کد خبر: ۱۳۷۲۸
۲۹ آذر ۱۴۰۴ - ۱۳:۰۰
تنور کوره آجرپزی مهدی‌آباد فقط ۶ ماه ابتدایی سال داغ است

تنور کوره آجرپزی مهدی‌آباد فقط ۶ ماه ابتدایی سال داغ است

کارگرها۶ ماه ابتدای سال برای آماده کردن گل خشت‌مالی در ساعتی از بامداد که نسیم سرد بر پوست صورت می‌وزد، پابرهنه وارد چاله پر از آب می‌شوند و تا سپیده‌دمان خاک رس را لگد می‌کنند که گل آماده قالب‌ریزی شود.

هم‌صحبت آفتاب، همنشین آتش و همدم رنج و سختی است. صورتش از اشعه‌های طلایی خورشید سوخته و سینه‌اش از شراره‌های سرخ آتش به خس‌خس افتاده است. تنها ۶ ماه از سال را کار می‌کند، اما هر روزش گویی سال‌هاست. او کارگر یکی از کوره‌های آجر‌پزی مهدی‌آباد است که زمستان را بیکار است تابستان را پشت سر هم آجر می‌سازد، از اردیبهشت تا مهر؛ می‌شود ۶ ماه بلند. این را مریم می‌گوید با همان معصومیتی که خاص یک دختر نه ساله است و بعد پاهایش را نشانم می‌دهد که از گرما و خاک آبله بسته و خونی شده است. زخمش را هر‌شب تا صبح ناله می‌کند، اما چاره‌ای نیست، زندگی همین است.

 

زنگ بیدارباش

صبح زود، زنگ بیدار‌باش را صدای تق‌وتوق فرغون‌ها و قالب‌های آجر، می‌زنند و کار شروع می‌شود. روز سختی در پیش است و این سختی تا پاسی از شب ادامه دارد. اکثر صاحبان کوره‌پزخانه‌ها با ساخت واحد‌های ۹‌متری در یک ردیف طولی مدعی هستند که برای کارگرانشان امکانات رفاهی و آسایش را فراهم کرده‌اند در‌حالی‌که جای حمام و سرویس بهداشتی در بسیاری از آنها خالی است.

سرپرست‌های خانوار برای آماده کردن گل خشت‌مالی در ساعتی از بامداد که نسیم سرد بر پوست صورت می‌وزد، پابرهنه در چاله پر از آب می‌روند و تا سپیده‌دمان خاک رس را لگد می‌کنند که گل آماده قالب‌ریزی شود.

این برنامه هر شب آنهاست که چند گودال خاک رس به مسافت نزدیک به هم می‌کَنند. وسط هر گودال را پر از آب می‌کنند تا در طول شب آب به‌تدریج در خاک رس جذب شود و آن را نمناک کند. آن‌قدر با بیل گل را به هم می‌زنند تا کاملا آماده قالب‌زنی شود.

 

قاب‌های از خشت خام و کوره آجرپزی مهدی‌آباد

 

فقر او را به اینجا رسانده است

احمد، مهاجر است و در روستایش کشاورزی می‌کرده، اما خشکسالی شده و همان درآمد بخور و نمیرشان را هم از دست داده‌اند؛ فقر او را به اینجا رسانده است. احمد و زن و یک دختر و سه پسرش همین جا کار می‌کنند. محل کار و زندگی او نزدیک است. این را می‌گوید و با‌خنده اشاره می‌کند به بچه‌ای که چهار دست و پا و زیر آفتاب و روی خاک‌ها راه می‌رود. حتی دست‌های مصطفی هشت ماهه هم تاول دارد و زخمی است و علی، پسر ۱۵‌ساله‌اش همنشین خاک و خشت و آتش است.

قبل از اینکه خورشید طلوع کند، کارشان شروع می‌شود. خانه‌شان در همان نزدیکی است، در دخمه‌ای که اسمش را اتاق گذاشته‌اند و تنها یک پنجره کوچک دارد برای خروج هوا، بی‌هیچ کولر یا وسیله خنک‌کننده‌ای. احمد می‌گوید: خیلی از خانواده‌ها در همین اتاق‌هایی که در یک ردیف کنار هم قرار دارند، زندگی می‌کنند.

او تعریف می‌کند که شب‌ها بعد از ساعت‌۱۲ دور هم جمع می‌شوند، می‌گویند و می‌خندند تا خستگی‌شان گرفته شود. شامشان یا نان و سیب‌زمینی است یا پنیر و گوجه و هنوز لقمه آخر پایین نرفته، به خواب عمیقی فرومی‌روند تا صبح زود از خواب بیدار شوند.

می‌خوا‌هم کارگر خوبی باشم

ایوب این روز‌ها همسایه خانواده احمد است. پیش از همه دست‌هایش را نشانم می‌دهد که خاک بین شیارهایش پینه انداخته است. می‌گوید: تا کلاس پنجم بیشتر درس نخواندم. هر سال من و خانواده هفت‌نفری‌ام برای خشت‌زنی می‌آییم مهدی‌آباد.

هنگامی که از بزرگ‌ترین آرزویش می‌پرسم، انتظار هر پاسخی را دارم جز این: می‌خواهم کارگر خوبی باشم؛ من کارگر بودن را دوست دارم.

