کد خبر: ۲۸۱۴
۲۷ فروردين ۱۴۰۱ - ۰۰:۰۰

پذیرایی با کیسه بوکس در خانواده رزمی‌کار محله اروند!

ابتدای داستان علاقه این خانواده به ورزش، با مادر خانواده شروع می‌شود و اولین قدم را او برمی‌دارد. روزی که تصمیم می‌گیرد با ورزشکار‌شدن الگویی برای بچه‌هایش باشد! بعد از او اولین نفری که به واسطه مادر به ورزش رزمی علاقه‌مند می‌شود، ستاره است.بعد از ستاره، ساناز پا به میدان مبارزه می‌گذارد آن هم درست در سنی که به قول مادرش دست چپ و راستش را نمی‌تواند از یکدیگر تشخیص بدهد. سعید هم مثل دو خواهر دیگرش تمرین‌هایش را در این رشته سخت و پرقدرت شروع می‌کند و در مسابقات انتخابی استان موفق به کسب مقام اول می‌شود.درست بعد از ورود سعید به ورزش است که کیسه بوکس وسط خانه را می‌خرند تا دیگر مجبور نباشند ضربات یکدیگر را تاب بیاورند!

همه چیز در این خانه کوچک پنجاه متری رنگ و بویی از ورزش دارد. از کیسه بوکس آویزان در وسط پذیرایی بگیرید تا لباس رزمی بچه‌ها و چوب، نانچیکو و شمشیر توی دست‌هایشان.

کوچک‌ترین عضو ورزشکار این خانواده پرجمعیت، ساناز سه ساله و ریزه میزه است که زودتر از همه با لبخند نمکینی که کل صورتش را پوشانده است به استقبالم می‌آید و بعد از چند ثانیه می‌رود در مرکز خانه می‌ایستد، نانچیکو را در دست‌های کوچکش جابه‌جا می‌کند و جوری که اصلا به قد و قواره‌اش نمی‌آید پرقدرت و تیز و فرز تکان می‌دهد! همه به نشانه تشویق برایش دست می‌زنیم؛ و منظورم از همه... ستاره، سعید و فاطمه (مادر بچه‌ها) و خودم هستم که انگشت به دهان محو حرکات رزمی ساناز یک گوشه ایستاده‌ام.

سعید و ستاره دوقلو‌های رزمی‌کار هستند و با اینکه ۱۱ سال بیشتر ندارند کلی مدال رنگارنگ کسب کرده‌اند که از در و دیوار خانه آویزان شده است. ستاره کلی مقام در استان و کشور کسب کرده و سعید هم در مسابقات انتخابی استان مدال طلا به دست آورده است. فاطمه سلیمانی هم مادر بچه‌هاست که حالا با وجود آیناز ده‌ماهه همین روز‌ها مدرک مربیگری‌اش را می‌گیرد. بچه به بغل با من خوش و بش می‌کند و دعوت می‌کند که بنشینم.

یک مادر فعال و پرانرژی که با وجود چهار فرزند قد و نیم قد هم ورزش می‌کند، هم عضو شورای اجتماعی محله است و در جلسات شرکت می‌کند و دغدغه بچه‌های محله را دارد و خلاصه استعداد خاصی در مدیریت و پیشبرد چندین کار متفاوت کنار هم دارد. نگاهش کمی رنگ غم دارد، اما وقتی گفتگو می‌کنیم و از خانواده ورزشکارش می‌گوید برق شادی را هم می‌توان در چشم‌هایش پیدا کرد.

گفت‌وگوی ما در نبود پدر خانواده انجام می‌شود. پدری که به گفته مادر خانواده و بچه‌ها سخت‌کوش و مهربان است و از صبح تا شب سر کار است. کارگر ساده‌ای که می‌خواهد از این طریق خرج کلاس و تمرین بچه‌ها را دربیاورد و حامی خانواده ورزشکارش باشد.


مادر و دختر ورزشکار

ابتدای داستان علاقه این خانواده به ورزش، با مادر خانواده شروع می‌شود و اولین قدم را او برمی‌دارد. روزی که تصمیم می‌گیرد با ورزشکار‌شدن الگویی برای بچه‌هایش باشد! فاطمه خانم درست ۴ سال پیش رشته دفاع شخصی را انتخاب می‌کند و پا به سالن شوشتری در اول ساختمان می‌گذارد.

