کد خبر: ۱۲۱۳۳
۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۰:۵۰
محمدمهدی خادم‌الشریعه؛ قهرمان ۲۳ ساله چزابه

محمدمهدی خادم‌الشریعه؛ قهرمان ۲۳ ساله چزابه

محمدمهدی جوان بامعرفتی بود که مرام جوانمردی و لوطیگری داشت و وصیت کرد بعد از شهادتش هرچه را دارد، به بچه‌های جبهه و جنگ ببخشند، حتی موتوری که سال‌ها در جبهه مجروح جابه‌جا می‌کرد.

درست ۱۷‌آذر سال‌۱۳۹۰ بود که شورای اسلامی شهر مشهد مصوب کرد خیابان توس‌۵۴ به نام شهید محمدمهدی خادم‌الشریعه نام‌گذاری شود و از همان موقع نام این سردار دفاع مقدس روی این معبر پررفت‌و‌آمد منطقه ما نشست؛ معبری که به گفته اهالی قرار بود «شاهد شمالی» نام‌گذاری شده و با یک پل روگذر به خیابان شاهد در قاسم‌آباد متصل شود.

چندسال بعد، اما فرهنگ‌سرایی در این خیابان بنا شد که نام آن را هم شهید خادم‌الشریعه گذاشتند. حالا خیلی از اهالی برای نشانی‌دادن، نام این سردار دفاع مقدس را به زبان می‌آورند و اسمش هر‌روز بار‌ها و بار‌ها تکرار می‌شود.

با همه اینها، خیلی از ساکنان این معبر و منطقه ما سردار شهید خادم‌الشریعه را نمی‌شناسند و نمی‌دانند که او به‌عنوان اولین فرمانده تیپ‌۲۱ امام‌رضا (ع) چه دلاوری‌هایی به یادگار گذاشته است؛ خیلی‌ها نمی‌دانند که اگر مدیریت و تیزهوشی او در نگهداری تنگه چزابه نبود، چه‌بسا بعثی‌ها وارد خاک ایران می‌شدند و بعد از گرفتن شهر بستان، تا اهواز هم پیش می‌رفتند.

محمدمهدی جوان بامعرفتی بود که مرام جوانمردی و لوطیگری داشت و وصیت کرد بعد از شهادتش هرچه را دارد، به بچه‌های جبهه و جنگ ببخشند، حتی موتوری که گوشه حیاط افتاده و یادگار او برای پدر و مادرش بود، موتوری که سال‌ها در جبهه مجروح جابه‌جا می‌کرد.

 

محمدمهدی خادم‌الشریعه؛ قهرمان ۲۳ ساله چزابه

 

دعای پدرتان گرفت

آقا‌محمدتقی، برادر بزرگ شهید آقا‌محمدمهدی خادم‌الشریعه است و با او چهارسال اختلاف سنی دارد. به گفته او محمد‌مهدی یک روز جمعه‌ای که روز دحوالارض بود، به دنیا آمد و روز جمعه، ۲۷ رجب هم‌زمان با مبعث حضرت‌رسول (ص) به شهادت رسید و روز جمعه، چهارم شعبان که مصادف با میلاد امام‌حسین (ع) و حضرت‌ابوالفضل (ع) بود، در جوار امام‌رضا (ع) به خاک سپرده شد. می‌گوید: پررنگ‌بودن روز جمعه در زندگی محمدمهدی برای ما خیلی جالب است.

او هر بار که از برادر کوچکش حرف می‌زند، اشک در چشمانش جمع می‌شود، می‌گوید که محمدمهدی ته‌تغاری خانواده بود و عزیز‌دردانه پدر و مادر.

سپس خاطره‌ای از مادرش، مرحوم کبری متقیان، نقل می‌کند که تعریف می‌کرد: «وقتی محمد را باردار بودم، به زیارت امام‌حسین (ع) مشرف شدیم. در حرم بودیم که متوجه اولین تکان محمدمهدی شدم. این را به آقا‌صادق (پدر شهید) گفتم. او همان جا دست به دعا برداشت و از امام حسین (ع) خواست که فرزندمان از مریدان اهل‌بیت (ع) شود، دعای پدرتان گرفت و محمدمهدی همان شد که ما می‌خواستیم؛ نـمازخـوان، عاشق اهل‌بیت (ع) و شـیفـته انقلاب و کشورش.»

