کد خبر: ۶۵۸
۲۵ خرداد ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

بانوی هنرمند محله مشهدقلی از 3 نسل فرت‌باف در خانواده‌اش می‌گوید

از وقتی دست چپ و راستم را شناختم دلم می‌خواست دکتر بشوم، اما چاره‌ای نبود باید خرج خانه در می‌آمد. هر روز 6صبح بیدار می‌شدیم. مادر و خواهرم نماز می‌خواندند و دیگر نمی‌خوابیدند من هم همراهشان بیدار بودم. تا وقتی سرکار برویم کارهای خانه را انجام می‌دادیم و صبحانه می‌خوردیم. بعد مسیری طولانی را پیاده می‌رفتیم تا به کارگاه قالی‌بافی برسیم. خانه ما بالای روستا بود و کارگاه پایین روستا. وقتی برف می‌آمد مسیری را از بالا تا پایین روستا روی برف‎ها سر می‌خوردیم، اما روزهایی هم بود که خیلی سخت می‌گذشت.

«زندگی خیلی سخت شده، خیلی وقت است که مردها به تنهایی نمی‌توانند از پس خرج و مخارج منزل بربیایند. چاره‌ای نیست. خانم‌ها هم باید دوشادوش مردها کار کنند تا بتوانیم شرایط بهتری را برای بچه‌هایمان فراهم کنیم.»
این جملات نظر طاهره کرامتی درباره علت همکاری زن در اقتصاد خانواده است. خانم کرامتی از بانوان سخت‌کوش بولوار توس است. وقتی در توس85به دنبال زنان پرتلاش محله و کارآفرینانی بودیم که شاید معرفی کردنشان گرهی از مشکلاتشان باز کند اهالی، خانم کرامتی را به ما معرفی کردند. در گفت‌وگو با مدیر دفتر تسهیلگری محله هم مشخص شد خانم کرامتی از بانوان پرتلاشی است که نمایشگاه‌های مختلف دعوت می‌شود و خوب هم از پس این کار برمی‌آید. دفتر تسهیلگری ما را به این بانوی هنرمند وصل می‌کند. بالاخره قرارمان می‌شود یکی از همین روزهای پاییزی که گرمایش شباهتی به پاییز ندارد.
با عکاس مسیر بولوار توس را پیش می‌گیریم. خیابان شهید انفرادی انگار دلچسب‌تر از همیشه است. بچه‌ها در کوچه بازی می‌کنند و خانم‌ها چادر رنگی به سر در حال گفت‌وگو با هم هستند. در توسی رنگ منزل خانم کرامتی به رویمان باز می‌شود حیاطی کوچک که معلوم می‌شود تازه آب و جارو شده روبه رویمان قرار دارد. گلدان‌های کوچک، دکور خانه، بوی قرمه‌سبزی و... نشان می‌دهد خانم کرامتی کدبانویی است که برایمان حرف‌های زیادی برای گفتن دارد.

نمای اتاق‌ها تو در تو است و با یک میان‌بند به هم وصل شده‌اند. آشپزخانه در ضلع انتهایی خانه قرار دارد و نورگیر کوچکی فضای حال را روشن می‌کند. گوشه اتاق دار قالی به چشم می‌خورد و نخ‌های کرم و قهوه‌ای گوشه‌ای از دار آویخته شده است. پارچه‌های رنگارنگ روی مبل خودنمایی می‌کند. رنگ بعضی‌هایشان آن‌قدر قشنگ است که دل آدم برای داشتنشان قنج می‌رود.
طاهره کرامتی مقابلمان می‌نشیند و برایمان از زندگی پرفراز و نشیبش می‌گوید. در این گزارش با این بانوی سخت‌کوش و هنرمند آشنا می‌شوید، بانویی که امیدوار است چاپ این گزارش گره از مشکلات او و بانوان هنرمند توس باز کند.