وقتی علاقه و اشتیاق مادرم را می‌دیدم من هم تصمیم گرفتم که یکی از رشته‌های رزمی را انتخاب کنم و به‌طور جدی آن را ادامه بدهم. به سالن ورزشی‌ای که مادرم می‌رفت، می‌رفتم و تمرین ورزشکاران را تماشا می‌کردم. همان روز‌ها بود که حس کردم عاشق مبارزه‌کردنم پس رشته کیک‌بوکسینگ را انتخاب و فعالیتم را در این رشته شروع کردم

او آن روز‌ها را این‌طور تعریف می‌کند: «با شرکت در کلاس‌های دفاع شخصی حس مفید بودن می‌کردم. ۳ روز در هفته به این کلاس‌ها می‌رفتم و پرانرژی‌تر و شادتر از قبل شده بودم. این را اطرافیانم هم متوجه شده بودند. همسرم هم همین را می‌گفت.» بعد از او اولین نفری که به واسطه مادر به ورزش رزمی علاقه‌مند می‌شود، ستاره است. خودش می‌گوید: «وقتی علاقه و اشتیاق مادرم را می‌دیدم من هم تصمیم گرفتم که یکی از رشته‌های رزمی را انتخاب کنم و به‌طور جدی آن را ادامه بدهم. به سالن ورزشی‌ای که مادرم می‌رفت، می‌رفتم و تمرین ورزشکاران را تماشا می‌کردم. همان روز‌ها بود که حس کردم عاشق مبارزه‌کردنم پس رشته کیک‌بوکسینگ را انتخاب و فعالیتم را در این رشته شروع کردم.»


کسب مدال در اولین مسابقه

درست یک ماه بعد از شروع فعالیت در این رشته با توجه به استعداد، تلاش و تمرین‌های سخت در همین مدت کوتاه به مسابقات کشوری راه پیدا می‌کند و به مدت یک هفته عازم تهران می‌شود و با بهترین ورزشکاران این رشته از سرتاسر ایران مبارزه می‌کند و درنهایت مقام سوم کشوری را به دست می‌آورد.

ستاره کسب این مدال را آن هم درست پس از یک ماه فعالیت در این رشته از شیرین‌ترین خاطرات زندگی‌اش می‌داند، اما مادر زوایای سخت ماجرا را هم تعریف می‌کند و می‌گوید: «اولین‌بار بود که ستاره از خانواده دور می‌شد و این دوری برایم خیلی سخت بود و به‌عنوان مادر خیلی نگرانش بودم. حتی لحظه آخر که سوار قطار شد گفتم «ستاره انگار دارند توی دلم رخت می‌شویند از نگرانی! اصلا نمی‌خواهد بروی! قیدش را بزن...»، اما فقط همان چند ثانیه بود.

من بیشتر از خودش موفقیتش را می‌خواستم. آن یک هفته به من خیلی سخت گذشت و دائما با مربی‌اش تماس می‌گرفتم و احوالش را جویا می‌شدم. در نهایت با شنیدن خبر برد ستاره در آخرین بازی و کسب مقام سوم تمام آن سختی‌ها به کامم شیرین شد. این اولین مسابقه ستاره بود که منجر به کسب مقام شد. حالا سر جمع در همین مدت کوتاه ۶ مدال طلای استانی، دو مدال نقره و یک مدال برنز کسب کرده است. ستاره در مسابقات انتخابی برای شرکت در مسابقات برون‌مرزی هم مقام چهارم را کسب کرده و قرار است ماه بعد در این مسابقات شرکت کند.»


اعجوبه کوچک!

بعد از ستاره، ساناز پا به میدان مبارزه می‌گذارد آن هم درست در سنی که به قول مادرش دست چپ و راستش را نمی‌تواند از یکدیگر تشخیص بدهد. می‌پرسم چطور در این سن و سال استعداد و علاقه او را کشف کردید؟ و فاطمه خانم پاسخ می‌دهد: «رشته اصلی ستاره دفاع نوین است، اما گاه‌گداری با نانچیکو هم کار می‌کند.

ما وقتی با ستاره برای تمرین به سالن می‌رفتیم خیلی وقت‌ها ساناز را هم با خودمان می‌بردیم. همان دوره متوجه می‌شدم که چقدر بادقت حرکات ستاره موقع نانچیکو زدن را تماشا می‌کند. یک روز که با همسرم در خانه گرم صحبت بودیم دیدم که ساناز نانچیکو به دست از اتاق بیرون آمد و شروع کرد به حرکت زدن. تمام حرکات را بدون نقص یکی یکی اجرا می‌کرد. دهانمان از تعجب باز مانده بود! صبح روز بعد ساناز را هم با خودمان به باشگاه بردم و قضیه را برای خانم صمدی که مربی ماست، تعریف کردم.

