کد خبر: ۱۰۴۱۵
۲۱ مهر ۱۴۰۳ - ۱۰:۵۹

خانه زوج جوان درگذشته، وقف حسینیه شد

مرحوم حمیدرضا نجفی و همسرش طیبه حقیقی در شب سومین سالگر ازدواجشان بر اثر نشستی گاز فوت کردند. در چهلم آن ها، خانواده تصمیم گرفتند خانه این زوج را وقف حسینیه کنند.

محله‌ای بعد از محله ابوذر وجود دارد که شاید حتی کسانی که در منطقه ۷ ساکن هستند، نیز از آن اطلاعی نداشته باشند یا در حد اسم با آن آشنا باشند؛ محله‌ای که حدود ۳۰ سال پیش با ساکن شدن کمتر از ۱۰ خانوار پا گرفت و شامل چند کوچه بیشتر نبود.

ساکنانش در ابتدا آب و برق و گاز نداشتند و تامین همه این انرژی‌ها به‌سختی صورت می‌گرفت. برقی که نخستین ستون‌هایش، با پرداخت ۲۴ هزار تومان در سال ۱۳۷۰ سرپا شد. آب آشامیدنی از چاهی که در محله بود، تامین می‌شد و به‌گفته اهالی، آنها ۱۰ روز درمیان آب داشتند.

گاز نیز اوایل دهه ۸۰ به درون خانه‌ها راه یافت و مردم برای آشپزی و گرم کردن اتاق‌ها و استحمام و... از کپسول‌های گاز استفاده می‌کردند؛ گازی که موجب جان باختن زوج جوانی در سال ۷۹ شد؛ زن و شوهری که در شب سومین سالگرد ازدواجشان، بر اثر نشتی گاز، به دیار ابدی سفر کردند.

مرگی در ۲۰ مهر ۱۳۷۹ که با میلاد امام‌علی(ع) هم‌زمان بود ولی اهل خانواده بعد از سه روز متوجه از دست دادن آنها شدند و پای قانون و پزشکی قانونی و تشخیص قاضی به میان آمد؛ چراکه نحوه جان‌باختنشان مشکوک بود و تا چند روز، جنازه‌ها در سردخانه پزشکی قانونی بود و کالبد‌شکافی روی آنها صورت گرفت.

روی دادن چنین حادثه دلخراشی باعث شد بعد از گذشت ۴۰ روز از فوت این زن و مرد جوان، خانواده‌شان تصمیم بگیرند منزل مسکونی مرحوم حمیدرضا نجفی بیست‌وهفت‌ساله و همسرش طیبه حقیقی را وقف کار خیر کنند.

بعد از نظر‌های مختلف به پیشنهاد علیرضا نجفی، پسر بزرگ خانواده که همسایه برادر، ساکن این محله و آشنا به مشکلات آن بود، به این نتیجه رسیدند که با توجه به نبود مسجد و حسینیه‌ای در محله و نیاز اهالی به چنین مکانی، آن را وقف انجام امور مذهبی و معنوی کنند.

خیریه و حسینیه علی‌بن‌ابیطالب (ع) از خشت نخست تا‌به‌حال با کمک‌های مردمی محله طلوع یا تنباکوچی سابق سرپا ایستاده و تمام برنامه‌های مذهبی و معنوی محله که پیش از آن در منازل مسکونی برگزار می‌شد، به این حسینیه ۱۲۶ متری منتقل شده است.

علیرضا نجفی که بزرگ‌ترین پسر خانواده از میان شش برادر و یک خواهر است، از سال ۷۰ ساکن این محله و کلیددار حسینیه شده است. با او به گفتگو نشستیم تا داستان این حسینیه و زن و شوهری را که روزگاری در آن زندگی می‌کردند، بشنویم.

 

زمینی برای کارگران کارخانه پنبه‌پاک‌کنی محله ابوذر

اوایل سال ۶۱ بود که رئیس کارخانه پنبه‌پاک‌کنی که حاج‌عباس تنباکوچی نام داشت، زمین‌های اطراف کارخانه را که موقوفه آستان قدس رضوی بود، برای کارگرانش خرید و در اختیار آنها گذاشت تا کسانی که از صبح تا شب برایش کار می‌کنند، برای رفت‌و‌آمد، وقت و هزینه زیادی را صرف نکنند.