 

محمدمهدی خادم‌الشریعه؛ قهرمان ۲۳ ساله چزابه

 

کیف‌قاپی، سناریوی محمدمهدی بود!

آقا‌محمدمهدی از آن جوان‌های مذهبی بود که کودکی‌اش را در کوچه ثبت سابق سپری کرد. او در مدرسه جامع تعلیمات اسلامی درس خواند و دیپلمش را هم در دبیرستان علوی گرفت. محمدمهدی از سال‌۵۶، وقتی که نوزده‌سال داشت، پای ثابت تظاهرات و راهپیمایی‌ها بود و اعلامیه و نوار سخنرانی امام‌خمینی (ره) را پخش می‌کرد.

آقا‌محمدتقی خاطره‌ای نقل می‌کند از سید‌غلامرضا امینی‌یزدی که دوست صمیمی و هم‌کلاسی محمدمهدی بود؛ «پاتوق محمدمهدی مسجد کرامت بود که شهید کامیاب آنجا می‌رفت و بچه‌های انقلابی را گلچین می‌کرد. یک روز جلسه که تمام شد، از مسجد بیرون رفتم. داشتم بند کتانی‌ام را گره می‌زدم که محمدمهدی صدایم کرد و گفت «حاضری پیام‌ها و تصاویر امام (ره) را بین بچه‌های مدرسه پخش کنی؟»

بادی به غبغب انداختم و گفتم «معلوم است که حاضرم! عمر دست خداست. من از چیزی نمی‌ترسم.» چند روز بعدش محمدمهدی آمد و یک بغل اعلامیه با تعدادی از عکس‌های امام را تحویلم داد تا  در محدوده اطراف مدرسه پخش کنم. خبر  به گوش یکی از معلم‌های مدرسه رسید؛ من را گرفت و کشان‌کشان به کلانتری محل برد تا اینکه یک نفر موتوری در راه، کیف اعلامیه‌ها را  از دست آقا‌معلم قاپید و  فرار کرد.

به کلانتری که رسیدیم، مأمور بازجویی از انقلابی‌ها بود. ابرو در هم کشید و حکم کرد یک‌هفته‌ای من را بازداشت کنند، اما وقت رفتن، من را گوشه‌ای برد و گفت «یک هفته‌ای مدرسه نرو که خیال کنند بازداشت بوده‌ای.» از کلانتری که بیرون آمدم، محمدمهدی خادم الشریعه ایستاده بود روبه‌روی کلانتری و داشت با لبخندی مرموز من را نگاه می‌کرد. گفت «ترسیدی؟ نگران نباش حواسم بهت بود.»

آنجا دوزاری من افتاد که سناریوی کیف قاپی، کار خود محمدمهدی بوده است. وقتی هم جنگ شروع شد، در محله دیدمش. به من گفت «سید، مأموریت ما در دنیا به پایان رسیده است و باید برویم و برای آخرتمان توشه‌ای برداریم. آنجا هم بهش نه نگفتم و با هم رفتیم جبهه.»

 

محمدمهدی خادم‌الشریعه؛ قهرمان ۲۳ ساله چزابه

 

عطرش را با خودش به جبهه برد

محمدمهدی از آن جوان‌های منظم و شیک‌پوش بود. لباس‌هایش را طوری می‌پوشیدتا به قول خودش به هم بیایند. موهایش را که فرفری و پرپشت بود، هرصبح شانه می‌کرد و روزی چند‌مرتبه پای آینه خودش را برانداز می‌کرد. اتاقش را هم خودش مرتب می‌کرد و دوست داشت دورتادور اتاقش را تزیین کند.