اولش باور نمی‌کرد و می‌گفت امکان ندارد بچه یک‌ساله بتواند نانچیکو را توی دست‌هایش جا به جا کند، اما وقتی ساناز حرکات را یکی یکی اجرا کرد، او هم از تعجب نمی‌دانست چه بگوید. فردای همان روز با هیئت برای شرکت‌کردن ساناز در کلاس‌ها صحبت کرد. آن‌ها هم پس از دیدن استعداد او با این موضوع موافقت کردند. از آن پس ساناز به عنوان کوچک‌ترین عضو باشگاه پا به پای ما به کلاس‌ها می‌آمد و روز به روز حرفه‌ای‌تر می‌شد.

در نهایت هم در یک سال اخیر شکوفا شد و توانست در رشته نانچیکو در استان مقام اول را کسب کند.» حالا ساناز می‌تواند ۹۵ تکنیک دفاع شخصی را پشت سر هم اجرا کند و تازه این تمام ماجرا نیست! طی این دو سال او کمربند‌ها را یکی یکی به دست می‌آورد. سفید، زرد، سبز و حالا هم آبی. به گفته فاطمه خانم خیلی‌ها که رنگ کمربند ساناز را می‌بینند با تعجب از او می‌پرسند که آیا کمربند واقعی ساناز همین کمربند است؟ همه این‌ها باعث شده است که ساناز حالا در بین نانچیکوباز‌ها یک لقب به‌ویژه برای خودش داشته باشد... اعجوبه کوچک!
 

 

الگوی من، خواهرم بود

«آن اوایل کیسه بوکس خواهرم بودم! هر وقت مسابقه داشت حرکات را روی من تمرین می‌کرد! البته راستش را بگویم خواهرم الگوی من هم بود. وقتی می‌دیدم چطور مبارزه می‌کند، با قدرت ضربه می‌زند و با جان و دل تمرین می‌کند من هم دلم می‌خواست که مثل او مبارزه کنم.» سعید داستان ورودش به ورزش را این‌طور تعریف می‌کند و بعد می‌گوید که یک روز می‌رود پیش مادر گله و شکایت می‌کند که چرا او نباید مثل خواهرهایش یک رشته ورزشی را ادامه دهد؟

فاطمه خانم می‌گوید: «هزینه شرکت در مسابقات برایمان بالا بود و به واسطه فعالیت ورزشی ساناز و ستاره خرج و مخارجمان بالا رفته بود. اما از طرفی دلم می‌خواست سعید هم بتواند مثل خواهرهایش یک رشته ورزشی را دنبال کند. این شد که او را هم در کلاس‌های ووشو تحت نظارت استاد ایوبی که مربی دلسوز بچه‌های منطقه است، ثبت‌نام کردیم. بعد از آن اغراق نکرده ام اگر بگویم من و همسرم از نان شبمان برای موفقیت بچه‌ها می‌زنیم. البته خودشان هم همیشه مراعات می‌کنند و اولویت را به ورزش می‌دهند. اگر درخواستی داشته باشند همه مربوط به ورزششان است. کفش و لباس ورزشی و...»

و بعد از آن تعریف می‌کند که سعید هم مثل دو خواهر دیگرش تمرین‌هایش را در این رشته سخت و پرقدرت شروع می‌کند و در مسابقات انتخابی استان موفق به کسب مقام اول می‌شود.
 

همیشه در حال تمرین

درست بعد از ورود سعید به ورزش است که کیسه بوکس وسط خانه را می‌خرند تا دیگر مجبور نباشند ضربات یکدیگر را تاب بیاورند!
البته بارداری فاطمه خانم هم در این تصمیم بی‌تأثیر نبوده است. او تعریف می‌کند که ماه اول که نمی‌دانسته آیناز را باردار است با ستاره تمرین می‌کرده و ستاره محکم به شکم او ضربه می‌زده است.

