کد خبر: ۱۱۸۶۷
۲۷ فروردين ۱۴۰۴ - ۱۱:۰۰
نخبه‌های التیمور به آبادانی محله‌شان فکر می‌کنند

نخبه‌های التیمور به آبادانی محله‌شان فکر می‌کنند

نجف علی قویدل و رمضان روحانی دانشجوی کارشناسی ارشد هستند و رتبه‌های ۵ و ۱۹ کنکور را به دست آوردند. همه فکر و ذکر آن‌ها کمک به آبادانی محله‌شان است، محله التیمور.

رضوی، صفایی| بیایید به پیچیده‌‏ترین اتفاق بچه‏‌کنکوری‏‌ها که قرار است چند هفته دیگر بیفتد فکر کنیم. کتابخانه‏‌هایی که تبدیل به قرنطینه‏ شده‏‌اند و کتاب‌‏هایی که دست به دست می‌‏چرخند تا دوره شوند. بله، کنکور نزدیک است اما اگر خواستید دلتان را برای این اتفاق پر اضطراب آماده کنید با ما همراه شوید.

مي‌خواهيم شما را به زندگی کسانی ببریم که وقتی سال گذشته نامشان را در میان برترین‏‌ها دیدیم اصلا فکر نمي‌کردیم شاید آن‏‌ها از یکی از محروم‌‏ترین محلات شهرمان برخاسته‌‏اند؛ محله‌‏ای که مدتی است به «پنج‌تن ‏آل‏ عبا» نام‌گذاری شده است. اما این بچه‏‌ها دوست دارند بگویند‌: بچه محله التیمور مشهدیم.

همیشه امکانات حرف اول را نمی‌زند

همیشه تقصیر را گردن دیگری می‌اندازیم، وقتی تصادف می‌کنیم «مقصر طرف مقابل است»، وقتی دعوا می‌کنیم «من که چیزی نگفتم او اول شروع کرد»، به راه اشتباه می‌رویم «دوست ناباب من را فریب داد»، در زندگی پیشرفت نمی‌کنیم «امکانات نداشتم» و هزاران بهانه دیگر که فقط خودمان را توجیه کنیم. اما هرگز به این فکر نمی‌کنیم پس دیگران چه‌کار می‌کنند، همان‌هایی که با مشکلات زندگی کنار می‌آیند و با لبخندی از کنار آن‌ها می‌گذرند و بدون آنکه یقه کسی را بگیرند و دنبال مقصر بگردند راه‌شان را می‌روند.

وقتی با نجف‌علی قوی‌دل، دارنده رتبه پنجم کارشناسی‌ارشد دانشگاه سراسری صحبت می‌کردم حس عجیبی داشتم، دلم گرفت تا جایی‌که گاهی دوست نداشتم دیگر از او سؤالی بپرسم و همان‌جا صحبت را به پایان برسانم. شاید این به‌خاطر مقایسه‌ای بود که با خودم می‌کردم، نمی‌دانم چگونه یک نفر با مشکلات می‌جنگد و از کنارشان عبور می‌کند تا به آنچه می‌خواهد برسد اما دیگری با داشتن امکانات همیشه آه و ناله می‌کند.

 

سال‌های سخت پس از فوت پدر

نجف‌علی در سال‌۱۳۶۵ در یکی از روستا‌های سبزوار به دنیا آمد. تا سال چهارم دبستان را در همان روستا درس خواند، می‌خواست به کلاس پنجم برود که زمزمه مهاجرتشان به مشهد آغاز شد و در نهایت به اتفاق خانواده راهی مشهد شدند و در محدوده‏‏ای نزدیک پنجتن ساکن شدند.

دست بر قضا همان سال پدر خانواده درگذشت، خانواده نجف‏علی در شهر غریب بدون پدر زندگی جدیدی را آغاز کردند. حالا نان‌آور خانواده چه کسی شد. از آنجا که همیشه خواهر و برادر بزرگ‌تر تلاش می‌کنند تا حامی کوچک‌تر‌ها بشوند، برادر بزرگ‌تر ترک‌تحصیل کرد و سر‌کار رفت تا خرج بقیه را بدهد. اما نجف‌علی با هر سختی‌ای که بود به درسش ادامه داد، او در طول سال تحصیلی درس می‌خواند و تابستان‌ها سرکار می‌رفت.

 

زندگی‏‌ام شبیه مورچه‌‏ها شده بود

زندگی من شبیه مورچه‌ها شده بود. سه ماه کار می‌کردم تا پس‌اندازی داشته باشم و درآمدم را باید حساب‌شده در طول سال تحصیلی خرج می‌کردم و بيشتر مواقع پول کم می‌آوردم و برادرم به من کمک می‌کرد.