ایوب اینجا تنها نیست، مرتضی هست، حسین هست و رضا که بی‌وقفه کار می‌کند؛ حتی سکینه و زن‌های دیگر هم بی‌وقفه و بدون خستگی خشت می‌زنند؛ سخت در کار و بدون اندکی گلایه. کریم ۴۲‌ساله که سابقه ۲۰‌سال کار در کوره‌پزخانه را دارد، با همسر و سه فرزند قد و نیم‌قدش هر روز صبح خروس‌خوان از خواب برمی‌خیزد و گل خشت‌مالی را آماده می‌کند. مریم دختر ۱۴‌ساله او افزون بر تمیز کردن اتاق و پخت‌و‌پز غذا، خانواده‌اش را در تولید و جمع‌آوری آجر خشک‌شده کمک می‌کند.

او هنگام قالب‌ریزی گل رس و کشیدن کاردک بر روی قالب، در سکوت محض فرو می‌رود و فقط به چهار آجر خام درون قالب زل می‌زند. مریم هنگام برداشتن قالب سنگین خشت خام که با احتساب قالب چوبی بیش از چند کیلو وزن دارد، طوری با دستان نحیفش دو دستی قالب را می‌چسبد و بلند می‌کند که گویی چیز ارزشمندی را در دست دارد.

کار کوره‌پزخانه‌ها هر سال از بهار شروع می‌شود و تا آبان ادامه دارد 

او از ترس کج و معوج شدن خشت خام هنگام وارونه کردن قالب، دست‌هایش را آرام و با طمانینه می‌چرخاند که مبادا گل رس قبل از تماس قالب با کف زمین بریزد. در این بازی، صدای موسیقی النگو‌های شیشه‌ای رنگارنگ دستان نحیفش شنیدنی است. قبلا هم اینجا آمده‌ام، اما هنوز گرما طاقتم را می‌گیرد و تاریکی دالان‌ها، چشم‌هایم را...

وارد یکی از اتاق‌ها می‌شوم، ثانیه‌ای می‌گذرد تا چشمم عادت می‌کند. چند نفری مشغول خالی کردن خشت‌های خام هستند؛ اینها را می‌گذارند تا پاییز شود.

اینجا در بیشتر اتاق‌های کوچک و نمور کرم نرم‌کننده برای درمان سطحی دست‌ها و لب‌های قاچ‌برداشته و زخم‌های داغمه‌بسته یافت می‌شود. این در کنار درد کوره‌پزخانه تنها نقطه مشترک خانوار‌های ساکن در آجرپزی است.

قاب‌های از خشت خام و کوره آجرپزی مهدی‌آباد

 

بیمه نداریم

محسن که پر سر و زبان‌تر از دیگران به نظر می‌آید و جسارتش هم بیشتر است، می‌گوید: هر روز برای خشت‌زنی مجبورم مسافتی طولانی را طی کنم. در این بین مرد میان‌سالی که دستمالی به سر پیچیده، جلو می‌آید و می‌گوید: خیلی از ما بیمه نداریم و این موضوع از همه بدتر است که وقتی بیمار می‌شویم، حتی پول درمان نداریم. او ادامه می‌دهد: بیشتر کارگران اینجا افغانی هستند. به دلیل دستمزد کم، افراد کمتری تمایل به انجام چنین کاری دارند.

مدتی به آجر‌ها خیره می‌شوم. به این فکر می‌کنم که مردمی که در ساختمان‌های شهر زندگی می‌کنند آیا می‌دانند که خشت‌خشت دیوار‌ها و سقف بالای سرشان با تحمل چه رنجی شکل گرفته است؟

در اینجا بر‌خلاف همه کمبود‌ها چیزی هست که زیاد پیدا می‌شود؛ کوهی از خاک که باید کارگران با دستانشان این کوه‌ها را به آجر تبدیل کنند. کودکان خردسال پابرهنه با سروروی خاکی و سرنوشتی نامعلوم در این میدان می‌چرخند و گاهی با آجر‌های نیمه‌خشک چیده‌شده زیر نور آفتاب «خانه‌بازی» می‌کنند. موضوع ترک تحصیل کودکان کوره‌پزخانه‌ها نیز زخمی‌است عمیق در دل پدران و مادران آنها که هیچ‌وقت التیام نمی‌یابد. دغدغه بیشتر این خانواده‌ها خوابیدن زودهنگام و بیدار شدن به‌موقع هنگام خروس‌خوان بامداد است.

کار کوره‌پزخانه‌ها هر سال از بهار شروع می‌شود و تا آبان ادامه دارد. بیشتر خانواده‌های طبقه پایین جامعه، بهار به کوره‌پزخانه‌ها می‌روند و پاییز در مناطق حاشیه‌ای شهر‌های خود سکونت می‌گزینند. بیشتر آنان در فصل زمستان بیکار یا ناگزیر به انجام شغل‌های کاذب به‌ویژه دست‌فروشی می‌شوند.

 

* این گزارش در شماره ۵۷ شهرآرا محله منطقه ۵ مورخ ۲۷ خردادماه سال ۱۳۹۲ منتشر شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44