 

روزهای سخت

طاهره کرامتی متولد 1348 در یکی از روستاهای اسفراین به دنیا آمده است. او از وقتی چشم باز کرد مادرش را یا پشت دار قالی دید یا در حال فرت‌بافی. طاهره فرزند دوم خانواده است. یک خواهر بزرگ‌تر و یک خواهر و برادر کوچک‌تر از خودش دارد. وقتی طاهره و خواهر و برادرهایش خیلی کوچک بودند پدرش تصادف و فوت می‌کند: «پدرم دامدار بود. ما در روستای روئین در نزدیک اسفراین زندگی می‌کردیم. وقتی پدرم با خودرویی تصادف کرد من سن و سالی نداشتم طوری که آن روز را به خاطر نمی‌آورم. وقتی پدرم از دنیا رفت خواهرم 9ساله بود، من هفت ساله، خواهر کوچکم پنج ساله و برادرم یک سال بیشتر نداشت. مادرم از خون‌بها گذشت و مردی را که با پدرم تصادف کرده بود بخشید. از وقتی پدرم از دنیا رفت من فکر مدرسه رفتن را از سرم بیرون کردم و به همراه خواهرم و مادرم برای گذران زندگی کار کردیم. ما دو خواهر پشت دار قالی نشستم. مادرم هم در منزل بچه‌ها را نگه می‌داشت به دام‌ها رسیدگی می‌کرد و اوقات بیکاری را فرت بافی می‌کرد.»

 

مادرم از خون‌بها گذشت و مردی را که با پدرم تصادف کرده بود بخشید. از وقتی پدرم از دنیا رفت من فکر مدرسه رفتن را از سرم بیرون کردم و به همراه خواهرم و مادرم برای گذران زندگی کار کردیم

 

کودکی پشت دار قالی

طاهره روی مبل جابه‌جا می‌شود. بغضش را قورت می‌دهد و از روزهای سختی می‌گوید که با نبود پدر برایشان سخت‌تر شد: «در روستای ما کارگاه قالی‌بافی وجود داشت که دخترها و پسرهای روستا آنجا کار می‌کردند. کارگاه پسرها جدا بود و کارگاه دخترها هم جدا. من و خواهرم هر دو در آن کارگاه کار می‌کردیم. وقتی که باید درس می‌خواندم و به مدرسه می‌رفتم پشت دار قالی نشستم. قدم به دار نمی‌رسید تخته زیرپایم را بلندتر می‌کردند. 

از وقتی دست چپ و راستم را شناختم دلم می‌خواست دکتر بشوم. به پزشکی خیلی علاقه داشتم، اما چاره‌ای نبود باید خرج خانه در می‌آمد. هر روز 6صبح بیدار می‌شدیم. مادر و خواهرم نماز می‌خواندند و دیگر نمی‌خوابیدند من هم همراهشان بیدار بودم. تا وقتی سرکار برویم کارهای خانه را انجام می‌دادیم و صبحانه می‌خوردیم. بعد مسیری طولانی را پیاده می‌رفتیم تا به کارگاه قالی‌بافی برسیم. خانه ما بالای روستا بود و کارگاه پایین روستا. وقتی برف می‌آمد مسیری را از بالا تا پایین روستا روی برف‎ها سر می‌خوردیم، اما روزهایی هم بود که خیلی سخت می‌گذشت. گاهی آن‌قدر هوا سرد می‌شد که از سرما گریه می‌کردم و خواهرم مجبور می‌شد من را بغل بگیرد و مسیری را با خودش ببرد. با این حال در کارگاه ایام خوش هم داشتیم.»

