
زهرا پرند| آقا و خانم یاوری از شهروندان بسیار قدیمی محله احمدآباد هستند و نشستن پای حرفهای آنها مثل این است که محله قدیم احمدآباد را بتوانی تصور کنی. در اینمیان آقای یاوری، ویژگی اخلاقی منحصربهفردی دارد؛ ویژگیای که باعث شده بود مورداعتماد بسیاری از بزرگان شهر قرار بگیرد و در امور جاری زندگی آنها کمکدستشان باشد.
منزل باصفایی دارند که شلوغیهای خیابان محتشمی در آن گم میشود؛ منزلی که ۶۰ سال پیش، زمین آن را میخرند و هنوز که هنوز است، حفظش کردهاند.
آقای یاوری اصالتا اهل بیرجند است و متولد سال۱۳۱۲. او میگوید: در محله احمدآباد بیشتر بیرجندیها و کاشیها زندگی میکردند. بیرجندیها زارع بودند و سبزی و خربزه میکاشتند، اما کاشیها شغل دیگری جز زراعت داشتند.
او از جوی آبی به نام «جوی گناباد» اسم میبرد که، ولی ا... اسدی، استاندار و تولیت آستان قدس رضوی در سالهای دور خراسان، کشیده بود و از روستای گناباد چناران میآمد و به کوهسنگی میرسید.
همسرش هم در ادامه صحبت او اضافه میکند: صبح زود از سر همین جوی، آب تمیز برمیداشتیم و برای مصرف در حوض خانه میریختیم. آقای یاوری در منزل سهتن از بزرگان مشهد که اصالتا بیرجندی بودند، کار میکند؛ آن هم بهدلیل اینکه فردی قابلاعتماد است.
سرهنگ بینا همشهری ما بود و در سربازیام در بجنورد رئیس حوزهام. مرا به خانهاش برد و گفت ما غریب هستیم و به کسی اعتماد ندارم که دخترانم را به مدرسه ببرد و بیاورد؛ بنابراین خدمت سربازی من در منزل آنها گذشت.
سه دختر سرهنگ سیما و مینا و میترا بودند و دوتا هم بعد به دنیا آمد. سرهنگ همیشه میگفت: من سه دختر دارم و یک پسر. غلامرضا پسر من است. من را میگفت.
او ادامه میدهد: زمان شلوغیهای سال۱۳۳۲ در بجنورد بودیم؛ شهری که دراختیار خانها بود. البته مردم با آنها مخالف بودند؛ چون به مردم ظلم میکردند. در زمان شلوغیها هم خیلی مردم را اذیت میکردند و با اختیار خودشان به خانه مردم میریختند.
رئیس شهربانی بجنورد که از عهده شلوغیها برنمیآمد، به سرهنگ بینا خبر داد که تو غائله را بخوابان. سرهنگ هم دستور داد هرکس را که بیاجازه به خانه مردم وارد میشود، بگیرند و برایش دادگاه تشکیل دهند. اینطور شد که همان خانها با واسطههایی که داشتند، درباره کارهای جناب سرهنگ گزارش دادند و نامهای آمد که سرهنگ خودش را به تهران معرفی کند.
سرهنگ همیشه میگفت: من سه دختر دارم و یک پسر. غلامرضا پسر من است
سالار مؤید مسعودی سناتور و اولین شهردار مشهد بوده است. آقای یاوری خانهزاد این خاندان بزرگ نیز بوده است. در این باره میگوید: دوستی بیرجندی داشتم که گفت آقای مسعودی دنبال آشپزی میگردند که به او اطمینان داشته باشند و من گفتم آشپزی بلد نیستم.
اما بازهم رفتم. یادم است همان اوایل آقا درباره دستپخت من میگفتند که غذاهایش خوب نیست، ولی دستش مزه دارد.
پساز خدمت در منزل سالار مؤید، نوبتبه خدمت در منزل رئیس شرکت نفت، ماکوپور میرسد. او نیز برای آشپزی منزلش بهدنبال فردی مورداعتماد است.
شهروند قدیمی محله احمدآباد تعریف میکند: پیشاز رفتن به منزل آقای ماکوپور در نانوایی سنگک کار میکردم. یادم است قیمت نان سنگک دوآتشه سهقِران بود و دانهای میفروختند که معمولا ویژه اعیانها بود.کیلوییاش هم که به آن «منبری» میگفتند ۵ قران بود. حقوق من روزی ۲ تومان بود. صبحها داخل تنور، دیزی بار میگذاشتیم و صفایی داشت. شب هم یکدانه نان سنگک، سهم من برای خانه بود که البته اگر دخل کم میآمد، همان را هم میفروختم و توی دخل میگذاشتم.آن زمان مردم نان را هم به نسیه میبردند.
او ادامه میدهد: سرانجام آشپز ماکوپور، رئیس شرکت نفت شدم. البته صاحب نانوایی از من خواست که بمانم و گفت حقوقت را چندبرابر میکنم، اما نماندم و رفتم. گرچه پساز مدتی کار در منزل آقای ماکوپور به استخدام شرکت نفت درآمدم و شدم بازبین جایگاه.
