پاره شدن رباط صلیبی سرسالاری را شاعر کرد!
از تفاوتهای فوتبال و شعر، یکی هم این است که زندگی فوتبالی بند رباط صلیبی است و زندگی شاعرانه بند دل؛ این را از گفتگو با شاعری متوجه میشوم که روزگاری فوتبالیست خوبی بوده، به قول خودش «خیلی خوب»، آنقدر که پایش به زمین تیمهای پیام و فرش مشهد باز میشود.
این بازیکن فوتبال اما در روزهای بهاری دوران جوانی مصدوم میشود؛ رباط صلیبی کار دست خودش میدهد و صاحب عاشقپیشهاش را که در آن روزها با مشکلات اقتصادی هم دست به گریبان است پی شعر میفرستد. شعر اما در خون شاعر است و شاعر قصه ما هم از بچگی با شعر بزرگ شده است؛ محمدرضا سرسالاری، شاعر خوب محله راهآهن مشهد است که در سالهای پایانی چهارمین دهه زندگیاش، همچنان با شعر زندگی میکند؛ و البته با همسرش و پسر نازنین چهارسالهاش: امیر یوسف.
شعر و زندگی
کارشناس ادبیات است. فوتبال بازی میکرده و خودش میگوید: «خیلی از کسانی که الان در لیگ حرفهای توپ میزنند، یکی دو رده پایینتر از من بازی میکردند.» با بهترین هنرمندهای تئاتر سنتی مشهد هم حشر و نشر داشته و روزگاری را با آنها روی صحنه رفته است، زمانی که به قول او «هنوز تئاتر مشهد پوست نینداخته بود و دست جوانترها نبود.»
اما زندگیاش پیش و بیش از همه اینها برای ادبیات بوده است: «سعی میکنم زندگی ادبی داشته باشم و در کنارش، زندگی خودم را. با ادبیات مأنوسم و خودم را به حوزه خاصی از آن محدود نمیکنم.» از تفاوت زندگی خود شاعرش میگوید با آدمی که میتوانست شاعر نباشد: «با شعر، از بودن خودم، از زندگیای که دارم راضی هستم.» و از معجزه شعر میگوید وقتی به نجات انسان میآید و برای او آرامش هدیه میآورد: «از زندگیای که دارم راضی هستم؛ به خاطر اینکه میتوانم چیزهایی را که دلم میخواهد روی کاغذ بیاورم؛ از اینکه صدای من شنیده میشود، احساس رضایت دارم...»
از زندگیام راضی هستم؛ چون میتوانم چیزهایی را که دلم میخواهد روی کاغذ بیاورم
غزل که آزاد میشود...
پانزده شانزدهساله است که شعر خواندنهایش کار دستش میدهد و خودش دستبهکار میشود؛ دستش که به قلم میرود، شعر میچکد روی صفحه کاغذ و نخستین شعرهاش که موزون هستند و چیزی شبیه شعرهای نیمایی. کمکم خودش میشود یک پای شعر سنتی مشهد؛ غزل مینویسد و مینویسد تا جایی که میرسد به شعر آزاد؛ تجربه شعر سنتی او را به شعرهایی میرساند که رنگ و بوی تازهتری دارد. حاصل این نوشتنها حالا شده است دو کتاب، یک مجموعه غزل که بهزودی از زیر چاپ در میآید و یک مجموعه از شعرهای آزاد که باید سال دیگر منتظر چاپ آن باشیم.
من و شما و آنها
درباره نگاه مردم به شاعر میگوید: «آدمها نگرشهای مختلفی درباره شاعر دارند اما به احتمال زیاد همه آنها به دیده احترام به او نگاه میکنند؛ حالا در کنار این احترام ممکن است او را مفتون هم بدانند یا آن جهانی یا...»
از رابطهاش با هممحلهایها که میپرسم، از اوقات کم فراغت میگوید و از اینکه: «وقتمان برای هم کم شده است؛ تقصیر هم به عهده هممحلهایها و همسایهها نیست، آنها همیشه زلال و خوب بودهاند؛ تقصیر این به گردن من است...»
ادامه میدهد: «منطقه ما، منطقه هنرمندخیزی بوده و هست اما پیشرفت وسایل ارتباطجمعی، شکل تعامل آدمها را عوض کرده است؛ این آدمها از شکل بومی یک محله خارج شدهاند.» به امکانات هنری محله که میرسیم، گلایه میکند: «دور و بر ما جز همین کتابخانه فردوسی، جای دیگری نیست که شاعران بتوانند در آن نفس بکشند.» از راه برطرف کردن کمبودهای فرهنگی که میپرسم، جوابش به گوش آشنا میآید: «من و شما بدون کمک نهادها هیچ کاری پیش نمیبریم.»
روزگار وصل
«در روزگار و محیطی زندگی میکنیم که ادبیات جدی گرفته نمیشود؛ ادبیات که جدی گرفته نشود، شخصیت ادبی هم جدی گرفته نمیشود»؛ اینها حرفهای شاعری است که تلاشهای مهمی داشته برای پیشبرد ادبیات در محیط شهری مشهد. از جمله آنها، تلاشهایش است در دانشگاه برای نزدیککردن جامعه ادبی دانشگاه و جامعه ادبیات تجربی، دانشجویان و شاعران. چند سالی هم انجمن ادبی پروین را اداره کرده و حالا هم یکی از اعضای مرکزی انجمن شعر آستان قدس حضرت رضا(ع) است.
سرسالاری با این گفتهها، ما را به یاد روزهای خوش ادبیات میاندازد: «زمانی در همین ایران خودمان، شعر با پوست و گوشت و استخوان آدمها آمیخته بوده است. بزرگترین هنرمندهای این کشور، شاعرهایی بودهاند که حق امضا داشتهاند؛ الان مردم، هنرمند را کسی میدانند که گیتار روی دوشش باشد یا بوم نقاشی و چرخ سفال داشته باشد؛ شعر را هپروت میدانند؛ شعر به عنوان یک هنر در جامعه ما به رسمیت شناخته نمیشود.»
و دلیل اصلی این قضیه را هم این میداند که: «شاعران شهرمان دچار فقر مطالعه هستند؛ سرانه مطالعه بچههای مشهد خیلی کم است. وقتی مطالعه کم باشد، آفتهای دیگری هم با خود دارد؛ واگویه میکنیم و از روی دست هم مینویسیم، دور هم مینشینیم و از این دورهمنشستن لذت میبریم بیآنکه هیچ ارتباطی با مخاطب بیرونی برقرار شود. اول باید این آفت رفع شود؛ اگر صاحب قلم و امضا بشویم، تمایل و رغبت هم در مردم ایجاد میشود و روزهای خوب از راه میرسند...»
*این گزارش یکشنبه، ۷ آبان ۹۱ در شماره ۲۷ شهرآرامحله منطقه ۳ چاپ شده است.
