
۸ سال حضور ناخدادوم فریدون لنگرا در مناطق جنگی
ماجرا برای ناخدادوم، فریدن لنگرا، از جنوب، دریا و کشتی آغاز شده است. هرچند او بارها یادآوری کند که ۲۲ سال است با کشتی و اقیانوسها خداحافظی کرده است.
روایت او برمیگردد به دوران نوجوانیاش؛ «پدرم که آن روزها در خرمشهر ساکن بود، به ناخداعبدا... معروف بود و در نیرویدریایی کار میکرد که از همانجا هم بازنشسته شد. خاطرات جذاب او از دریا، من را شیفته این آبهای عظیم کرد و اولین سفرم در چهاردهسالگی به همراه او در دریا، به رویای دوران کودکی من قوت بخشید و بودن در کنار پدری که اهل آب و دریا بود، من را هم دریایی کرد.»
مایه اصلی شکلگیری ماجراها و کار بر روی آب، برای فریدون لنگرا خاطرات آبی و تشویقهای پدرش بوده است و او امروز با افتخار از ۳۰ سال فعالیت بر روی آبها که بخشی از آن در میان توپ، خمپاره، موشک و آتش جنگ گذشته است، یاد میکند.
از زمان حضور در عملیات «مروارید» در سال ۵۹ گرفته تا هنگامی که موفق شد نشان نپتون را بهخاطر عبور از خط استوا بگیرد یا زمانی که مثلث برمودا را در چندمایل نزدیکتر به آن دور زد یا وقتیکه با غرور در سه اقیانوس شنا کرد.
آنچه گفته شد، بخش خلاصه و کوتاهی از زندگی و کار دریایی مردی اصالتا خرمشهری است که ۸ سال از عمر خدمتش را در مناطق جنگی گذراند و بهخاطر قولی که در زمان ازدواج به همسرش داده بود، پس از بازنشستگی، از جنوب به مشهد آمد تا همسایه امامرضا (ع) شود. حالا ۱۴ سالی میشود که او در محله فرهنگیان منطقه ۱۰ ساکن است.
از خرمشهر تا هند و آمریکا
۷۲ سال از زمانی که در خرمشهر چشم گشود، میگذرد. تحصیلش را تا مقطع دیپلم و در رشته فنیومکانیک در همین شهر گذراند و بعد از تشویقهای پدر و علاقهای که از پیش به کار در دریا داشت، در سال ۱۳۴۲ به استخدام نیروی دریایی درآمد.
او بعد از گذراندن دوسال دوره آموزشی تخصصی در بندرانزلی، برای ادامه تحصیل رهسپار آمریکا شد و دوسال دورههای تکمیلی را آنجا از سرگذراند تا پس از آن به کشورش بازگردد. ماحصل بازگشت و کار وی در نیروی دریایی، سفر به مکانهای مختلفی بوده؛ بندرعباس، آبادان، بوشهر، جزیره خارک، هند، پاکستان، انگلیس، آمریکا، ایتالیا، آلمان، سنگاپور، کلمبیا و شاخ آفریقا ازجمله مکانهایی است که به تعدادی از آنها بیشاز هفتبار پا گذاشته است.
پدرم ازدوستداران امام (ره) بود
زمان پهلوی بود که به استخدام نیروی دریایی درآمدم، اما هیچوقت موافق این رژیم نبودم؛ چراکه مرحوم پدرم از دوستداران امام (ره) بود و ما را هم همانطور تربیت کرده بود. آن زمان که نگهداری رساله امام جرم محسوب میشد، ما این کتاب را در خانه داشتیم و از آن استفاده میکردیم.
در زمان خدمتم هم مخالف شاه بودم که به همین دلیل، چندینبار ساواک احضارم کرد و ماموران، من را بازخواست و بازجویی کردند. بعداز انقلاب نیز از نخستین کسانی بودم که در گروه خودمان در بین دریانوردان، گروهی انقلابی را تشکیل دادم.
چون آن زمان برخی منافقان با بازارگرمی و انقلابی جلوهدادن خودشان، باعث شده بودند تعدادی از دریاداران بهاشتباه ضدانقلاب معرفی و زندانی شوند. کار گروه، این بود که از بین افراد زندانیشده، کسانی را که یقین به انقلابی بودنشان داشت، در زندان شناسایی و آنان را آزاد میکرد. این کار تا ۶ ماه ادامه داشت و بعد از آن اوضاع آرام شد.
