
رضوی، صفایی| بیایید به پیچیدهترین اتفاق بچهکنکوریها که قرار است چند هفته دیگر بیفتد فکر کنیم. کتابخانههایی که تبدیل به قرنطینه شدهاند و کتابهایی که دست به دست میچرخند تا دوره شوند. بله، کنکور نزدیک است اما اگر خواستید دلتان را برای این اتفاق پر اضطراب آماده کنید با ما همراه شوید.
ميخواهيم شما را به زندگی کسانی ببریم که وقتی سال گذشته نامشان را در میان برترینها دیدیم اصلا فکر نميکردیم شاید آنها از یکی از محرومترین محلات شهرمان برخاستهاند؛ محلهای که مدتی است به «پنجتن آل عبا» نامگذاری شده است. اما این بچهها دوست دارند بگویند: بچه محله التیمور مشهدیم.
همیشه تقصیر را گردن دیگری میاندازیم، وقتی تصادف میکنیم «مقصر طرف مقابل است»، وقتی دعوا میکنیم «من که چیزی نگفتم او اول شروع کرد»، به راه اشتباه میرویم «دوست ناباب من را فریب داد»، در زندگی پیشرفت نمیکنیم «امکانات نداشتم» و هزاران بهانه دیگر که فقط خودمان را توجیه کنیم. اما هرگز به این فکر نمیکنیم پس دیگران چهکار میکنند، همانهایی که با مشکلات زندگی کنار میآیند و با لبخندی از کنار آنها میگذرند و بدون آنکه یقه کسی را بگیرند و دنبال مقصر بگردند راهشان را میروند.
وقتی با نجفعلی قویدل، دارنده رتبه پنجم کارشناسیارشد دانشگاه سراسری صحبت میکردم حس عجیبی داشتم، دلم گرفت تا جاییکه گاهی دوست نداشتم دیگر از او سؤالی بپرسم و همانجا صحبت را به پایان برسانم. شاید این بهخاطر مقایسهای بود که با خودم میکردم، نمیدانم چگونه یک نفر با مشکلات میجنگد و از کنارشان عبور میکند تا به آنچه میخواهد برسد اما دیگری با داشتن امکانات همیشه آه و ناله میکند.
نجفعلی در سال۱۳۶۵ در یکی از روستاهای سبزوار به دنیا آمد. تا سال چهارم دبستان را در همان روستا درس خواند، میخواست به کلاس پنجم برود که زمزمه مهاجرتشان به مشهد آغاز شد و در نهایت به اتفاق خانواده راهی مشهد شدند و در محدودهای نزدیک پنجتن ساکن شدند.
دست بر قضا همان سال پدر خانواده درگذشت، خانواده نجفعلی در شهر غریب بدون پدر زندگی جدیدی را آغاز کردند. حالا نانآور خانواده چه کسی شد. از آنجا که همیشه خواهر و برادر بزرگتر تلاش میکنند تا حامی کوچکترها بشوند، برادر بزرگتر ترکتحصیل کرد و سرکار رفت تا خرج بقیه را بدهد. اما نجفعلی با هر سختیای که بود به درسش ادامه داد، او در طول سال تحصیلی درس میخواند و تابستانها سرکار میرفت.
زندگی من شبیه مورچهها شده بود. سه ماه کار میکردم تا پساندازی داشته باشم و درآمدم را باید حسابشده در طول سال تحصیلی خرج میکردم و بيشتر مواقع پول کم میآوردم و برادرم به من کمک میکرد.
زندگی من شبیه مورچهها شده بود. سه ماه کار میکردم تا پساندازی داشته باشم
سال پنجم ابتدایی و اول راهنمایی که تازه پدرم را از دست داده بودم شاگرد دوم شدم اما بعد از آن شاگرد اول بودم. حتی در سال سوم دبیرستان رتبه یک منطقه شدم.
بعضی وقتها آنقدر زندگی به انسان فشار میآورد که هدفها کمرنگ میشوند و ديگر نقش آن برای فرد مهم نیست. اما باز هم در این لحظات اعضای خانواده به ويژه مادرم حامی من بودند و دلداریام میدادند تا از هدفم دور نشوم.
عامل اصلي پيشرفتم در این راه توکل به خدا بود. گاهی از کار و زندگی خسته میشدم. خیلی وقتها بود که حتی دفتر یا مدادی برای نوشتن نداشتم و هر وقت به اقتضای سنم خودم را با دیگران مقایسه میکردم دلم میگرفت اما هرگز به مادرم گلایه نمیکردم و در تنهاییام با خدا صحبت میکردم.
توکل به خدا من را در مسیر صحيح زندگی نگه داشت. این توکل و تشویق خانواده بود که باعث شد رتبه پنجم کارشناسیارشد در رشته مهندسی معدن با گرایش مکانیک سنگ را کسب کنم.
الان که به گذشته برمیگردم میبینم چیزی از دست ندادهام. هر چند که قشر مرفه را میبینم اما در کنار آن افرادی را هم میبینم که برای من درس عبرت هستند. در دانشگاه خودمان دانشجویان نابینا هستند و درس میخوانند. من خدا را شکر میکنم که سالم هستم.