آن زمان در مشهد سه پمپ بنزین وجود داشت؛ یکی در میدان مجسمه سابق؛ یکی عشرتآباد بود و یکی هم در خیابان تهران. من در میدان مجسمه میایستادم.
هرکدام از جایگاهها دوتا تلمبه داشت. ابتدا پای تلمبه میایستادم و بعدها جایگاه دست من بود و کارگران تحت نظرم بودند. به من بازبین جایگاه میگفتند. جایگاه بیست و چهارساعته کار میکردند و روی ۲۵ تا ۳۰ هزارتومان فروشمان بود.
آن زمان در پارک کوهسنگی، جنگل بزرگی از درختهای چنار بود که زن و مرد پیری با سگی آنجا زندگی میکردند
خانواده همسرش، فاطمه زعفری ۸۰ سال است که در محله احمدآباد زندگی میکند؛ بنابراین او هم اطلاعات بسیار خوبی درباره قدیم محله دارد. میگوید: در زمین همین خانه ما تریاک و گندم میکاشتند.
پدرم، اوستااکبر کوره گچپزی داشت. با گاری و الاغ میرفتند پشت کوهسنگی و در سهچهار کورهای که داشتند، گچ میپختند؛ گچ سیاه برای ساختوساز.
یادم است آن زمان در پارک کوهسنگی، جنگل بزرگی از درختهای چنار بود که زن و مرد پیری با سگی آنجا زندگی میکردند. به آنها جنگلبان میگفتند. وقتی پدرم و کارگرانش میرفتند سر کورهها، به آنها سفارش میدادند که برایشان از شهر قند و شکر و... بخرند.
این را هم بگویم که خیابانها آسفالت نبود؛ سنگ بود و گذشتن گاریها از روی آن، صدایی ایجاد میکرد که صبحها نمیشد خوابید.
آن زمان همهچیز فراوان و ارزان بود. کاش آنموقعها میبودید و از غذاهای آن زمان میخوردید. برنج را روی کنده و با روغن زرد درست میکردند.
این غذاهای امروزی که غذای آدمیزاد نیست! گوسفند میگرفتیم و آن را پروار و نانهای روغنی درست میکردیم. البته با فوت مادرم و شلوغترشدن محله همسایهها زیاد شدند و دیگر بهخاطر زیادبودن دود، نگذاشتند نان بپزیم.
خانم زعفری میگوید: یکی از تفریحگاههای مردم، همین پارک کوهسنگی بود که البته از زمان انقلاب به این سمت، درختان بسیاری در آن قطع شد. آنجا مجسمه پهلوانی بود که دهان اژدهایی را باز کرده بود و نمیدانم چرا آن را هم خراب کردند.
ازطرفی مردم از همین الندشت خودمان دو سه روزه میرفتند خواجهربیع یا خواجهمراد برای زیارت و همانجا میماندند. یادم است درختی در خواجهمراد بود که مردم با بستن لتهای به شکل گهواره به آن حاجت میگرفتند.
خانم زعفری درباره حمامهای محله نیز حرفهایی شنیدنی دارد. تعریف میکند: گرمابه الندشت را داشتیم که خراب و به مغازه تبدیل شده است. گرمابه اسدی در خیابان کوهسنگی هنوز هم هست. خزینههای این حمامها با آب جوی خیابان کوهسنگی پر میشد.
آن طرف باغ ملکآباد هم یک حمام بود که زائوها را آنجا میبردند. من از حمام ملکآباد ترسیدم و دیگر آنجا نرفتم. در خانه آب گرم میکردیم و روی خودمان میریختیم. در خیابان سناباد و ابومسلم هم یک حمام بود که بعدها آنجا میرفتیم.
حمام صدف هم در آبکوهسعدآباد بود که با شیوه جالبی مردم از آن استفاده میکردند. صاحب حمام با ماشین خود میآمد فلکه سعدآباد و مردمی را که قصد استفاده از حمام داشتند، سوار میکرد و میبرد حمام.
کوچه منزل ما به سمت کوهسنگی بسته بود و استواری که خیلی هم آدم جدیای بود، آمد و با ماشین ارتشی دیوار باغ حائل را خواباند و با قطع درختان، راه بهسمت کوهسنگی باز شد.
نام خیابان کوهسنگی «خیابان اسدی» بود. به خیابان احمدآباد از سمت تقیآباد بهسمت احمدآباد هم «شفتالوزار» میگفتند؛ چون تمام زمین شفتالو بود.
آلبوم قدیمیها پر است از عکسهای به قول امروزیها پرتره که نشان میداده مردمان قدیم هم از گرفتن عکس با لباسهای بسیار مرتب و موهای آب و جاروشده لذت میبردهاند.
از این عکسها در آلبوم منزل خانه یاوریها فراوان است. او دراینباره میگوید: بیشتر مردم در عکاسی مریخ که کنار باغ ملی بود، عکس میگرفتند. عکسها هم بیشتر برای استخدامی یا سفرهای مذهبی گرفته میشد و عکاس یکنمونه عکس هم به خود مردم بهعنوان هدیه میداد.
* این گزارش شنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۵ در شماره ۱۹۳ شهرآرا محله منطقه یک چاپ شده است.