کد خبر: ۴۵۹۴
۱۰ اسفند ۱۴۰۱ - ۱۳:۰۹

پاکبان دوست داشتنی محله اقبال

هرچند بیشتر مردم رعایت حال ما را می‌کنند و فرهنگ شهروندی برقرار است، هنوز برخی افراد پیدا می‌شوند که کیسه‌های زباله‌شان را از پنجره خانه به بیرون پرت می‌کنند.

هر چند قدمی که جارو می‌زند، برمی‌گردد، خاک‌اندازش را برمی‌دارد و زباله‌ها را در گاری دستی‌اش می‌ریزد. با دقت زیر بوته‌ها و کنار جدول‌ها را هم نگاه می‌کند که مبادا تکه‌زباله کوچکی جا بماند و محدوده کاری‌اش تمیز نباشد.

همسایه‌های خیابان‌های شهید برونسی‌۱۶، ۱۸ و ۲۰ تا محدوده اقبال او را می‌شناسند. هفت‌سال است که جواد صیادی با روی خوش کوچه‌هایشان را تمیز می‌کند و خوب می‌داند که گربه‌های ناقلا و کارتن‌خواب‌ها کدام قسمت‌ها را بیشتر کثیف می‌کنند و باید حواسش بیشتر به آن قسمت‌ها باشد. محدوده کاری‌اش را دوست دارد و می‌خواهد همسایه‌ها از او راضی باشند. همین حس تعلق باعث شده است همسایه‌ها نیز هوای او را داشته باشند و کوچه‌ها را تمیز نگه دارند.

 

لطف همسایه‌ها و شرمندگی من

قصه جواد صیادی چهل‌و‌سه‌ساله برمی‌گردد به هشت‌سال قبل که دست همسر و دو پسرش را می‌گیرد و از درگز به مشهد می‌آید و کار در خدمات شهری  شهرداری را شروع می‌کند. از همان اول نیت می‌کند که فقط به مردم خدمت کند و تمام هم‌وغمش این باشد که کارش را درست انجام دهد و لقمه نانش را حلال به خانه ببرد.

خانه‌ای در جاده قدیم قوچان اجاره و از همان سال اول در محدوده شهید‌برونسی کارش را شروع می‌کند. آن‌طور‌که صیادی با جان و دل همه کوچه‌ها را جارو می‌زند، زیر هر بوته و درختچه را با دقت نگاه می‌کند و حتی داخل جوی‌ها را هم با حوصله تمیز می‌کند، همسایه‌ها تغییری را که در محله‌شان اتفاق افتاده است، احساس می‌کنند و هر‌کدام به زبانی به او خداقوت می‌گویند. یکی سینی چای به دست برای گفتن «خسته نباشید» به کوچه می‌آید و دیگری با تمیز نگهداشتن باغچه خانه‌اش از او تشکر می‌کند.

جوادآقا می‌گوید: کوچه‌ها را مثل حیاط خانه خودم می‌دانم. طوری تمیزش می‌کنم که هیچ اثری از زباله و کثیفی به جا نماند. محدوده‌ای که من در آن کار می‌کنم، از برونسی تا انتهای اقبال، سمت قلعه پشت مسجد ابوالفضلی(ع) و دور چشمه قدیمی است. زباله‌ها را جمع می‌کنم، در گاری کوچک می‌ریزم و می‌برم سمت گاری بزرگ شهرداری.

همسایه‌ها هم به من خیلی لطف دارند؛ مثلا حاج‌آقا معززی در همین کوچه شهید‌برونسی‌18 هر روز وقتی صدای جارو را می‌شنود با یک سینی چای، دو‌ طبقه را پایین می‌آید. بارها به او گفته‌ام که من در زمان کارم نمی‌توانم بنشینم و چیزی بخورم؛ چون زمان کم می‌آورم و به کارهایم نمی‌رسم. اما از محاسن سفید پیرمرد خجالت می‌کشم؛ همان‌طور ایستاده لیوان چای را داغ‌داغ سر می‌کشم، تشکر می‌کنم، رویش را می‌بوسم و کارم را ادامه می‌دهم.

 

پاکبان دوست داشتنی محله اقبال

 

خادمی را از امام‌حسین(ع) خواستم

صیادی خودش ساکن همین محدوده‌ای است که در آن کار می‌کند. این موضوع هم داستان جالبی دارد. تعریف می‌کند: همسر من قبل از اینکه به مشهد بیاییم در شهر خودمان خادم مسجد ابوالفضلی‌ها بود. چهار سال قبل که شهرداری منطقه در ایام پیاده‌روی اربعین من را هم در فهرست اعزامی‌ها به نجف و کربلا قرار داد، از خوشحالی سر از پا نمی‌شناختم.

وقتی به پابوس امام‌حسین(ع) رفتم، گفتم آقاجان، همه از شما خانه و ماشین می‌خواهند، اما من خادمی خاندانت را می‌خواهم. شرایطی مهیا کن که بتوانم در مسجد یا حسینیه‌ای خدمت‌ کنم. از کربلا که برگشتیم، در همین اقبال‌25 مشغول کار بودم که حاج‌خانم مهربانی به من خداقوت گفت.