 

روزهای شیرین کارگاه قالی‌بافی

طاهره و خواهرش در کارگاهی کار می‌کردند که 50کارگر هم سن و سال خودش در آن کار می‌کردند: «کارفرمایمان آدم خوبی بود. فرشی که بافته می‌شد و برش می‌خورد برایمان جایزه طلا می‌خرید. سالنی که در آن کار می‌کردیم 500متر مساحت داشت و 10فرش به صورت هم‌زمان بافته می‌شد. هر یک ماه باید یک فرش تمام می‌شد. 4نفر در دو شیفت کار می‌کردند و هر یک ماه هم باید یک فرش را می‌بافتند. خانم و آقای محدثی هر کدام سرپرستی کارگاه مردانه و زنانه را به عهده داشتند. در هر بخش نقشه‌خوان‌هایی بودند که بیشترین دستمزد را می‌گرفتند و در کارشان اوستا بودند. ما از 8صبح پشت دار قالی می‌نشستیم و ظهر برای ناهار و استراحت، کارمان یک ساعتی تعطیل می‌شد در همان زمان کم، بچه‌ها با هم یک قل دو قل و قایم باشک بازی می‌کردند. گاهی هم با هم دعوا می‌کردیم و حسابی همدیگر را کتک می‌زدیم(می‌خندد)من هم با هم سن و سال‌هایم مشغول بازی می‌شدم.

اولین حقوقی که گرفتم یک تومان بود این حقوق بعد از 7سال که ازدواج کردم و دیگر سرکار نرفتم به 100تومان ختم شد، البته حقوق هر فرد متناسب با کارش تعریف شده بود. نقشه خوان 3تومن می‌گرفت، شاگردها حقوقشان از همه کمتر بود. وقتی 10ساله بودم نهضت به روستا آمد و بچه‌هایی که سواد خواندن و نوشتن نداشتند جذب نهضت شدند. من هم که علاقه زیادی به درس خواندن داشتم صبح تا عصر پای دار قالی بودم و شب‌ها درس می‌خواندم. همیشه علاقه داشتم پزشک شوم حتی حالا که روبه روی شما نشسته‌ام دلم می‌خواهد یک روز پزشک شوم با این حال تا کلاس پنجم بیشتر درس نخواندم.»

 

کارفرمایمان آدم خوبی بود. فرشی که بافته می‌شد و برش می‌خورد برایمان جایزه طلا می‌خرید

 

ازدواج در چهارده سالگی

طاهره تا چهارده سالگی در کارگاه قالی‌بافی کار می‌کرد. خواهرش وقتی سیزده ساله بود ازدواج کرد و دیگر کارگاه نیامد. طاهره هم با ازدواج از کارگاه خداحافظی کرد: «آن وقت‌ها رسم بود دخترها و پسرها در سن و سال خیلی کم ازدواج می‌کردند. همسرم 2سال از من بزرگ‌تر بود. هر دو در کارگاه قالیبافی کار می‌کردیم. وقتی خانواده همسرم به خواستگاری آمدند من 50هزارتومان پس‌انداز داشتم و با آن جهیزیه خریدم. چند ماه بعد زندگی مشترکمان را شروع کردیم. بافت فرش جزئی از زندگی هردویمان بود. هم من و هم همسرم همه کودکی‌مان را پشت دار قالی گذرانده بودیم به همین دلیل دار قالی تهیه کردیم و در منزل کار می‌کردیم. شوهرم در باغ‌های روستا کار می‌کرد و اوقاتی که در خانه بود کنار هم قالی می‌بافتیم. من چهارده ساله بودم و همسرم شانزده ساله. ارتباطمان بیشتر دوستانه بود تا زن و شوهری. سربه سر هم می‌گذاشتیم و می‌گفتیم و می‌خندیدیم. دستگاه فرت‌بافی هم که جزو لوازم اولیه زندگی هر کدام از روستایی‌ها بود. نمی‌شد زن و شوهر زندگی‌شان را تشکیل بدهند و دستگاه فرت‌بافی در منزل نداشته باشند.»

