فاطمه قمری و دو دختر و نوههایش است. اتاقک دیگری که با بنر ساخته شده نیز محل زندگی دختر دیگر او بههمراه نوزاد تازهمتولدشدهاش است که بیشتر از ۱۵ روز ندارد.
«زندگی ما لته جمعکردن است.» این روایت فاطمه، زن سالخورده از زندگیاش است که بیشاز ۶۰ سال دارد. او میگوید: تربتجامی هستم و بیشتر از ۲۰ سال است که شوهرم به رحمت خدا رفته و با سه دخترم از ۱۰ سالگذشته آمدهایم مشهد تا بتوانیم نانی درآوریم. ولی ازآنجاکه کار مناسبی پیدا نکردیم، تصمیم گرفتیم ضایعات جمع کنیم تا از فروش آنها مخارج خانه را تامین کنیم.
بعد از آنکه دخترانم از شوهران معتادشان طلاق گرفتند، آمدند کنار من و باهم از همین طریق زندگی میگذرانیم. ازآنجاکه خانهمان بسیار کوچک است و تنها یک اتاق دارد، برای دختر دیگر که نوزادی نیز دارد، با بنر اتاقکی کوچک درست کردیم.
او که همپای دخترانش هر روز به کار جمعآوری ضایعات میپرداخت، این روزها دیگر نمیتواند از خانه بیرون برود؛ چون یک روز که درحال انجام همین کار بوده، داخل جوی آبی میافتد و پایش بهشدت آسیب میبیند. میگوید: اکنون زانوهایم آب آوردهاند و نمیتوانم زیاد راه بروم؛ برای همین دخترها بههمراه یکی از نوههایم ضایعات جمع میکنند.
فاطمه میگوید: از لته جمعکردن پول چندانی نصیبمان نمیشود؛ در حدیکه بتوانیم ۱۳۰ هزار تومان اجاره خانه را جور کنیم و بدهیم دست صاحبخانه. خورد و خوراکی هم که نداریم، بیشتر روزها حتی پول نداریم که نان بخریم و غذای هر سه وعدهمان، نان با حلواشکری است. از گوشت و برنج هم خبری نیست، مگر اینکه از جایی یا ازطریق خیّری به ما برسد.
فاطمه و دخترهایش هر روز ضایعات جمعشده را به نمکیها میدهند که روزی ۳ تا ۴ هزارتومان برایشان درآمد میآورد. میگوید: کل درآمدمان همین است؛ درکنار یارانهای که دولت میدهد. البته، چون دخترها کارتشان را گم کردهاند، یارانه نمیگیرند و فقط خودم یارانه دارم و نوههایم هم بهخاطر نداشتن شناسنامه از گرفتن یارانه محروم هستند.
از حمایتهای کمیته امداد که میپرسیم، عنوان میکند: تا چند وقت قبل کمیته هرماه به ما مستمری میداد که آن را هم بهبهانه اینکه معتادم، قطع کرد.
سراسر زندگیاش با تلخی همراه بوده است. همین تلخیها و سختیها هم بوده که چهره او را شکسته و درحالیکه ۳۰ سال بیشتر ندارد، او را به زنی چهلپنجاهساله شبیه کرده است. زهرا یکی از دختران فاطمه است که میگوید: زندگی ما مانند قطاری است که از همان ابتدا در ایستگاه ناخوشاحوالی و ناسازگاری ماند و حرکت نکرد؛ برای همین روزگارمان به اینجا رسید.
او که بههمراه مادرش از چندسال پیش به مشهد آمده تا با جمعآوری ضایعات زندگی بگذراند با گریزی به سالهای گذشته، میگوید: زندگیمان در تربتجام نمیچرخید؛ حتی وضعمان از این هم بدتر بود، برای همین آمدیم مشهد. وقتی هم اینجا آمدیم، مدتی رفتم سرِ زمینهای کشاورزی و در کار جمعکردن سبزی و گوجه بودم. بعد که ازدواج کردم، شوهرم معتاد از آب درآمد و محل زندگیام شد شیرهکشخانه مردهای معتاد دیگر؛ مردانی که شوهرم به خانه میآورد تا درقبال دادن جا به آنها، مواد مخدر رایگان مصرف کند. او شب و روز پای منقل بود و تا حرفی میزدم و اعتراضی میکردم، مرا به باد کتک میگرفت؛ برای همین مجبور شدم طلاقم را بگیرم و بیایم پیش مادرم.
اکنون هر روز میروم دنبال جمعکردن ضایعات در همین محدوده قلعهخیابان. وقتی هم برای کار جایی میروم، میگویند معتادم و به من کار نمیدهند؛ درحالیکه من پاک پاکم و حاضرم آزمایش هم بدهم. حاضرم سرِ زمینهای کشاورزی کار کنم تا زندگیام بچرخد؛ حتی گندم هم درو میکنم تا از این وضعیت کمی نجات پیداکنم.