زمین‌هایی که آن زمان جزئی از شهر نبود و کار زیادی برای آبادانی درپیش داشت و در شرق محله ابوذر قرار گرفته بود. برخی کارگران ماندند و خانه‌هایشان را ساختند ولی بیشتر آنها ماندگار نشدند و زمین‌هایشان را فروختند.

فکر کنید زندگی در جایی بدون امکاناتی برای گرم کردن خانه در زمستان و رهایی از گرمای تابستان و حتی نبود آب ساده‌ای برای شستشوی دست و صورت و لباس و ظرف و نداشتن روشنایی در تاریکی شب‌ها، چقدر می‌تواند سخت باشد.

تا سال ۷۰، فقط ۲۰ خانوار در این محله ساکن بودند، درحالی‌که برای تأمین آب و برق و گاز خود مشکل داشتند. سال ۶۷ هریک از خانواده‌ها برای خرید ستون‌های برق موظف شدند ۲۴ هزار تومان به شرکت برق پرداخت کنند. چاه آبی وجود داشت که ساکنان محله، آب را از آن تأمین می‌کردند.

گاهی آب بود و گاهی نبود؛ به همین دلیل تانکر آب، جزو یکی از وسایل جدانشدنی زندگی اهالی بود. گاز نیز اوایل دهه ۸۰ به محله آمد و باعث خوشحالی و راحتی مردم شد؛ البته شاید برای خانواده نجفی، دیدن شعله‌های روشن وسایل گرمایشی گازی، یاد مرگ جوانشان را تداعی کند.

 

خانه زوج جوان محله ابوذر که بر اثر نشتی گاز فوت کردند، وقف حسینیه شد

 

هیچ‌وقت ندیدم با هم مشاجره کنند

حمیدرضا، کوچک‌ترین پسر خانواده نجفی بود که سال ۷۸ و بعد از دو سال مستاجری توانست زمینی به وسعت ۱۲۶ متر در محله بخرد. او و همسرش، طیبه حقیقی، تازه طعم زندگی مشترک را تجربه کرده بودند و برای زندگی‌شان آرزو‌ها داشتند.

او در کارخانه موادغذایی آستان قدس رضوی کار می‌کرد و هر روز که از زندگی‌اش می‌گذشت، تلاش می‌کرد تا به اوضاع خانه جدیدش سامان بدهد و آسایش را در کنار آرامشی که داشت، برای همسرش فراهم کند.

طاهره طاهری، همسر علیرضا نجفی، از خلق‌وخوی مثال‌زدنی حمیدرضا و همسرش این‌گونه تعریف می‌کند: بین خانواده تک بود! انگار خدا گل‌ها را دست‌چین می‌کند. با همه مهربان بود و متواضع رفتار می‌کرد. او و همسرش در زندگی مشترک کوتاهشان بسیار موفق بودند.

هیچ‌وقت ندیدم با یکدیگر مشاجره کنند. اهل نماز اول وقت بود. هر وقت صدای اذان را می‌شنید، بی‌درنگ از جا برمی‌خاست و وضو می‌گرفت. اهل احترام به پدر و مادر و دوستی با بچه‌ها بود. پسرم اردیبهشت همان سال به‌دنیا آمده بود.

چون تا آن زمان بچه‌دار نشده بودند، او را خیلی دوست داشتند و هر وقت خانه ما بودند، یک لحظه او را زمین نمی‌گذاشتند. خانه ما با آنها چند قدم بیشتر فاصله نداشت و بیشتر اوقات همسرش برای نگهداری از پسرم، به من کمک می‌کرد.

 

برش‌های کیک در بشقاب مانده بود

طاهره طاهری از شب حادثه برایمان می‌گوید: سه‌شنبه‌شب بود و شب میلاد امام‌علی (ع) و من می‌خواستم کیکی به این مناسبت بپزم. طیبه آمده بود خانه ما تا در پخت کیک کمکم کند. می‌گفت: می‌آیم از ابوالفضل نگهداری کنم تا به کارهایت برسی.

برش‌های نیم‌خورده کیک در بشقاب مانده بود و قابلمه‌ قرمه‌سبزی شب عیدشان دست‌نخورده باقی مانده بود

همان شب قرار شد روز عید به منزل مادر برویم که در محله چهنو بود. آنها گفتند: ما کمی کار داریم و خودمان بعدا می‌آییم. روز عید گذشت ولی نیامدند. ازطرفی خواهر طیبه در زابل زندگی می‌کرد و احتمال می‌دادیم به دیدن او رفته باشند.