 

بافت فرش ابریشم باعث شد چشم‌هایم ضعیف شود و دیگر نتوانم از راه فرش بافی امرار معاش کنم. از راه فرت باید پول در می‌آوردیم که آن هم با زیاد شدن بافنده خریدار هم کم شده بود

 

طاهره شانزده ساله بود که فرزند اولش به دنیا آمد. او و همسرش دو فرزند داشتند که به مشهد آمدند اما اوضاع خوب پیش نرفت و آن‌ها دوباره به روستایشان برگشتند: «شوهرم می‌خواست بیمه داشته باشد. از فرت بافی و بافت فرش که بیمه‌ای نداشتیم به همین دلیل اصرار داشت که به مشهد بیاییم. همسرم سرایداری می‌کرد، اما مستاجری و بالا بودن خرج و مخارج باعث شد از پس آن برنیاییم و به روستا برگردیم. فرزند سوممان که به دنیا آمد دوباره بار و بندیل را جمع کردیم. این بار هر چه پارچه فرت بافته بودیم فروختیم به علاوه پولی که به همسرم ارث رسیده بود در مشهدقلی همین خانه‌ای که در آن الان زندگی می‌کنیم خریدیم. فرزند چهارممان هم در همین منزل به دنیا آمد. این بار واقعا مجبور شدیم به مشهد کوچ کنیم. چون دستگاه برقی فرت بافی آمده بود. دست زیاد شده بود و خریدار کم. کیفیت کار هم پایین آمده بود. همسرم حوصله‌اش از این مدل کارها سررفته بود. طی همان مدتی که به شهر آمدیم فرش ابریشم بافتم. بافت فرش ابریشم باعث شد چشم‌هایم ضعیف شود و دیگر نتوانم از راه فرش بافی امرار معاش کنم. از راه فرت باید پول در می‌آوردیم که آن هم با زیاد شدن بافنده خریدار هم کم شده بود، البته شمالی‌ها از این نوع پارچه وقتی در شالیزارها کار می‌کنند به کمرشان می‌بندند خانم‌های شمالی هنوز هم خریدار این نوع پارچه هستند.»

 

سروصدای دستگاه و اعتراض همسایه‌ها

وقتی طاهره به زندگی شهری عادت می‌کند دستگاه فرت بافی‌اش مزاحم استراحت همسایه‌ها می‌شود و به ناچار مجبور می‌شود دست از بافت پارچه فرت بردارد: «سروصدای دستگاه زیاد بود و همسایه‌ها از این موضوع شاکی بودند به همین دلیل دستگاه را به منزل خواهرم که در همسایگی‌ام بود بردم. دار قالی را راه انداختم و با آن کار می‌کنم، اما نه توان قبل و نه هزینه خرید نخ‌های گران بافت فرش را دارم.»
همسر طاهره مدتی در یکی از کارخانه‌های اطراف مشهد کار می‌کرد و بیمه بود، اما چندسال پیش آن کارخانه تعطیل شد و با بیکاری و بی‌پولی عرصه بر طاهره و فرزندانش که حالا یا در شرف ازدواج بودند یا محصل تنگ شد: «مانده بودیم چه کار کنیم. همسرم تصمیم گرفت از اسفراین عسل بیاورد و با سود کمی بفروشد. کارش رونق گرفت و درآمد خوبی هم داشت. طوری که به صورت تناژ عسل می‌آورد و در طرقبه و شاندیز و شهر می‌فروخت. همه همسایه‌ها می‌دانستند ما در کار فروش عسل هستیم. دو سه سالی اوضاع بهتر شد دو تا از بچه‌هایم ازدواج کردند، اما در طرقبه یکی از مشتری‌ها سرمان کلاه گذاشت و 20میلیون سر آن ماجرا ضرر کردیم. واقعا شرایط سختی بود. هر کاری می‌کردم که زندگی لنگ نماند. ترشی درست می‌کردم. خیاطی می‌کردم. قالی می‌بافتم. آمپول می‌زدم. رابط بهداشت محله بودم، اما باز هم زندگی نمی‌چرخید. بچه‌هایم در شرف ازدواج بودند و خرج و مخارجمان بالا بود.»