صغرا، دختر دیگر فاطمه است که ۱۵ روزی از بهدنیاآمدن فرزند چهارمش میگذرد. او که داخل اتاقک بنری زندگی میکند، وضعیتش بهتر از سایر اعضای خانواده نیست.
در طول مصاحبه حاضر نمیشود از پشت بنر بیرون بیاید و حرفی بزند و وقتی که بهسراغش میرویم فقط سوالمان را که چند بچه دارد و کجا هستند، جواب میدهد. میگوید: با فاطمه تازه متولدشده، چهارتا شدهاند که دوتایشان در بهزیستی هستند و آنجا بزرگ میشوند.
از سرنوشت سومی که میپرسیم، جوابی نمیدهد و فقط میگوید: این که تازه به دنیاآمده دختر است و اسمش را گذاشتم فاطمه که هنوز شناسنامه ندارد.
پسرکی دوازدهساله با لباسهای نهچندان تمیز و صورتی آفتابسوخته، نوه بزرگ فاطمه است. امیرحسین دوست ندارد برای ناندرآوردن به میان زبالهها برود یا تکدیگری کند. او که حتی شناسنامهای برای اثبات هویتش ندارد، از تنها آرزویش که مدرسهرفتن است، میگوید و اینکه از تکدیگری و جمعکردن ضایعات متنفر است. میگوید: ما هیچوقت زندگی راحتی نداشتیم؛ حتی تفریح نداشتیم. موقعیتی نبوده که بتوانم از آن لذت ببرم و دوست ندارم وضعیت زندگیمان به همین شکل باقی بماند. من فقط دوست دارم بتوانم مدرسه بروم و درس بخوانم تا به جایی برسم و خانوادهمان را نیز از این وضعیت نجات دهم.
ناگفته نماند او که بهواسطه نداشتن شناسنامه نمیتواند به مدرسه برود، روزهایش را در کوچهها بین سایر بچههایی که در سنین پایین، کارهای خلاف انجام میدهند، میگذراند.
ناهید، نوه ششهفتساله فاطمه و خواهر امیرحسین است، با سر و وضعی ژولیده. او برعکس برادر هر روز بههمراه مادرش برای جمعکردن زباله به خیابانها میرود و ساعتهای بازی و مدرسهرفتنش هم درمیان همین زبالهها میگذرد. خودش نرمنرم میخندد و تعریف میکند: هرجایی که بتوان ضایعات یافت، همراه مادر و خالهام میروم تا به آنها کمکی کنم.
او درمیان حرفهایش چندباری از بهزیستی میگوید که سهبار هنگام جمعآوری زباله توسط ماموران دستگیر شده و به بهزیستی تحویل داده شده است. مادربزرگش بعداز چند روز آمده دنبالش و او را به خانه برگردانده و اینکه از روز بعد دوباره رفته دنبال همان کار، چون چاره دیگری نداشته است.
باب آشنایی ما با خانواده فاطمه قمری و دخترانش، هیئت و خیریه انصارالمحسن بود که حمایت از چنین خانوادههایی را با کمک خیّران را تاحدودی برعهده دارد. خانوادههایی که کافی است تنها چرخی در این محله بزنیم تا با نمونههای فراوانی از آنها آشنا شویم.
وجود تعداد زیادی پاتوق مصرف مواد و فعالیت آزادانه موادفروشان، از دیگر معضلات اینجاست که تعدادی از قدیمیهای محل را بر آن داشته در حسینیه محل و مرکز خیریه آن درزمینه رفع این مشکل کاری کنند. بهطوریکه اکنون یک طبقه از این محل به مرکز ترک اعتیاد تبدیل شده است.
حسن حیدری، یکی از اعضای هیئت دراینباره میگوید: امثال خانواده فاطمه قمری در این محل زیاد هستند که برخی از آنها به دام اعتیاد نیز گرفتار شدهاند. اگر ساختمان حسینیه کامل شود، میتوان از این مکان برای ترکدادن معتادان بیشتری استفاده کرد. وی با درخواست از خیّران تاکید میکند: درحالحاضر هم اگر کمکی به چنین خانوادههایی میشود، با حمایت خیّران است؛ ازهمینرو از خیّران درخواست میکنیم اگر میخواهند چنین خانوادههایی را تحت پوشش بگیرند و کمکی کنند، به این هیئت مراجعه کرده یا از نظر مالی کمک برسانند.
این گزارش در شمـاره ۲۰۰ دوشنبه ۱۰ خرداد ۹۵ شهرآرامحله منطقه ۶ چاپ شده است.