چون قصد دخالت در زندگی آنها را نداشتیم، به خودمان اجازه ندادیم به خانه‌شان برویم؛ فکر می‌کردیم به مسافرت رفته‌اند، اما وقتی اتفاقی می‌افتد، یک نگرانی پنهانی نیز در د‌لت به‌وجود می‌آید. چیزی شبیه دلشوره که علتش را نمی‌دانی.

چهارشنبه، روز عید بود. پنجشنبه و جمعه و تا عصر شنبه ما به بی‌خبری گذشت تا اینکه غروب روز سوم، یکی از همکاران حمیدرضا دَر خانه ما را زد و گفت: «قرار بوده امروز سر کار بیاید ولی خبری از او نداریم.» همین جمله ما را بیشتر نگران کرد و سراسیمه رفتیم دَر خانه‌اش و پشت سرهم در زدیم.

پدر همسرم نیز منزل ما بود و نگران. او کلید خانه آنها را داشت. کلید را در قفل انداخت. ورودی خانه را که آشپزخانه بود، رد کرد. دَر اتاق خواب را که باز کرد، زبانش بند آمد. شوهرم دومین نفری بود که آن صحنه دلخراش را دید.

برش‌های نیم‌خورده کیک در بشقاب مانده بود و قابلمه‌های برنج و قرمه‌سبزی که شب عید درست کرده بودند، دست‌نخورده باقی مانده بود. ظاهرا پیش از خوردن شام دچار حادثه شده بودند.

 

نشت کپسول گاز، جان زن و شوهر جوان را گرفت

خبر فوت حمیدرضا و طیبه در روزنامه درج شد. وقتی به پلیس زنگ زدیم و گفتیم در خانه فوت کرده‌اند، کار به پزشکی قانونی و دادگاه جنایی رسید؛ چون ما به مرگشان مشکوک بودیم و احتمال قتل می‌دادیم.

همیشه بعد از مدت کوتاهی بوی مرگ به مشام می‌رسد، اما جنازه این دو نفر تازه بود. فقط کمی صورت طیبه و لاله گوش حمیدرضا کبود شده بود.

همه از این موضوع تعجب کرده بودند که چطور جنازه‌ها سه روز در منزل بوده و کسی متوجه نشده است. پزشکی قانونی جنازه‌ها را کالبدشکافی کرد. ازآنجاکه یکی از احتمالات، مسمومیت آنها بود، باقی‌مانده کیک را هم آزمایش کرده و درنهایت علت اصلی مرگ را نشتی گاز اعلام کردند.

همان روز حادثه، لوله‌کِش، آب‌گرم‌کنی را که حمیدرضا خریده بود، نصب می‌کند. آن شب وقتی در اتاق نشسته بودند، ظاهرا به‌دلیل اینکه کپسول گاز نشت می‌کند، گاز، فضای خانه را پر می‌کند و بعد از آن دچار گازگرفتگی می‌شوند و توانی برایشان باقی نمی‌ماند تا خود را نجات دهند.

 

خانه زوج جوان محله ابوذر که بر اثر نشتی گاز فوت کردند، وقف حسینیه شد

 

بعد از مرگ برادرم، دست‌ودلی برای کار کردن نداشتم

وارد خانه که شدم و جنازه برادرم را دیدم، رنگ از رخسارم پرید. دست‌هایم به لرزه افتاد. فشار پدرم پایین آمده بود. ابتدا اجازه نمی‌داد وارد خانه شوم.

تا زمان حیاتش به‌قدری دیدن آن صحنه رویش اثر گذاشته بود که هر گاه بعد از مرگ حمیدرضا، به حسینیه می‌رفت، حالش دگرگون می‌شد و توان ایستادن نداشت و برمی‌گشت. مادرم نیز اکنون چنین حالی دارد و کمتر به حسینیه می‌آید ولی، چون شاهد صحنه مرگ برادرم نبوده، فقط خاطرات زمان زنده بودنش تداعی می‌شود و فشار کمتری را تحمل می‌کند.

تا یک سال بعد از فوت حمیدرضا دست‌ودلی برای کار کردن نداشتم و به‌سختی روزهایم را سپری می‌کردم. پدر و مادرم به‌خاطر این موضوع در طول سال‌های عمرشان دچار بیماری قلبی شدند. پدرم حدود دو سال قبل از فوتش، بیماری فراموشی گرفته بود.

