کد خبر: ۱۲۹۱۹
۲۳ شهريور ۱۴۰۴ - ۱۶:۰۰
خانه آشتی‌کنان

خانه آشتی‌کنان

خانه حاج‌آقا غلامعلی عابدیِ و همسرش حاج‌خانم سکینه مرزوقی خانه آشتی‌کنان است. اگر زن و شوهری از اقوام یا در و همسایه با هم قهر کنند، شامی در این خانه پخته می‌شود و زن و شوهر قهرکرده جداجدا دعوت می‌شوند.

به گفته حاج‌آقا غلامعلی عابدیِ ۷۹ ساله اهل روستای رودخانه تربت حیدریه، تا امروز به همسرش حاج‌خانم سکینه مرزوقی ۷۲ ساله معروف به مادرِ حسین که همشهری‌اش است، مرگ هم نگفته است! از همان لحظه که از چند پله پایین می‌روم و به خانه کوچک و آفتاب‌گیر آنها که سقفی گنبدی دارد، پا می‌گذارم، در ذهنم به دنبال سؤال‌هایی متناسب با «عشق و عاشقی» می‌گردم.

همان چیزی که بین جوان‌های امروزی با کادویی گران‌قیمت و معمولا به رنگ قرمز آتشین، در روزی به نام ولنتاین، تقسیم می‌شود. در این خانه ۴۲ ساله، خبری از این حال‌وهوای لوکس نیست!

ما دنبال مُد نیستیم

اینجا خبری از کادو‌های جورواجور و حرف‌های رمانتیک نیست. در این خانه هر چیزی که آرامش به وجود می‌آورد، عشق است. بانوی خانه می‌گوید: ما دنبال مُد نیستیم. ۱۳ بار به عمره رفته‌ایم که در عربستان فقط یک‌بار برای خودم پارچه گیپور خریدم.

همیشه هم به جوان‌ها و سه فرزند خودم گفته‌ام که ساده زندگی کنید. منظورش از ساده‌زندگی‌کردن این نیست که آدم به خودش نرسد؛ می‌خواهد بگوید از دارایی‌تان درست استفاده کنید. حاج‌آقا هم اضافه می‌کند: جای حقوق بازنشستگی من همیشه زیر فرش است تا حاج‌خانم هر چه لازم دارد، بخرد.

 

کلی خرید می‌کنیم

شیوه خریدکردن خوراک آنها در نوع خود بی‌نظیر و در راستای همان کسب آرامش است. این را وقتی می‌فهمم که به رسم میهمان‌نوازی برایم تخمه خربزه، چند رقم میوه تروتازه و نخودکشمش می‌آورند. از طعم چای خوشبو و پذیرایی‌شان که تعریف می‌کنم، حاج‌خانم می‌گوید: چای و قند‌های خانه، مال ۳۴ سال پیش است؛ یعنی زمان انقلاب!

تعجب مرا که می‌بیند، می‌خندد و توضیح می‌دهد: ما همیشه به‌صورت کلی خرید می‌کنیم تا اگر مهمان سرزده به خانه‌مان آمد، نگران پذیرایی از او نشویم و همه‌چیز داشته باشیم. اصلا هم یادم نمی‌آید که تا امروز روغن نباتی خورده باشیم و هر سال کره گاو باز می‌کنیم. گوشت مصرفی‌مان نیز از گوسفندی که هر چند ماه یک‌بار می‌کشیم، تأمین می‌شود.

ما همیشه به‌صورت کلی خرید می‌کنیم تا اگر مهمان سرزده به خانه‌مان آمد، نگران پذیرایی از او نشویم 

 

خمس مالمان را می‌دهیم

مادر حسین بلند می‌شود و برگه‌ای را از روی تلویزیون برمی‌دارد و نشانم می‌دهد که اقلامی مثل قند، چای، نخود، لوبیا، برنج و... با مبالغی روبه‌روی آن نوشته شده است. حالا این حاج‌آقاست که می‌گوید: این‌ها خمس سال اموالمان است. در خانه ما چیزی دور ریخته نمی‌شود. مثلا اگر همسایه یک کاسه بزرگ آش برای ما بیاورد، ممکن است یک‌هفته در یخچال بماند تا بالاخره تمام شود. همین سیب‌ها را هم که می‌بینید، از ماه رمضان داریم.

 

قرآن و احکام، زیر درخت سیب!

صحبت از میوه سیب، آن‌ها را به یاد درخت سیب لبنانی و پربار حیاطشان می‌اندازد که همه محله از میوه‌های آن خورده‌اند. این می‌شود که در ادامه گفتگو، داستان درخت سیبی را خواهید خواند که سال‌ها منبع آرامش و برکت زندگی این خانواده و همسایه‌ها بوده و به نظر حاج‌خانم تیر نظر، آن را خشکانده است.