عملیات مروارید را به تلافی اشغال خرمشهر انجام دادیم
وقتی جنگ شروع شد، در خرمشهر بودم؛ همانجایی که خانوادهام سکونت داشتند. ۳۴ روز که از جنگ گذشت، شهرمان سقوط کرد و ما نیروهای دریایی به تلافی این اشغال، عملیات مروارید را آغاز کردیم که در آن موقع من مسئول توپخانه بودم و درخلال آن، سکوهای نفتی عظیمالبکر و الامیه عراق را مورد حمله قرار داده و منهدم کردیم.
این عملیات از عملیاتهای مهم و سرنوشتساز در جنگ بود؛ چراکه با همین کار، صادرات نفت از خلیجفارس را برای کشور عراق تا پایان جنگ متوقف کردیم. نیروی دریایی در پیروزی هشتسال دفاع مقدس، نقش مهمی ایفا کرد که یکی دیگر از عملیاتهای مهم آن، مربوط به سال ۶۰ و منهدمسازی نیروی دریایی عراق بود.
بچههای نیروی دریایی به تلافی اشغال خرمشهر عملیات مروارید را انجام دادند
بعد از آن عراق، سهبار نیروی دریایی خود را تجهیز کرد، اما دلاورمردان آبی آنچنان جنگیدند که نیروی دریایی عراق تا پایان جنگ جرئت حضور در خلیجفارس را نداشت و این آبها تبدیل به قبرستان عراقیها شده بود.
وقتی ناخداحسن در چشمبرهمزدنی، نیست شد
جنگ، دوستان زیادی را از من گرفت، اما تلخترین آنها مربوط به ناخداحسن است؛ دریانوردی شجاع که در یکی از ماموریتها سوار بر ناوچه شد و برای اسکورت کشتی، جلوی ما حرکت میکرد. در حین این اعزام، حمله هوایی شد و در همان ثانیههای اول، بر اثر اصابت موشک درحالی که ۱۴ نفر به همراه ناخداحسن شاهرودی در ناوچه بودند، در یک چشمبرهمزدن با منفجر شدن ناوچه، نیست و در دریا شهید شدند.
۲ ماه، بدون دیدن خشکی در اقیانوس آرام گذشت
زندگی دریایی سخت است و محدود. هرکسی نمیتواند چنین زندگی را تحمل کند. برخی افراد بودند که تا ۶ ماه هم رنگ خشکی را نمیدیدند و در این مدت فقط داخل کشتی و روی آب بودند.
یادم هست در یکی از ماموریتهای کاری، قرار بود یک کشتی برای ایران خریداری شود. برای این کار، تیمی از ایران راهی شد که یکی از اعضای آن من بودم. تیم ما برای خرید و بررسیهای فنی، دوماه کامل در اقیانوس آرام، داخل کشتی روی آب ماند و ما بعد از ۶۰ روز و با انجام این خرید، موفق شدیم پا در خشکی بگذاریم.
حتی یک ماهی هم از دریا صید نکردهام
عاشق دریا و جانوران دریایی هستم و حتی با وجود اینکه، هشتبار شاهد حمله کردن نهنگها به کشتیمان بودهام، آنها را نیز دوست دارم. بهدلیل همین علاقه است که هیچوقت خودم، حتی یک ماهی هم صید نکردهام و اگر کسی را که تحت فرمان بود، در حال انجام این کار میدیدم، تنبیه میکردم.
این یکی از ویژگیهای اخلاقیِ تغییرناپذیر من بوده، به طوریکه با گذشت ۲۲ سال از بازنشستگیام، هنوز هم خیلی از دوستانم این ویژگی من را بهعنوان یکی از ویژگیهای بارزم به یاد میآورند.
۱۵ ساعت شنا در اقیانوس
تا دلتان بخواهد، در آب دریا و چند اقیانوس شنا کردهام و شیرینترین و پرغرورترین خاطراتم نیز برمیگردد به حضور در داخل آب اقیانوسها. در یکی از ماموریتهای کاری، مجبور بودیم کشتی را از خط استوا عبور دهیم. عبور از این محدوده، کار آسانی نیست؛ چراکه هوا در خط استوا بسیار گرم است و بهخاطر اینکه با تابش نور خورشید، آب مدام در حال تبخیر است، تحمل گرمای هوا که چنددهبرابر روزهای گرم تابستان مشهد است، طاقتفرساست.
بالاخره به هر روشی بود، با کشتی به خط استوا که نصفکننده زمین به دونیم است، رسیدیم و موفق شدیم از این محل عبور کنیم؛ البته این تجربه که برای کمتر دریاداری پیش میآید، برای من یکبار دیگر هم تکرار شد و درمجموع دوبار از خط استوا گذشتم.
بعد از عبور از این خط، چندساعتی کشتی را متوقف کردیم و جشن گرفتیم. یکی از آداب این جشن، شیرجه زدن به داخل آب، شنا کردن و اهدای نشان «نپتون» به افراد داخل کشتی است. نپتون ستارهای است که در خط استوا دیده میشود و اگر این نشان که اعتبار بینالمللی دارد، به کسی اهدا شود، لقب «دریاتاز» میگیرد و من هم دوبار موفق شدم این عنوان را کسب کنم.