طاهری می‌گوید: داغ جوان، همیشه زنده است. خدا برای کسی نیاورد! بعد از آن ماجرا مدام خودمان را سرزنش می‌کردیم که چرا نرفتیم دنبالشان؟ چرا در این چند روز خبری از آنها نگرفتیم و هزار چرای دیگر. بعد از این اتفاقات، «ای کاش‌ها» هم زیاد می‌شود.

 

نام حسینیه را ما انتخاب نکردیم، خودش آن را به همراه داشت

۴۰ روز از درگذشت برادرم و همسرش گذشته بود که پدرم گفت: می‌خواهم خانه‌اش را بفروشم و پول آن را در زادگاهمان گناباد،  صرف کار‌های خیر کنم. من وقتی رغبت پدرم را به انجام کار خیر دیدم، به او پیشنهاد ساخت مکانی برای انجام امور مذهبی شبیه حسینیه در محله را دادم. چون این محله نه مسجدی داشت، نه حسینیه‌ای تا مردم مراسم مذهبی خود را در آن برپا کنند.

نخستین مراسم حسینیه درشب شهادت امام علی(ع) برگزار شد، از این‌رو آن را به نام علی‌بن‌ابیطالب(ع) مزین کردیم

یکی دیگر از دلایل این فکر، جلسات قرآنی بود که خانه‌به‌خانه می‌گشت و هر هفته در منزل یکی از اهالی برگزار می‌شد. وقتی دیدم چنین مکانی می‌تواند با وقف خانه برادرم ساخته شود و مردم از سرگردانی نجات یابند، آن را به پدرم پیشنهاد دادم و او نیز به‌راحتی پذیرفت.

وقتی این موضوع را با اهالی محله مطرح کردیم، آنها گفتند: آیا برادران دیگرت هم راضی به این کار هستند تا در آینده، کسی از این کار شما شاکی نشود؟ از این‌رو از طرف پدرم استشهادنامه‌ای مبنی بر رضایت همه اعضای خانواده تنظیم شد و به امضای پیش‌کسوت‌های محله و دیگر برادرانم رسید تا سندی برای این کار خیر شود.

بعد از جمع‌آوری امضای اهالی، نخستین مراسمی که در حسینیه برگزار شد، در ماه مبارک رمضان و شب‌های قدر بود. تا آن زمان، نامی برای حسینیه انتخاب نکرده بودیم، اما گویی این حسینیه، نام خود را به همراه داشت و ما آن را انتخاب نکردیم.

مرگ برادرم و همسرش در شب میلاد امام‌علی (ع) روی داد و نخستین مراسم حسینیه هم در شب شهادت این امام همام برگزار شد، از این‌رو آن را به نام مبارک علی‌بن‌ابیطالب (ع) مزین کردیم.

 

حسینیه علی‌بن‌ابیطالب(ع) با کمک‌های مردمی رونق گرفته است

این خانه از همان ایام، وقف حسینیه شد و بعد از آن، تبدیل به مکانی برای برگزاری برنامه‌های مذهبی محله در ولادت‌ها و شهادت‌ها. زمانی که برادرم این خانه را خرید، ۱۲۶ متر بود و فقط ۳۰ متر زیربنا داشت ولی با کمک‌های مردمی، در همان سال‌های نخست، تمام آن ساخته شد.

آشپزخانه کوچکی نیز در ابتدای حسینیه ساختیم تا در کنار سایر کاربری‌های آن، در مراسم مختلف بتوانیم با چای از مردم پذیرایی کنیم. پدرم تا زمانی که زنده بود و توان مالی‌اش اجازه می‌داد، برای ساخت آن هزینه کرد. همه کار‌ها در این حسینیه، مردمی است و من فقط کلیددار اینجا هستم.

اهالی محله در نظافت اینجا کمک می‌کنند و نذری‌هایشان را در مراسم، پخش می‌کنند.

هریک از مراحل ساخت این حسینیه با کمک‌های مالی و معنوی اهالی محله پیش رفته است؛ مثلا یکی گچ‌کار بوده و در این زمینه کمک کرده است. یکی نقاش بوده، یکی کمک نقدی کرده و خلاصه هرکس هرکاری از دستش برآمده، دریغ نکرده تا این حسینیه به حالت فعلی درآمده است.