گفت سید، مأموریت ما در دنیا به پایان رسیده است و باید برویم و برای آخرتمان توشه‌ای برداریم

آقا‌محمدتقی می‌گوید: داداش، ما را کشته بود با این لباس و مد و عطر و ظاهرش! بسیار تمیز و مرتب بود. دستمال مخصوص تمیزکردن کفشش، همیشه تاکرده در جیبش بود. وقتی می‌خواست وسایل جبهه‌اش را جمع کند، اول عطر و واکسش را در ساک گذاشت. مادرم خدابیامرز به محمدمهدی می‌گفت «عطر با خودت می‌بری چه کار؟» رو می‌کرد به کبری‌خانم و جواب می‌داد «آدم همیشه باید خوش‌بو باشد. اینجا و جبهه فرقی نمی‌کند.»

 

اولین فرمانده تیپ۲۱ امام رضا (ع) شد

محمدمهدی بعد‌از گرفتن دیپلم و با پیروزی انقلاب اسلامی وارد سپاه شد. آقا‌محمدتقی می‌گوید: نظم، دقت و مدیریت محمدمهدی باعث شد که حسین صفایی، اولین فرمانده سپاه خراسان، او را به‌عنوان مسئول دفتر فرماندهی منصوب کند.

بعد‌از شهادت محمدمهدی، حسین صفایی، عکسی از او نشان خانواده‌اش می‌دهد که مربوط به می‌شود به سفر تهران و گذراندن دوره‌های تخصصی سپاه. یک شب که محمدمهدی خواب بوده، حسین صفایی بالای سرش می‌رود و عکسی از او می‌گیرد و بالای عکس آیه شریفه «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ‌الله» را می‌نویسند. صفایی همیشه می‌گفت: «این پسر پاک است و مشخص بود که شهادت نصیبش می‌شود.»

آقامحمدتقی ادامه می‌دهد: دی‌ماه سال ۶۰، سیدعلی حسینی، فرمانده اطلاعات سپاه خراسان، به همراه چند تن از فرماندهان دیگر، یک روز از صبح تا شب در خانه ما بودند و درباره تشکیل تیپ خراسان برنامه‌ریزی می‌کردند. آنها می‌خواستند محمدمهدی فرماندهی تیپ را بپذیرد، اما او مخالف بود و می‌گفت «من سابقه زیادی در جنگ ندارم و تاکنون فرمانده نبوده‌ام.»

محمدمهدی در نهایت با اصرار فرماندهان سپاه، اولین فرمانده تیپ‌۲۱ امام‌رضا (ع) شد.

 

کار رزمندگان ما در چزابه درحد اعجاز بود

سیدهاشم موسوی، یکی از هم‌رزمان محمدمهدی می‌گوید: هنوز مدتی از تشکیل تیپ‌۲۱ امام‌رضا (ع) نگذشته بود که عراق برای پس‌گرفتن بستان، دست به پاتک زد. عراقی‌ها تصمیم گرفته بودند بعد‌از یک ماه‌ونیم از عقب‌نشینی‌شان در بستان، دوباره این شهر را از آن خود کنند. آنها برنامه رسیدن به هدفشان را از تنگه چزابه پایه‌ریزی کرده بودند.

ده‌دوازده روز خمپاره و خمسه‌خمسه‌ای بود که بر سر ما هوار می‌شد، اما بچه‌ها  با دستان خالی و فرماندهی شهید خادم‌الشریعه برابر انبوه مهمات عراقی‌ها ایستادند. مهماتی که تخمین می‌زدند در آن نبرد به اندازه تمام مهماتی بوده که  تا آن روز علیه مواضع ایران استفاده می‌شده است، اما شهید خادم‎‌الشریعه با سن‌وسال کم، توانست مقاومت کند تا نیرو‌های کمکی برسند. آن زمان که محمدمهدی فرماندهی چزابه را برعهده داشت، بیست‌وسه‌ساله بود.