از چهره‌اش این‌طور به نظر می‌رسید که آدم خوبی باشد. به او گفتم حاج‌خانم برایم دعا کنید که خدا خادمی خاندان پیامبر را نصیبم کند. دو روز بعد که همان‌جا مشغول رفت‌وروب بودم، خانم روح‌انگیز بیابانی که بین همسایه‌ها به «حاج‌خانم اسدی» معروف است، من را صدا زد و گفت «پسرم اینجا خیریه منتسب به امام سجاد(ع) است. با خانواده‌ات بیا همین‌جا زندگی کن و خادم خیریه باش.»

چشم‌هایش از اشک پر می‌شود. کمی ماسکش را پایین می‌دهد، با پشت آستین صورتش را پاک می‌کند و ادامه می‌دهد: وقتی به همسرم گفتم که امام‌حسین(ع) ما را برای خدمت به پسرش انتخاب کرده است، از ذوق گریه می‌کرد.

وسایلمان را جمع کردیم؛ دست دو فرزندم، بنیامین و محمدامین، را گرفتم و به خیریه رفتیم. به همسر و فرزندانم گفته‌ام همان‌طور‌که من دلم می‌خواهد همه همسایه‌ها از کار من راضی باشند و برایم دعا کنند، شما هم در خیریه طوری رفتار کنید که مردم برایتان دعا کنند. خودم هم هر‌وقت سر کار نباشم، کمکشان می‌کنم.

 

امان از کارتن‌خواب‌ها

درمیان صحبتمان مغازه‌داری از کسبه همین محل جلو می‌آید و به جوادآقا خداقوت می‌گوید. عزیزالله فیضی می‌گوید: پاکبان محل ما بدون هیچ چشمداشتی با جان و دل کار می‌کند. خیلی وقت‌ها دیده‌ایم در سرما و گرما که هیچ‌کس حاضر نیست پایش را از خانه بیرون بگذارد، مشغول تمیز کردن کوچه‌هاست. در سرمای چند هفته قبل با حوصله زباله‌ها را از میان برف‌ها جمع می‌کرد.

چند قدمی در کوچه‌هایی که هر روز صیادی در آن‌ها پیاده راه می‌رود، با او قدم می‌زنیم. چشمه قدیمی و کال محله را نشانمان می‌دهد. بوستان‌های محلی را که بوته‌های کوتاه دارند، باهم می‌بینیم و می‌گوید: امان از کارتن خواب‌هایی که زیر این بوته‌ها جا خوش می‌کنند. تا دلتان بخواهد زباله دورشان ریخته است!

 

مردم ما را هم مثل خودشان بدانند

آقاجواد درباره سختی کارش می‌گوید: هرچند بیشتر مردم رعایت حال ما را می‌کنند و فرهنگ شهروندی برقرار است، هنوز برخی افراد پیدا می‌شوند که کیسه‌های زباله‌شان را از پنجره خانه به بیرون پرت می‌کنند. اگر حواسمان نباشد و خودمان را کنار نکشیم، این زباله‌ها روی سر ما می‌افتد. این‌طور مواقع هم با ملاحظه می‌گویم «خواهرجان، برادرجان، ما هم آدمیم مثل شما. جان عزیزتان رعایت کنید.»

بعضی‌ها هم با لحن توهین‌آمیز از ما می‌خواهند که حیاط یا پارکینگشان را جارو بزنیم. البته من و همکارانم هیچ‌وقت کاری را که جزو وظیفه‌مان نیست و باعث می‌شود برای کار خودمان وقت کم بیاوریم انجام نمی‌دهیم.

او که عادت به گله‌کردن ندارد، با لبخندی می‌گوید: آدم‌های خوب بیشتر از آدم‌های سهل‌انگار و بی‌معرفت‌اند. یکی از همسایه‌ها هست که خدا حفظش کند. زهرا رمضانی، حاج خانمی است که به همسایه‌هایی که نظافت کوچه را رعایت نمی‌کنند، تذکر می‌دهد.

 

تغییر شیفت کاری به نفع پاکبان‌هاست

آقا‌جواد سه مزیت برای تغییر ساعت کاری پاکبان‌ها برمی‌شمرد و می‌گوید: از وقتی ساعت کاری‌مان از شب، به روز تغییر کرده، چند خوبی داشته است. یکی اینکه مردم ما را در‌حال کار می‌بینند و متوجه سختی کارمان می‌شوند. ما هم ارتباط بهتری با آن‌ها می‌گیریم. دوم اینکه در نور روز، بهتر زباله‌ها را می‌بینیم و کارمان را دقیق‌تر انجام می‌دهیم. از طرفی ماشین‌ها هم بهتر ما را می‌بینند و امنیتمان بیشتر است. 

صحبتش که تمام می‌شود، جارو و گاری‌اش را به دست می‌گیرد و مشغول می‌شود. معرفی‌شدن به‌عنوان پاکبان نمونه، تماس همسایه‌ها با 137 و شهرآرامحله و رضایت همسایه‌ها، فقط انگیزه‌اش را برای خدمت به مردم شهرش بیشتر می‌کند.

کلمات کلیدی
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44