زندگی من شبیه مورچه‌ها شده بود. سه ماه کار می‌کردم تا پس‌اندازی داشته باشم

 

شاگرد اول

سال پنجم ابتدایی و اول راهنمایی که تازه پدرم را از دست داده بودم شاگرد دوم شدم اما بعد از آن شاگرد اول بودم. حتی در سال سوم دبیرستان رتبه یک منطقه شدم.

 

گاهی کم می‌آوردم

بعضی وقت‌ها آن‌قدر زندگی به انسان فشار می‌آورد که هدف‌ها کم‌رنگ می‌شوند و ديگر نقش آن برای فرد مهم نیست. اما باز هم در این لحظات اعضای خانواده به ويژه مادرم حامی من بودند و دلداری‌ام می‌دادند تا از هدفم دور نشوم.

 

فقط توکل

عامل اصلي پيشرفتم در این راه توکل به خدا بود. گاهی از کار و زندگی خسته می‌شدم. خیلی وقت‌ها بود که حتی دفتر یا مدادی برای نوشتن نداشتم و هر وقت به اقتضای سنم خودم را با دیگران مقایسه می‌کردم دلم می‌گرفت اما هرگز به مادرم گلایه نمی‌کردم و در تنهایی‌ام با خدا صحبت می‌کردم.

توکل به خدا من را در مسیر صحيح زندگی نگه داشت. این توکل و تشویق خانواده بود که باعث شد رتبه پنجم کارشناسی‌ارشد در رشته مهندسی معدن با گرایش مکانیک سنگ را کسب کنم.

 

نخبه‌های التیمور به آبادانی محله شان فکر می‌کنند

 

چیزی از دست نداده‌ام

الان که به گذشته برمی‌گردم می‌بینم چیزی از دست نداده‌ام. هر چند که قشر مرفه را می‌بینم اما در کنار آن افرادی را هم می‌بینم که برای من درس عبرت هستند. در دانشگاه خودمان دانشجویان نابینا هستند و درس می‌خوانند. من خدا را شکر می‌کنم که سالم هستم.

 

مادرم به زندگی‌‏ام هدف داد

همه ما می‌دانیم در محیط‌هایی که از نظر فرهنگی ضعیف‌تر هستند دانش‌آموزان کمتر به درس علاقه دارند اما نقش خانواده‌ از نقش محیط پر‌رنگ‌تر است. در آن سنی که من بودم دوست داشتم مانند بقیه دوستانم بازی کنم، اما این مادرم بود که به زندگی من هدف داد و کمکم کرد تا هم‌اکنون در این جايگاه باشم.

 

هم‌‏محله‏‌ای‌‏های عزیز...

شاید شما در مکانی زندگی می‌کنید که امکانات چندانی ندارد اما اگر درس بخوانید به موقعیتی می‌رسید که دوست دارید. همه مشکلات دارند، پس مشکلات را نبايد بهانه کنیم، زندگی من اگر از شما سخت‌تر نبوده اما آسان‌تر هم نبوده است.

همه چیز درس خواندن نمی‌شود و گاهی بعضی از افراد در کارهای فنی موفق‌تر هستند. اول استعدادتان را بشناسید سپس برنامه آینده خود را انتخاب کنید. مهم‌تر از همه راهنمایی‌های پدر و مادر است، آن‌ها از سر دلسوزی آنچه که به خیر و صلاح شماست را می‌گویند پس به حرف آن‌ها گوش کنید.

 

از كوچه‌هاي خاكي التيمور تا دانشگاه صنعتي شريف

برای مرور زندگی این دانشجوی موفق منطقه‌‏مان باید تا اواخر دهه ۶۰ به عقب برگشت، آن زمان که در محله التیمور فقط خانواده‌هایی زندگی می‏کردند که از تمکن مالی چندانی‏ هم برخوردار نبودند، محله‌‏ای که فقر تنها دلیل سکونت عده‌‏ای در آنجا شده بود.

پدر خانواده کارگر ساده است و برای تامین هزینه زندگی خانواده ۶ نفری‏اش مجبور است سخت کار کند. شاید هر کس دیگر بود مثل خیلی‏‌ها تا پسرش دست چپ و راستش را از هم تشخیص می‌‏داد دست او را می‌‏گرفت و با خود برای کارگری می‌‎‏برد تا قسمتی از این بار سنگین را به دوش او بیندازد ولی با اینکه پدر کارگرساده و مادر هم خانه دار است هر دو برای آینده فرزندانشان تلاش می‌‏کنند و اجازه نمی‌‏دهند رمضان هم به سرنوشت آنها گرفتار شود و تصمیم می‌گیرند به هر قیمتی که شده شرایطی را فراهم کنند تا رمضان بتواند درس بخواند.