حسن علیمردانی در همان عملیات شهید شد و از آن به بعد اسم تنگه چزابه شد «تنگه شهید حسن علیمردانی». محمدمهدی خادم‌الشریعه بعد‌ها درباره چزابه گفت: «بچه‌ها مانند شیری که از بچه‌هایش محافظت می‌کند، از تنگه دفاع می‌کردند.» امام‌خمینی (ره) هم در وصفشان فرمود: «کار رزمندگان ما در چزابه در حد اعجاز بود و این اعجاز به حول وقوه الهی از بازوان رزمندگان به‌ویژه بچه‌های تیپ‌۲۱ امام‌رضا (ع) به فرماندهی این سردار شهیدنمایان شد.»

 

محمدمهدی خادم‌الشریعه؛ قهرمان ۲۳ ساله چزابه

 

خمپاره ۶۰ خیلی نامرد است!

مصطفی خادم‌الشریعه، پسرعمو‌ی شهید، دیگر هم‌رزمی است که از او کلی خاطره به‌یادماندنی دارد.

او می‌گوید: شجاعت مهدی بسیار مثال زدنی بود و مرا متعجب می‌کرد، به ویژه در بازدید از خط مقدم، جلوتر از همه، در سنگر‌های دید‌بانی حضور پیدا می‌کرد. زندگی عادی پشت جبهه را به کلی فراموش کرده بود. زمانی که من پس از چند ماه قصد مراجعت به مشهد را داشتم، به محمدمهدی پیشنهاد کردم که به مرخصی برود و چند روزی را با خانواده بگذراند، اما او گفت که تا جنگ تمام نشود، به مشهد برنخواهد گشت.

آقا‌مصطفی ادامه می‌دهد: در تنگه چزابه، من و محمدمهدی با هم بودیم. نمی‌دانم این دل و جرئت را از کجا آورده بود که مدام روی خاکریز‌ها از این طرف به آن طرف می‌رفت. هرلحظه خمپاره بر سر ما می‌بارید و به‌خاطر صدای سوتش، پشت سر هم از گوش‌هایمان خون می‌آمد. محمد همیشه می‌گفت «خمپاره ۶۰ خیلی نامرد است و خیلی آرام و بی‌سر‌و‌صدا می‌آید!»

 

دلم میوه بهشتی می‌خواهد

شهید‌خادم‌الشریعه یک هفته مانده به عملیات بیت المقدس آمد مشهد، رفت خانه پدری. دستی به سر و روی اتاقش کشید. امانتی‌های سپاه را گوشه‌ای گذاشت، سپرد آنها را به پایگاه برگردانند. یک وصیت‌نامه هم نوشت و تأکید کرد که موتورش را اهدا کنند به رزمندگان خط مقدم و بعد هم برگشت به جبهه.

صبح روز مبعث (۳۱ اردیبهشت سال‌۶۱) محمدمهدی حال و هوای عجیبی داشت. نماز صبح را تنهایی خواند، صبحانه هم نخورد، سید‌هاشم موسوی یک سیب به او تعارف کرد؛ «حاجی بخور ضعف می‌کنی ها!»

محمدمهدی جواب داد: «نه! دلم میوه بهشتی می‌خواهد.» یکی‌دو ساعت بعد، محمد همراه تعدادی از فرماندهان برای بازدید از گردان‌ها عازم شدند؛ نزدیک خط مقدم خمپاره‌ای اطراف ماشین برخورد کرد و محمدمهدی و یکی از همراهان به شهادت رسیدند.

 

محمدمهدی خادم‌الشریعه؛ قهرمان ۲۳ ساله چزابه

 

خبر شهادت در روز آزادسازی خرمشهر

سه‌روز بعد، خبر شهادت محمدمهدی به خانواده‌اش رسید. محمد‌تقی خادم‌الشریعه می‌گوید: روز سوم خرداد بود، ساعت‌۲ بعدازظهر که خبر شهادت محمدمهدی را به من دادند. عرق سرد روی پیشانی‌ام نشست. یک قطره آب سرد از سرم آمد و از ناخن پایم رد شد. هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم آن روز را؛ رادیو یک ساعت بعد خبر آزادسازی خرمشهر را اعلام کرد. فقط این خبر بود که دل خانواده ما را در روز شهادت برادرم آرام می‌کرد.