همه ما میدانیم در محیطهایی که از نظر فرهنگی ضعیفتر هستند دانشآموزان کمتر به درس علاقه دارند اما نقش خانواده از نقش محیط پررنگتر است. در آن سنی که من بودم دوست داشتم مانند بقیه دوستانم بازی کنم، اما این مادرم بود که به زندگی من هدف داد و کمکم کرد تا هماکنون در این جايگاه باشم.
شاید شما در مکانی زندگی میکنید که امکانات چندانی ندارد اما اگر درس بخوانید به موقعیتی میرسید که دوست دارید. همه مشکلات دارند، پس مشکلات را نبايد بهانه کنیم، زندگی من اگر از شما سختتر نبوده اما آسانتر هم نبوده است.
همه چیز درس خواندن نمیشود و گاهی بعضی از افراد در کارهای فنی موفقتر هستند. اول استعدادتان را بشناسید سپس برنامه آینده خود را انتخاب کنید. مهمتر از همه راهنماییهای پدر و مادر است، آنها از سر دلسوزی آنچه که به خیر و صلاح شماست را میگویند پس به حرف آنها گوش کنید.
برای مرور زندگی این دانشجوی موفق منطقهمان باید تا اواخر دهه ۶۰ به عقب برگشت، آن زمان که در محله التیمور فقط خانوادههایی زندگی میکردند که از تمکن مالی چندانی هم برخوردار نبودند، محلهای که فقر تنها دلیل سکونت عدهای در آنجا شده بود.
پدر خانواده کارگر ساده است و برای تامین هزینه زندگی خانواده ۶ نفریاش مجبور است سخت کار کند. شاید هر کس دیگر بود مثل خیلیها تا پسرش دست چپ و راستش را از هم تشخیص میداد دست او را میگرفت و با خود برای کارگری میبرد تا قسمتی از این بار سنگین را به دوش او بیندازد ولی با اینکه پدر کارگرساده و مادر هم خانه دار است هر دو برای آینده فرزندانشان تلاش میکنند و اجازه نمیدهند رمضان هم به سرنوشت آنها گرفتار شود و تصمیم میگیرند به هر قیمتی که شده شرایطی را فراهم کنند تا رمضان بتواند درس بخواند.
اگرچه مادرش گاهی در نیمه راه ناامید میشد و فکر میکرد همه این تلاشها بیفایده است، اما باز اجازه نمیداد فرزندش در هیچ مقطعی درسش را رها کند. آنها رمضان را طوری بار آوردند که محرومیت در محله نه بهانه درس نخواندن باشد و نه برای گرفتار شدن در دام اعتیاد و ابتذال. رمضان با اینکه برای کمترین امکاناتش با مشکل مواجه بود، اما از همه آنها نردبانی برای صعود ساخت.
آنها رمضان را طوری بار آوردند که محرومیت در محله نه بهانه درس نخواندن باشد و نه برای گرفتار شدن در دام اعتیاد
محلهای که در آن زندگی میکردم جزو محرومترین مناطق مشهد بود و تا چند سال پیش هم حاشیه شهر محسوب میشد. در تمام دوران تحصیلم فضای خانهمان بسیار کوچک بود و فقط دو اتاق کوچک در خانه داشتیم در محلهمان هم کتابخانهای وجود نداشت تا بتوانم بدون دغدغه درس بخوانم. اگرچه بعد که بزرگتر شدم و پایم به محلههای دیگر باز شد و دیدم بچههای دیگر چقدر در آسایش زندگی میکنند ناراحت شدم اما هیچکدام از اینها نتوانست مانع پیشرفتم شود.
پدرم یک کارگر زحمتکش بود و با اینکه همیشه در مضیقه بود ولی در تمام دوران تحصیل دلسوزانه مرا مورد حمایت قرار داد. او که خودش نتوانسته بود درس بخواند تمام تلاش خود را میکرد تا من بتوانم ادامه تحصیل بدهم.
مادرم خانهدار است و اگر مدیریت قوی و از خودگذشتگیهای او نبود نمیدانم چه اتفاقی برایم میافتاد. با اينكه خانهاي پرجمعيت و كوچك داشتيم ولي در ايام كنكور يكي از دو اتاق خانه را در اختيار من قرار داده بود و با هر سختي كه بود با بقيه اعضاي خانواده در همان يك اتاق گذران زندگي ميكردند و حتي از مهمانها هم در آن اتاق پذيرايي ميكردند. برای همین هم محيط همیشه برای درس خواندن من آماده بود، این درحالی بود که میدیدم آنها چطور در یک اتاق کوچک به سختی زندگی میکنند.
رابطهام با اعضاي خانواده به ويژه مادرم يك رابطه دوستانه است و حتي در زمان كنكور كه به قول كنكوريها وقت سرخاراندن را هم نداشتم ساعاتي را در كنار خانواده و در خدمت آنها بودم و هيچچيز باعث نميشد از آنها غافل باشم. اکنون هم كه در تهران زندگي ميكنم هميشه به خانوادهام زنگ ميزنم.