اگرچه مادرش گاهی در نیمه راه نا‌امید می‏شد و فکر می‏‌کرد همه این تلاش‏ها بی‌‏فایده است، اما باز اجازه نمی‌‏داد فرزندش در هیچ مقطعی درسش را رها کند. آن‏ها رمضان را طوری بار آوردند که محرومیت در محله نه بهانه درس نخواندن باشد و نه برای گرفتار شدن در دام اعتیاد و ابتذال. رمضان با اینکه برای کمترین امکاناتش با مشکل مواجه بود، اما از همه آن‏ها نردبانی برای صعود ساخت.

آن‏‌ها رمضان را طوری بار آوردند که محرومیت در محله نه بهانه درس نخواندن باشد و نه برای گرفتار شدن در دام اعتیاد

 

محله ما، محله‏‌های دیگر

محله‌ای که در آن زندگی می‏‏‏کردم جزو محروم‌ترین مناطق مشهد بود و تا چند سال پیش هم حاشیه شهر محسوب می‌شد‌. در تمام دوران تحصیلم فضای خانه‌مان بسیار کوچک بود و فقط دو اتاق کوچک در خانه داشتیم در محله‌مان هم کتابخانه‌‏ای وجود نداشت تا بتوانم بدون دغدغه درس بخوانم. اگرچه بعد که بزرگ‌تر شدم و پایم به محله‏های دیگر باز شد و دیدم بچه‏های دیگر چقدر در آسایش زندگی می‏کنند ناراحت شدم اما هیچ‏کدام از این‌ها نتوانست مانع پیشرفتم شود.

 

آن اتاق...

پدرم یک کارگر زحمت‌کش بود و با اینکه همیشه در مضیقه بود ولی‌ در تمام دوران تحصیل دلسوزانه مرا مورد حمایت قرار داد. او که خودش نتوانسته بود درس بخواند تمام تلاش خود را می‏کرد تا من بتوانم ادامه تحصیل بدهم.

مادرم خانه‌دار است و اگر مدیریت قوی و از خود‌گذشتگی‏‌های او نبود نمی‌دانم چه اتفاقی برایم می‌‏افتاد. با اينكه خانه‌‏اي پرجمعيت و كوچك داشتيم ولي در ايام كنكور يكي از دو اتاق خانه را در اختيار من قرار داده بود و با هر سختي كه بود با بقيه اعضاي خانواده در همان يك اتاق گذران زندگي مي‏‌كردند و حتي از مهمان‏‌ها هم در آن اتاق پذيرايي مي‏‌كردند. برای همین هم محيط همیشه برای درس خواندن من آماده بود، این درحالی بود که می‌‏دیدم آن‏ها چطور در یک اتاق کوچک به سختی زندگی می‏‌کنند.

 

تلفن به دست

رابطه‌ام با اعضاي خانواده به ويژه مادرم يك رابطه دوستانه است و حتي در زمان كنكور كه به قول كنكوري‏‌ها وقت سر‌خاراندن را هم نداشتم ساعاتي را در كنار خانواده و در خدمت آن‌ها بودم و هيچ‌چيز باعث نمي‌‏شد از آن‌ها غافل باشم. اکنون هم كه در تهران زندگي مي‏‌كنم هميشه به خانواده‌ام زنگ مي‌زنم.

 

استاد عشق

اصلا فكرش را هم نمي‏كردم كه روزی بتوانم در يكي از بهترين دانشگاه‏هاي پايتخت درس بخوانم اما وقتی کتاب «استاد عشق» كه زندگي‌نامه دكتر حسابي است را مطالعه کردم در این زمینه مصمم‌‏تر شدم. در واقع یکی از چیزهایی که مسیر زندگی‏‌ام را عوض کرد همین بود. با خواندن اين كتاب ایمان آوردم كه داشتن امكانات و پول تنها راه به‌دست آوردن موفقیت نیست.

 

عشق محله

اسم قدیمی محله ما التیمور است و با اینکه مدتی است نام آن تغییر کرده اما من و دوستان قدیمی‏ام که بهترین خاطراتم در محله با آن‏هاست دوست داریم هنوز از این نام استفاده کنیم. هيچ‏وقت دوست ندارم محله‌‏ام‌ را ترك كنم، حتی اگر لازم باشد در مکان دیگری زندگی کنم اما باز هم عاشق محله‏‌ام خواهم بود.