 

آشنایی با دفتر تسهیلگری

در زندگی آدم‌ها گاهی معجزه خودش را خوب نشان می‌دهد. طاهره نیز ماجرایی را برایمان تعریف می‌کند که کمتر از معجزه نیست: «یک روز آن‌قدر دلم گرفته بود و مشکلات مالی برایم سنگین شده بود که با خودم گفتم امروز از خانه بیرون می‌روم می‌دانم که خدا مشکلم را حل می‌کند و راهی جلوی پایم قرار می‌دهد. بی‌هدف در ایستگاه اتوبوس نزدیک خانه نشسته بودم و فکر می‌کردم. 2نفر با هم درباره فروش داروی گیاهی حرف می‌زدند. اتوبوس آمد و آن دو می‌خواستند سوار اتوبوس شوند از یکی از آن‌ها موضوع صحبتشان را پرسیدم، گفت زردچوبه بخر بسته‌بندی کن و بفروش. تا مدتی به حرف‌های آن زن فکر می‌کردم. به خانه برگشتم نمی‌دانستم از کجا شروع کنم یا اصلا راه حل خوبی هست یا نه؟ یکی از اقوام همسرم در کار داروی گیاهی است. برای خرید به مغازه‌اش رفته بودم این بار کمی بیشتر از نیاز منزل خرید کردم.»

 

امیدی به نام دفتر تسهیلگری محله

طاهره زردچوبه و چند ادویه دیگر را در منزل بسته بندی می‌کند و برای فروش در محله به راه افتاد: «به مغازه‌ها سرمی‌زدم، اما خریدار نداشت. گذرم به دفتر تسهیلگری محله افتاد. شانسم را امتحان کردم و ادویه‌هایم را آنجا بردم. خانم‌هایی که در دفتر بودند همه ادویه‌هایم را خریدند. خانم قیاسی، مسئول دفتر تسهیلگری صدایم زد و گفت نمایشگاه در پیش است 2 روز دیگر آماده باش که به نمایشگاه کارآفرینی بروی. اصلا نمی‌دانستم چه کار کنم و از کجا شروع کنم. به خدا توکل کردم و باز هم ادویه خریدم و بسته‌بندی کردم. 2روز نمایشگاه را با فروش بسیار خوبی پشت سر گذاشتم. مدتی بعد دوباره به نمایشگاه دعوت شدم. ادویه‌هایم حسابی پرآوازه شده بود. از طرفی در منزل میوه خشک می‌کردم و میوه‌های خشک شده را بسته بندی می‌کردم و با قیمت مناسب در نمایشگاه می‌فروختم. این بار سعی کردم خلاقیت داشته باشم. دم نوش‌هایی را خودم ابداع و بسته بندی کردم مثلا گل محمدی، به و دارچین یا آویشن، پونه و زرشک کوهی را در یک بسته قرار می‌دادم تا دمنوش آماده‌ای در دسترس مشتری باشد. خیلی هم این نوع دمنوش طرفدار پیدا کرد. بنا بود برای سومین نمایشگاه بروم که ویروس کرونا آمد و همه چیز را به هم ریخت.»

 

سه نسل فرت‌بافی در خانواده کرامتی

معلوم نیست بار اول چه کسی فرت‌بافی را به روستا آورده بود، اما آن‌طور که کرامتی می‌گوید خودش از مادرش و مادرش از مادربزرگش این هنر را آموخته است. هنری که از مادر به دختر ارث می‌رسد. حالا هر دو دختر طاهره هم این هنر را آموخته‌اند، اما وقت چندانی پای آن نمی‌گذارند: « فرت نوعی پارچه است که به صورت دستی بافته می‌شود هر چند الان دستگاه‌ها برقی شده، اما هیچ وقت کیفیت پارچه‌ای که با دست بافته شده را ندارد. از فرت به عنوان حوله حمام، حوله دست، سفره، نم‌گیر ظروف، زیرسفره‌ای، دستمال دست و...استفاده می‌شود. تازگی‌ها هم روتختی و کوسن و... هم از این نوع پارچه درست می‌شود. »

طاهره درباره کیفیت پارچه فرت می‌گوید: «حوله‌ای که از جنس فرت است آن‌قدر آبگیری‌اش خوب است که اگر یک بار از این حوله استفاده کنید دیگر حوله معمولی را برای همیشه کنار می‌گذارید. علاوه بر آبکشی مطلوب، خشک شدن این نوع حوله به راحتی انجام می‌شود. این موضوع باعث می‌شود مشکلات پوستی کاهش یابد. از طرفی با این کیفیت مطلوب این نوع حوله بسیار سبک است و جاگیر کمی دارد. برای مسافرت هم خیلی مناسب است.»