 

بعد از اجرای طرح یارانه‌ها برای نخستین‌بار به اداره اوقاف مراجعه کردیم

هزینه‌های حسینیه از جمله آب و برق و گاز و برخی هزینه‌های جاری دیگر را تا مدتی، خودمان پرداخت می‌کردیم و اداره اوقاف از وجود چنین مکانی بی‌خبر بود؛ چراکه لزومی نمی‌دیدیم اوقاف را از جریان این وقف باخبر کنیم، اما زمانی که برای نخستین‌بار قبض آب با مبلغ ۴۵۰ هزار تومان به دستمان رسید، به اداره اوقاف مراجعه کردیم و گفتیم: اینجا را وقف کار خیر کردیم، انصاف است این همه هزینه برای جایی که درآمدی ندارد، پرداخت کنیم؟ 

از آن به بعد به پیشنهاد اداره اوقاف برای اینکه آب و برق و گاز به‌صورت رایگان حساب شود، اقدام به ثبت آن کردیم و هنوز مراحل اجرایی کار تمام نشده است. مسئولان اداره اوقاف در همان ابتدای امر وقتی از صحت ماجرا مطلع شدند، با اداره آب‌وفاضلاب مذاکره کردند و ما دیگر هزینه‌ای پرداخت نکردیم.

بعد از آن، اداره اوقاف از ما خواست در روزنامه، خبری مبنی بر فوت برادرم درج کنیم تا مشخص شود ورثه‌ای ندارد و همسری غیر از طیبه نداشته است. این ماجرا برای پدر و مادرم ناراحت‌کننده بود و به‌راحتی با آن کنار نیامدند.

ما از اداره اوقاف درخواست کمک‌هزینه داشتیم تا بتوانیم این حسینیه را وسعت ببخشیم و آن را در چندین طبقه بسازیم ولی اوقاف می‌گوید باید منتظر باشیم و به‌دنبال خیّر.

تاکنون نیز این حسینیه به کمک خیّرها سرپا مانده است؛ البته زمینی به وسعت ۱۲۶ مترمربع در کنار حسینیه وجود دارد که صاحب آن فروشنده است ولی برای خرید آن نیاز به هزینه داریم و همچنان به‌دنبال خیر می‌گردیم.

چراکه نیاز این محله بیش از ۱۲۶ مترمربع است و در ایام محرم و صفر و ماه مبارک و برخی مناسبت‌ها، جا به اندازه کافی نداریم؛ مثلا در محرمی که گذشت، پارکینگ منزل خود را برای خانم‌ها مفروش کردیم که ظرفیت آن حدود ۶۰ نفر است و به همین دلیل تعدادی از افراد، در کوچه ایستاده بودند.  

 

مشارکت فرهنگی ساکنان در برنامه‌های تنها پایگاه بسیج

یکی از برنامه‌های فرهنگی ثابت حسینیه، تشکیل پایگاه بسیج برادران فجر در سال ۸۱ و پایگاه خواهران معصومه ۲ در سال ۸۲ است.

البته تا مدتی پیش مسئول پایگاه، جزو اهالی این محله نبود و همین موضوع باعث کم‌رنگ شدن فعالیت‌های فرهنگی این پایگاه شده بود و به همین دلیل اعضای پایگاه نتوانستند نیاز‌های ساکنان محله را برآورده کنند، تا اینکه یکی از اهالی قدیمی که سابقه عضویتش در بسیج به سال‌های اول انقلاب برمی‌گردد، به فرماندهی این پایگاه منصوب می‌شود.

رمضان قربان‌پور که بازنشسته کارخانه پنبه‌پاک‌کنی تنباکوچی است و جزو اولین ساکنان این شهرک، درباره فعالیت‌های این پایگاه می‌گوید: ما سعی کردیم از مشارکت و حضور ساکنان به‌ویژه جوانان استفاده کنیم.

هر برنامه‌ای را که پایگاه قرار بوده اجرا کند، در نمازجماعت اعلام کردیم و مردم نیز استقبال کردند؛ ازجمله شرکت در مراسم غبارروبی شهدا، راهپیمایی ۲۲ بهمن و روز قدس و همچنین کمک در ایستگاه‌های ستاد استقبال از زائر که بیشتر ساکنان اینجا در این برنامه سهیم بودند.  ‌

 

* این گزارش سه شنبه، ۹ دی ۹۴ در شماره ۱۷۶ شهرآرامحله منطقه ۷ چاپ شده است. 

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44