خوشبختانه آیناز از این ضربات جان سالم به در می‌برد و حالا هم با اینکه ۱۰ ماه بیشتر ندارد تمرین را از حالا شروع کرده و بچه‌ها به او آبچاگی زدن با کف پا را آموزش داده‌اند. خلاصه کیسه بوکس وسط این خانه کوچک باعث می‌شود که بچه‌ها بیشتر از قبل تمرین کنند. حالا صبح و ظهر و شب به این کیسه ضربه می‌زنند. فاطمه خانم می‌گوید: «تا از مدرسه به خانه می‌آیند در ابتدای ورود یک ضربه به کیسه می‌زنند، صبح‌ها قبل از اینکه بروند مدرسه هم سر راه یک ضربه به کیسه می‌زنند! خلاصه دائم در حال تمرین و ضربه‌زدن به کیسه هستند!»
 

جمعه، پراسترس‌ترین روز هفته!

این تمرین‌ها و ضربه‌زدن‌ها برنامه همیشگی خانواده است. تمام روز و شب و خورد و خوراک و حتی تفریحشان... آن‌ها هر جمعه را صبح و شب با مسابقه می‌گذرانند. فاطمه خانم می‌گوید که پنجشنبه‌ها وقت وزن‌کشی است و مسابقات هم جمعه برگزار می‌شوند. هر جمعه حداقل دو نفر از اعضای خانواده مسابقه دارند. پدر خانواده هم از صبح تا شب پا به پای بچه‌ها کنار زمین یا بیرون از سالن آن‌ها را همراهی می‌کند. جمعه‌ها برای مادر خانواده پراسترس‌ترین روز هفته است.

روزی که زیر لب برای موفقیت بچه‌ها دائم آیه‌الکرسی می‌خواند و اغلب اسپری بی‌حسی به دست گوشه زمین می‌ایستد تا اگر ضربه‌ای خوردند سریع به محل اصابت اسپری بزند تا بچه‌ها درد کمتری احساس کنند. او یکی از این جمعه‌ها را تعریف می‌کند و می‌گوید: «همان روزی که ساناز مسابقه استانی داشت، ستاره هم بعدازظهر در رشته شمشیرزنی مسابقه داشت. من تمام روز استرس کشیدم. کنار زمینی که ساناز در آن نانچیکو می‌زد ایستاده بودم، دست‌هایم را گذاشته بودم روی چشم‌هایم و صدای قبلم را می‌شنیدم.

همان روزی که ساناز مسابقه استانی داشت، ستاره هم بعدازظهر در رشته شمشیرزنی مسابقه داشت. من تمام روز استرس کشیدم. کنار زمینی که ساناز در آن نانچیکو می‌زد ایستاده بودم، دست‌هایم را گذاشته بودم روی چشم‌هایم و صدای قبلم را می‌شنیدم

وقتی دست‌هایم را برداشتم که ساناز حرکات را یکی یکی دقیق و تمیز زده بود و همه چیز تمام شده بود. چند ساعت بعد نتایج را که اعلام کردند ساناز مقام اول را در آن مسابقات کسب کرد. بعدازظهر نوبت ستاره بود. ستاره هم در سطح استان و رشته شمشیر مقام اول را کسب کرد. آن روز از استرس ۱۰ بار مردم و زنده شدم، اما درنهایت به‌خوبی و خوشی تمام شد. آخر شب موقع برگشت یک کیک کوچک از قنادی محله خریدیم و موفقیت بچه‌ها را کنار هم جشن گرفتیم.»
 

ورزش مهم‌تر از درس

از درس و مدرسه بچه‌ها می‌پرسم و فاطمه خانم سرش را جوری تکان می‌دهد که یعنی: اِی بدک نیستند... بعد هم می‌گوید که او در این زمینه نظر متفاوتی نسبت به دیگر خانواده‌ها دارد و کشف استعداد و علاقه بچه‌ها و پیشرفت در آن را مهم‌تر از دیگر مسائل می‌داند. می‌گوید: «همه چیز درس و مدرسه نیست... و هر بچه‌ای استعدادی متفاوت دارد.

نباید به هوای درس استعداد بچه‌ها را نابود کرد. این طرز فکر درستی نیست. بچه‌های من خوشبخت هستند که از همین سن و سال علاقه و استعدادشان را متوجه شده‌اند و این راهی بوده که خودشان انتخاب کرده‌اند. حالا هم به مدرسه می‌روند و درسشان را می‌خوانند، اما هم من و هم پدر بچه‌ها تأکیدی روی آن نداریم و می‌دانیم که پیشرفت آن‌ها در ورزش است.»
 