اصلا فكرش را هم نميكردم كه روزی بتوانم در يكي از بهترين دانشگاههاي پايتخت درس بخوانم اما وقتی کتاب «استاد عشق» كه زندگينامه دكتر حسابي است را مطالعه کردم در این زمینه مصممتر شدم. در واقع یکی از چیزهایی که مسیر زندگیام را عوض کرد همین بود. با خواندن اين كتاب ایمان آوردم كه داشتن امكانات و پول تنها راه بهدست آوردن موفقیت نیست.
اسم قدیمی محله ما التیمور است و با اینکه مدتی است نام آن تغییر کرده اما من و دوستان قدیمیام که بهترین خاطراتم در محله با آنهاست دوست داریم هنوز از این نام استفاده کنیم. هيچوقت دوست ندارم محلهام را ترك كنم، حتی اگر لازم باشد در مکان دیگری زندگی کنم اما باز هم عاشق محلهام خواهم بود.
تنها رویایم در حال حاضر این است كه روزي بتوانم مادرم را به مكه بفرستم تا شاید کمی از زحمات او جبران شود. یک آرزوی دیگر هم دارم و آن گرفتن مدرک دکتری است تا از این طریق عضو هيئت علمي دانشگاه فردوسي شوم، همچنین زمینه برای خدمت به محلهام مهیا شود.
اگر شهردار شوم اولین کاری که میکنم برای بچههای التیمور یک کتابخانه جامع تاسیس میکنم، چون بیشتر خانههای التیمور ۵۰ یا ۶۰متری است و درس خواندن در این خانهها خیلی سخت است.
علاوهبر درس خواندن، اگر در محله کتابخانه باشد بچهها میتوانند علاوهبر کتب درسی به مطالعه دیگر کتابها هم بپردازند که این برای بالا رفتن اطلاعات عمومی آنها بسیار مفید است.
همچنین یک پارک میسازند تا بچههای محله از بازی کردن در خیابانها و جویهای آب که هزاران خطر بهداشتی و اجتماعی دارد نجات پیدا کنند. اگر من روزی شهردار شوم بتوانم این دو کار را انجام دهم استعفا میدهم، چون این دو از مهمترین نیازهای محله من است.
بهترين خاطره من وقتي بود كه خبر قبولي در آزمون كارشناسيارشد با رتبه عالي را به مادرم دادم. آن روز مادرم از خوشحالي شروع کرد به گریه کردن و آن روز را هیچوقت از یاد نمیبرم.
مهمترين دغدغه من در زندگي اين است كه بتوانم به مردم شهر و محلهام خدمت كنم. دوران كودكيام در محله محروم التيمور گذشت و محروميت در سرتاسر زندگيام سايه افكنده بود به سختي روزگار ميگذرانديم ولي اصلا دوست ندارم تجربه تلخي كه من از محروميت دارم در زندگي بچههاي امروز هم تكرار شود.
دوست دارم با تحصيلات عالي به شهرم برگردم و بتوانم براي رفاه مردم التيمور و ديگر محلههاي محروم كاري بكنم. زندگي در محله پرجمعيتي كه پر از مغازه و خانه است و در آن خبري از امكانات رفاهي نيست خيلي سخت و زجرآور است.
مردم عادت كردهاند هميشه به كمبودهاي زندگي فكر كنند و كمتر پيش ميآيد داشتههاي خود را ببينند. زندگي در تهران بزرگ براي من كه در التيمور بزرگ شدهام خيلي متفاوت است زيرا در این شهر بزرگ همهجور امکانات فراهم است ولي دوست دارم به مردم مشهد بگويم به بزرگترين نعمت خود كه حرم امام رضا(ع) است، فكر كنند هرگاه در مشهد مشكلي داشتم يا در مسائل درسي به بنبست ميخوردم به حرم ميرفتم و آرامش ميگرفتم و از مردم مشهد ميخواهم قدر حرم امام رضا(ع) را بدانند.
نام: نجف علی قوی دل
سن: ۲۵ سال
دانشگاه: دانشگاه تهران
رشته: دانشجوی کارشناسی ارشد مکانیک سنگ
رتبه: ۵ کشوری
دارنده رتبه پنجم کنکور سال گذشته راه سختی را برای رسیدن به این موفقیت پشت سر گذاشته است، گاهی هم کم میآورده، اما هیچوقت توکل به خدا را فراموش نکرده است
نام: رمضان روحانی
سن: ۲۳ سال
دانشگاه: دانشگاه صنعتی شریف
رشته: دانشجوی کارشناسی ارشد مهندسی شیمی
رتبه:۱۹ کشوری
انگیزهای که او را هر روز به کلاسهای درس میکشاند خدمت به محلات محروم است.
* این گزارش یکشنبه، ۱۲ خرداد ۹۲ در شماره ۵۶ شهرآرامحله منطقه ۴ چاپ شده است.