الف دو زِبر اَن و دو زیر اِن و دو پیش اُن می‌شود: -ً –ٍ –ٌ. صدای دختربچه‌ها و خانم‌ها بالا می‌رود و روی شاخه‌های پُربرگ درخت سیب لبنانی می‌نشیند. زیر سایه درخت نشسته‌اند و مادرِ حسین به آن‌ها حروف ابجد و روخوانی قرآن و احکام آموزش می‌دهد...

خانم‌های محله که می‌روند، حاج‌آقا از سرِ کار به خانه می‌آید. اول از همه به سراغ درخت سیب می‌رود. حسابی به آن آب می‌دهد و نگاه مهربانش را به سیب‌های زرد خوشرنگ و رسیده می‌دوزد. بعدازظهر نوبت پسربچه‌های محله است. آن‌ها هم دور همان درخت سیب می‌نشینند. مادر حسین چادر سفیدش را روی ریجه(طناب لباس) می‌بندد و چیزی شبیه به دوش حمام درست می‌کند. بعد، احکام غسل و طهارت را با استفاده از این دوش ساختگی به آن‌ها می‌آموزد.

 

قهر و دعوای آشنایان در خانه حاج‌آقا و حاج‌خانم عابدی تبدیل به صلح می‌شود

 

کاری به کار حاج‌خانم نداشتم

حاج‌خانم روبه من می‌گوید: خدابیامرز پدرم، مقارنات، مقدمات نماز، شکیات و خلاصه احکام دینی را  به فرزندانش یاد می‌داد. خودش گوسفنددار بود و هر سال خمس مالش را می‌پرداخت. از زمانی هم که با حاج‌آقا عابدی ازدواج کردم تا همین دوسه‌سال پیش و قبل از جراحی کمرم، در حیاط همین خانه و زیر سایه درخت سیب به پیر و جوان محله، حتی خانم ۸۰‌ساله قرآن‌خواندن و احکام شرعی را آموزش می‌دادم.

به خود همسرم هم یاد داده‌ام. البته روخوانی‌اش خوب نیست، ولی به‌خوبی متوجه کلمات قرآن می‌شود. همسایه‌ها همیشه می‌گویند که خدا پدر حاج‌آقا را بیامرزد که به‌خاطر این جلسات خم به ابرو نیاورد. حاج‌آقا با خنده حرف همسرش را دنبال می‌کند: من کاری به کار حاج‌خانم نداشتم.

 

انگشت‌های بریده...

مادر حسین با این جمله همسر، به یاد راهپیمایی‌رفتن با غسل در دوران انقلاب می‌افتد و رفتنش به‌عنوان نیروی تدارکات به اهواز در زمان جنگ: واقعا حاج‌آقا کاری به کارم نداشته. خودش به راهپیمایی می‌رفت و جلوی من را هم نمی‌گرفت. سال ۶۵ نیز اجازه داد که به اهواز بروم. در پایگاه شهید علم‌الهدی لباس‌های سربازانی را که در جبهه شهید یا مجروح شده بودند، می‌شستیم.

آهی می‌کشد و ادامه می‌دهد: چقدر از داخل لباس‌ها انگشت بریده درآوردیم و خاک کردیم. بعد هم چند مرحله آن‌ها را می‌شستیم و خانم‌هایی شیک و مرتب هم بودند که لباس‌ها را وصله‌پینه می‌کردند و دوباره به جبهه می‌فرستادند.

 

دیگی که حاج‌آقا هم می‌زند! 

دیگ هرکاره‌شان روی گاز است. حاج‌آقا بلند می‌شود و آن را هم می‌زند. من هم از فرصت استفاده می‌کنم و از او عکس می‌گیرم. حاج خانم در توضیح این حرکت زیبای حاج‌آقا می‌گوید: از اول ازدواج در کارهای خانه به من کمک می‌کرد، حالا هم بعد از جراحی کمرم غذا می‌پزد، یک‌سره حیاط را جارو و به کارهای خانه رسیدگی می‌کند.

خانه با‌صفای آن‌ها، خانه آشتی‌کنان است. اگر زن و شوهری از اقوام یا در و همسایه با هم قهر کنند، شامی در این خانه پخته می‌شود و زن و شوهر قهرکرده جداجدا دعوت می‌شوند؛ آن‌ها با شنیدن نصیحت‌های حاج‌خانم که «باید وقتی شوهرت به خانه می‌آید، پشتی پشتش بگذاری و اگر صبر کنی جایت در بهشت است» و نصیحت‌های حاج‌آقا که «بیکاری باعث دعوای زن و شوهرهاست و وقتی ازدواج کردی، باید برای روبه‌راه‌شدن زندگی‌ات صبر و حوصله کنی»، سر زندگی‌شان بر می‌گردند. 

 

* این گزارش یکشنبه، ۲۹ بهمن ۹۱ در شماره ۴۳ شهرآرامحله منطقه ۳ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:44