دوست دارم با همه مبارزه کنم

ستاره و سعید هم همین نظر را دارند و می‌گویند که می‌خواهند هر کدام در رشته ورزشی خودشان پیشرفت کنند. از آن‌ها می‌خواهم که یکی یکی اهداف و برنامه‌هایشان را برای آینده بگویند. ستاره برنامه‌ای را که برای خودش ترسیم کرده است، این گونه توضیح می‌دهد: «ابتدا دوست دارم به مسابقات برون‌مرزی راه پیدا کنم و در سطح جهان مطرح شوم. بعد از آن هم دلم می‌خواهد یک مربی حرفه‌ای شوم، چون فکر می‌کنم در مربیگری استعداد دارم. همین حالا هم مربی ما خانم صمدی من را به‌عنوان عضو ارشد باشگاه انتخاب کرده است و من به تازه‌وارد‌های باشگاه آموزش می‌دهم.»

سعید هم می‌گوید که دوست دارد در آینده یک رزمی‌کار حرفه‌ای بشود و در همه مسابقات مقام اول را کسب کند. از ساناز هم می‌پرسم که دوست دارد وقتی بزرگ شود چه کاری انجام بدهد؟ او که تا آن زمان یک گوشه نشسته و با تبلت مادر مشغول تماشای یک کارتون رزمی است سرش را بلند می‌کند و با همان زبان کودکانه جواب می‌دهد: «دوست دارم بزرگ شوم و با همه مبارزه کنم!»
 

گرفتن مدرک مربیگری

فاطمه خانم، اما آرزوی شخصی‌اش اول از همه به بچه‌هایش مربوط می‌شود. اینکه بچه‌هایش موفق باشند و به اهدافشان برسند. اصلا او تمام هدف و برنامه‌اش را هم در همین راستا قرار داده و شرایط را همیشه طوری تنظیم می‌کند که بچه‌ها یک روز هم از تمرینشان عقب نیفتند.

می‌گوید: «من بارداری سخت و دردناکی داشتم. دائما درد می‌کشیدم، اما با این حال وقتی که آیناز را باردار بودم و خودم نمی‌توانستم بازی کنم پا به پای ساناز و ستاره در تمرین‌هایشان حضور داشتم. وقتی هم که آیناز به دنیا آمد او را از همان ماه‌های اول به باشگاه می‌بردم. خیلی‌ها که تازه به باشگاه می‌آیند تعجب می‌کنند که چطور با وجود کودکی ده ماهه و سه فرزند دیگر در همه کلاس‌ها شرکت می‌کنم.» او حالا چیزی نمانده که مدرک مربیگری‌اش را در رشته دفاع نوین بگیرد و هدفش این است که بتواند استعداد بچه‌های این منطقه را شکوفا کند.
 

عضویت در شورای اجتماعی محله

به اینجای گفتگو که می‌رسیم متوجه می‌شوم او دغدغه شکوفایی استعداد بچه‌های شهرک را هم به اندازه بچه‌های خودش دارد. همین موضوع باعث می‌شود که سه سال پیش در شورای اجتماعی محله این منطقه عضو شود. می‌گوید همان ابتدا او را با توجه به فعال بودنش به‌عنوان یکی از اعضای اصلی انتخاب می‌کنند و او هم بچه به بغل در تمام جلسات شرکت می‌کند تا نیاز مردم این منطقه را به گوش مسئولان برساند.
 

باشگاه مجهز؛ بزرگ‌ترین نیاز بچه‌های منطقه

در آخر از او می‌پرسم که بزرگ‌ترین نیاز بچه‌های این منطقه را چه چیزی می‌داند که جواب می‌دهد: «نیاز این محله یک ورزشگاه درست و حسابی برای ورزش‌کودکان، نوجوانان و جوانان بااستعداد این منطقه است. در حال حاضر چند سالن ورزشی در منطقه ۶ ساخته شده، اما هیچ کدام استاندارد‌های لازم را ندارند و تجهیزاتشان ناقص است و جواب‌گوی حجم انبوه ورزشکاران این منطقه نیست.

از مسئولان تقاضا دارم که سالنی درخور این ورزشکاران تأسیس کنند.»، اما فعالیت‌های او به همین جا ختم نمی‌شود. او نیاز دیگر این بچه‌ها را خدمات پزشکی ارزان و رایگان می‌داند و به همین دلیل، با گفتگو با دکتر‌های شهر برنامه‌هایی برای ویزیت رایگان، ۳۰ درصد تخفیف در خدمات دندان‌پزشکی و... ترتیب داده است. جدا از این‌ها می‌گوید که چند سال پیش هم فعالیت خود را در حوزه بسیج مطهره شروع کرده است، اما حالا فعالیتش کمتر شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44