کرامتی پشت دستگاه بافت پارچه فرت قرار می‌گیرد. پاهایش در دو پدال بندی قرار می‌گیرد. مقابلش حوله‌ای نیم بافت قرار دارد. طاهره دوک نخ را از زیر تارو پود پارچه رد می‌کند. دستگاه شانه مانند نخ را روی پارچه سفت می‌کند. با قرار گرفتن نخ‌ها روی هم پارچه ردیف به ردیف بافته می‌شود. نخ‌ها هم به صورت دستی در دوک قرار می‌گیرد.

طاهره برای بافت یک حوله بزرگ 4 روز و برای یک حوله دستی یکی دو ساعت وقت صرف می‌کند. به گفته وی نخ‌ها از تهران می‌آید و چله کشی پارچه هم یکی از ظرافت‌های کار پارچه بافی است.
کرامتی معتقد است به این هنر که نسل‌هاست در برخی از شهرهای خراسان سینه به سینه منتقل شده بی‌توجهی شده است: « فرت‌بافی هنری است که باید ماندگار شود. حالا خیلی از دخترهای روستا هم این هنر را بلد نیستند آن هم در شرایط بد اقتصادی که خانم‌ها باید کمک حال مردها باشند خیلی از دختران این هنر را بلد نیستند. از طرفی کم نیستند بانوانی که فرت بافی را بلدند، اما توان کار کردن ندارند. باید بین این دو نسل ارتباط برقرار کرد. من می‌توانم به دخترها آموزش بدهم، اما نه دستگاه کافی و نه جای مناسب برای آموزش دارم.»

 

خیران آستین بالا بزنند

این بانوی هنرمند معتقد است؛ در این‌باره باید خیران آستین بالا بزنند و بانک‌ها شرایط دادن وام را راحت‌تر کنند اگر خیران شرایط را برای کار بانوان هموار کنند سرپرستان خانوار با مشکلات کمتری مواجه خواهند بود از طرفی افرادی چون من که توان کار کردن ندارند می‌توانند هنرشان را آموزش دهند. با این اقدام ماهیگیری را به افراد آموزش می‌دهیم نه اینکه ماهی به دستشان بدهید. تا کی می‌توان به خانواده‌های نیازمند کمک کرد به نظرم اگر شرایط کار و بازار فروش فراهم باشد نیازی به کمک مستقیم به این افراد خیلی کم می‌شود چون خانم‌ها می‌توانند با دستگاه فرت‌بافی که 2میلیون تومان بیشتر قیمت ندارد در کنار فرزندانشان باشند و کار کنند.
کرامتی این‌طور حرف‌هایش را پایان می‌دهد: «چرا در این‌باره وقف نداریم. هم هنری با قدمت چندصدساله حفظ می‌شود و هم به اقتصاد خانوار کمک می‌شود. چرا سمت و سوی وقف مردم به توسعه کار نمی‌رود؟ مگر اتفاق کمی است که اقتصاد چند خانواده با خرید دستگاه‌های پارچه‌بافی و فرش و... نجات پیدا کند؟»

صحبتمان گل انداخته است. کرامتی از ما با دمنوش‌ها و میوه‌هایی که خودش خشک کرده است پذیرایی می‌کند. او بارها یادآوری می‌کند باید دخترهایمان در منزل هنر بیاموزند تا وقتشان به خوبی پر شود تا از بیکاری سر در فضای مجازی فرونبرند. او آرزو می‌کند بیماری کرونا تمام شود تا دوباره بتواند سر کار و بارش برگردد.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44