امام‌(ره) هم در وصفشان فرمود: کار رزمندگان ما در چزابه در حد اعجاز بود

محمد به مادرش گفته بود بعد‌از فتح خرمشهر برمی‌گردم به خانه، مثل همیشه خوش‌قول بود و برگشت، در روز مراسم محمدمهدی، مرحوم انصاریان شعری خواند با این بیت که «تو خود گفتی که بعد از فتح خرمشهر می‌آیی/ بلی باز آمدی، اما چرا خاموش؟».

 

شهید یک لقب جالب دارد: مصعب پیامبر (ص)

از سمت بزرگراه پیامبراعظم (ص) وارد بولوار شهید خادم‌الشریعه می‌شویم. می‌خواهیم بدانیم اهالی این معبر، سرداری را که خیابان محله زندگی‌شان به نام او مزین شده است، می‌شناسند یا نه. اولین جایی که با اهالی گفت‌و‌گو می‌کنیم، بوستان قاصدک کنار فرهنگ‌سراست.

از آقای میان‌سالی که نوه‌اش را به پارک آورده است، می‌پرسیم که آیا سردار خادم‌الشریعه را می‌شناسد. مجیدآقا با تکان‌دادن سر می‌گوید: نه! تا حالا چیزی درباره او نشنیده‌ام. سراغ فرید و محمد می‌رویم، دو جوانی که در گوشه‌ای از پارک نشسته‌اند. فرید با شیطنت سرش را می‌چرخاند و می‌گوید: همین که فرهنگ‌سرا به نامش است؟ نه نمی‌شناسم.

محمد، اما می‌گوید: فکر کنم از سرداران جنگ است و در جوانی به شهادت رسیده است. راهمان را کج می‌کنیم تا با کاسب‌های محله گفت‌و‌گو کنیم. یعقوب کمی بعد از فرهنگ‌سرا کارواش دارد. او می‌گوید: از شما چه پنهان وقتی که فرهنگ‌سرا را به نام شهید خادم‌الشریعه نام‌گذاری کردند، اسمش را در اینترنت جست‌و‌جو کردم؛ یک لقب جالب هم دارد: «مصعب پیامبر (ص)». مثل اینکه خیلی شجاع و نترس بوده.

 

محمدمهدی خادم‌الشریعه؛ قهرمان ۲۳ ساله چزابه

نوجوانان محله خاتم‌النبیا با عکس شهید خادم الشریعه

 

جای سردیس شهید در محله‌مان خالی است

سری به فرهنگ‌سرا می‌زنیم؛ تقریبا هیچ‌کدام از افرادی که اینجا رفت‌و‌آمد دارند، شهید خادم‌الشریعه را نمی‌شناسند. فقط زهره دادرس که مشتری دائم کتاب‌های دفاع مقدس است، سال پیش، کتاب «اولین فرمانده» را خوانده؛ کتابی که شرح حال زندگی شهید خادم‌الشریعه است.

زهره با اشاره به اینکه جای سردیس شهید در محله‌مان خالی است می‌گوید: حداقل می‌توانند دم در فرهنگ‌سرا، بنری نصب و در آن شهید را معرفی کنند.

مصطفی اکرمی، مدیر جدید فرهنگ‌سرای خادم‌الشریعه، درباره این گلایه و شناخت‌نداشتن اهالی از شهید سردار خادم‌الشریعه می‌گوید: از آنجا که اطلاعات اهالی از این شهید کم است، به‌زودی بنری از زندگی این سردار در ورودی فرهنگ‌سرا می‌گذاریم.

البته که انتظار می‌رود شهرداری با نقاشی دیواری و طراحی و جانمایی سردیس شهید، نقش پررنگ‌تری در معرفی این قهرمان ملی داشته باشد.

 

* این گزارش چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۱۸ شهرآرامحله منطقه ۹ و ۱۰ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:44