من خیلی جاها شنا کردهام، اما شنا در اقیانوس به آدم احساس غرور و شگفتی خاصی میدهد؛ چون از اینکه در آب اقیانوس درحال دستوپا زدن و سیروسیاحت هستی، خودت را بسیار توانمند میبینی. من درمجموع ۱۵ ساعت شنا را در اقیانوس برای خودم به ثبت رساندهام که اقیانوس آرام، اطلس و هند را دربرمیگیرد.
چندباری که از چندمایلی مثلث برمودا با کشتی عبور کردم، به چشم خودم کسی یا چیزی را ندیدم که جذب برمودا شود
۴۸ ساعت در طوفانِ نزدیک برمودا
چندباری که از چندمایلی مثلث برمودا با کشتی عبور کردم، به چشم خودم کسی یا چیزی را ندیدم که جذب برمودا شود، اما در یکی از سفرها که هنوز خاطرهاش برایم زندهزنده است، درگیر طوفان و خشم دریا شدیم که در نزدیکی برمودا کنترلناشدنی است.
کشتی ما ۴۸ ساعت، در این طوفان که ارتفاع موجها را تا ۱۵ متر رسانده بود، بالا و پایین میرفت. ضربه موجها باعث آسیب دیواره کشتی و ورود آب شد و من که در آن دوران، مسئول توپخانه کشتی بودم، باید مهمات را به نحوی نگهداری میکردم که به یکدیگر نخورند و منفجر نشوند.
بالاخره به هرنحوی بود، کشتی را تعمیر و آبها را خارج کردیم. نه راه برگشت بود و نه راه رفت. آنقدر در میان موجها بالا و پایین شدیم که بالاخره خدا رحم کرد و بعد از آرام شدن هوا سر از فیلیپین درآوردیم. این وحشتناکترین اتفاقی بود که در ۳۰ سال خدمتم روی آب بر من گذشت.
پای زندگی در تمام لحظهها
لنگرا در خلال صحبتهایش چندینبار از همسرش فاطمه بهزادیفرد یاد و تاکید میکند که این زندگی را مدیون زنی است که در تمام سختیها کنارش بوده و فرزندانش را در نبودنش، تربیت و بزرگ کرده است.
درواقع این فاطمهخانم بوده که همسرش را مشهدی کرده است.
او که زادگاهش مشهد بوده، در زمان ازدواج از شوهرش قول میگیرد که با پایان خدمتش، دوباره به این شهر بازگردند و همینطور هم میشود. فاطمهخانم که در سالهای سکونت در جنوب، بهتنهایی زندگی را چرخانده است، میگوید: «فریدون بیش از نیمی از ۳۰ سال خدمتش را روی آب بوده و من در این مدت، بهتنهایی زندگی را چرخانده و بچهها را بزرگ کردهام.
سختترین این دوران هم زمانی بود که جنگ شروع شد. وقتی خرمشهر سقوط کرد، چهلروزی از بهدنیا آمدن سومین فرزندم میگذشت. دختر و پسر دیگرم هم کوچک بودند. در همان روزها که جز صدای توپ و تیر، صدای دیگری شنیده نمیشد، فریدون از ماموریتش برگشت و گفت باید از این شهر بروید و ما هم با رها کردن خانه و زندگی، به همراه او و به هر روشی بود، از پل اهواز عبور کرده و با قطار، به مقصد مشهد حرکت کردیم. بعد از آن، فریدون دوباره به جبهه برگشت.»
فاطمهخانم با وجود اینکه میتوانسته است در زمان جنگ، به همراه فرزندانش در مشهد و در آرامش زندگی کند، در سال ۶۱ دوباره به بوشهر برمیگردد تا در کنار شوهرش باشد؛ «این شهر دستکمی از از خرمشهر نداشت. جنگ بود و ما هم که در نزدیکی نیروگاه اتمی زندگی میکردیم، از نزدیک در معرض موشکباران بودیم. خوب به یاد دارم ظهر یکی از روزها نیروگاه را با موشک زدند. وقتی موشکباران قطع شد، از روی تجربهای که در آموزش دورههای هلالاحمر به دست آورده بودم، به سمت نیروگاه حرکت کردم و تا آمدن پرستاران، امدادرسانی را در حد توانم برای مردم آسیبدیده انجام دادم.»
* این گزارش چهارشنبه، ۲۰ خرداد ۹۴ در شماره ۱۵۱ شهرآرامحله منطقه ۱۰ چاپ شده است