 

آرزوی پسرانه

تنها رویایم در حال حاضر این است كه روزي بتوانم مادرم را به مكه بفرستم تا شاید کمی از زحمات او جبران شود. یک آرزوی دیگر هم دارم و آن گرفتن مدرک دکتری است تا از این طریق عضو هيئت علمي دانشگاه فردوسي شوم، همچنین زمینه برای خدمت به محله‏‌ام مهیا شود.‏

 

اگر شهردار شوم...

اگر شهردار شوم اولین کاری که می‏‌کنم برای بچه‏‌های التیمور یک کتابخانه جامع تاسیس می‏‌کنم، چون بیشتر خانه‌‏های التیمور ۵۰ یا ۶۰‌متری است و درس خواندن در این خانه‌‏ها خیلی سخت است.

علاوه‌بر درس خواندن، اگر در محله کتابخانه باشد بچه‌‏ها می‌‏توانند علاوه‌بر کتب درسی به مطالعه دیگر کتاب‌ها هم بپردازند که این برای بالا رفتن اطلاعات عمومی آنها بسیار مفید است.

همچنین یک پارک می‌سازند تا بچه‌‏های محله از بازی کردن در خیا‌بان‌‏ها و جوی‌‏های آب که هزاران خطر بهداشتی و اجتماعی دارد نجات پیدا کنند. اگر من روزی شهردار شوم بتوانم این دو کار را انجام دهم استعفا می‏دهم، چون این دو از مهم‌ترین نیاز‌های محله من است.

 

اشک شوق

بهترين خاطره من وقتي بود كه خبر قبولي در آزمون كارشناسي‌ارشد با رتبه عالي را به مادرم دادم. آن روز مادرم از خوشحالي شروع کرد‌ به گریه کردن و آن روز را هیچ‏وقت از یاد نمی‏‌برم.

 

حس خوب خدمت

مهم‌ترين دغدغه من در زندگي اين است كه بتوانم به مردم شهر و محله‏‌ام خدمت كنم. دوران كودكي‏‌ام در محله محروم التيمور گذشت و محروميت در سرتاسر زندگي‏ام سايه افكنده بود به سختي روزگار مي‏‌گذرانديم ولي اصلا دوست ندارم تجربه تلخي كه من از محروميت دارم در زندگي بچه‏‌هاي امروز هم تكرار شود.

دوست دارم با تحصيلات عالي به شهرم برگردم و بتوانم براي رفاه مردم التيمور و ديگر محله‏‌هاي محروم كاري بكنم‌. زندگي در محله پرجمعيتي كه پر از مغازه‏ و خانه‏ است و در آن خبري از امكانات رفاهي نيست خيلي سخت و زجر‌آور است.

 

حرف آخر

مردم عادت كرده‏‌اند هميشه به كمبود‏هاي زندگي فكر كنند و كمتر پيش مي‌‏آيد داشته‌‏هاي خود را ببينند. زندگي در تهران بزرگ براي من كه در التيمور بزرگ شده‏‌‏ام خيلي متفاوت است زيرا در این شهر بزرگ همه‌‏جور امکانات فراهم است ولي دوست دارم به مردم مشهد بگويم به بزرگ‌ترين نعمت خود كه حرم امام رضا(ع) است، فكر كنند هرگاه در مشهد مشكلي داشتم يا در مسائل درسي به بن‌‏بست مي‌خوردم به حرم مي‌‏رفتم و آرامش مي‏‌گرفتم و از مردم مشهد مي‌‏خواهم قدر حرم امام رضا(ع) را بدانند.

نام: نجف علی قوی دل

سن: ۲۵ سال

دانشگاه: دانشگاه تهران

رشته: دانشجوی کارشناسی ارشد مکانیک سنگ

رتبه: ۵ کشوری

دارنده رتبه پنجم کنکور سال گذشته راه سختی را برای رسیدن به این موفقیت پشت ‏سر گذاشته است، گاهی هم کم می‌‏آورده، اما هیچ‏وقت توکل به خدا را فراموش نکرده است

نام: رمضان روحانی

سن: ۲۳ سال

دانشگاه: دانشگاه صنعتی شریف

رشته: دانشجوی کارشناسی ارشد مهندسی شیمی

رتبه:۱۹ کشوری

انگیزه‌‏ای که او را هر روز به کلاس‌‏های درس می‌‏کشاند خدمت به محلات محروم است.

 

* این گزارش یکشنبه، ۱۲ خرداد ۹۲ در شماره ۵۶ شهرآرامحله منطقه ۴ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44