هرچند که حضور سادات در شهر مشهد و نقش آنها در مدیریت این شهر و عبور دادنش از گردنههای سخت و صعب تاریخی به قرن چهارم و پنجم هجری باز میگردد، نخستینبار در قرن نهم هجری بود که خاندانهایی از سادات رضوی در این شهر ساکن شدند و بهتدریج دامنه نفوذ آنها در اطراف بارگاه منوّر جد بزرگوارشان افزایش یافت.
در دوره شاهرخ تیموری، خانواده شمسالدینمحمدرضوی به مشهد وارد شد؛ سیدی دانشمند که نسبش با شانزده واسطه به امامرضا (ع) میرسید. پسازآن نیز در دوره سلطانحسینبایقرا، شمسالدینمحمدنقیب و خانوادهاش به مشهد آمدند که آنها هم در زمره سادات رضوی قرار داشتند. سرسلسلههای هر دو خاندان به تدریس مشغول و بهتدریج به مرجع دینی زائران و مجاوران تبدیل شدند.
با انتظام ساختار اداری آستانقدسرضوی، سادات رضوی هم بهتدریج مسئولیتهای مختلفی را در این نهاد برعهده گرفتند. با آغاز فرمانروایی صفویان که داعیهدار سیادت هم بودند، سادات رضوی در سازمان سیاسی و دینی کشور جایگاهی رفیع یافتند و به مقامات بلندی رسیدند.
یکی از این سادات که در تاریخ شهر مشهد و بلکه ایران تأثیرگذار بوده و افزونبرآن، یادگار خیراندیشی وی در مشهد همچنان باقی و ملموس است، میرزاابوصالحبنمحمدمحسنرضوی است؛ بانی دو بنای شناختهشده و مشهور «مدرسه علمیهنواب» و «مصلای مشهد» که اولی در سال۱۰۸۶ قمری و دومی در سال۱۰۸۷ ق به بهرهبرداری رسید.
افزونبرآن میرزا ابوصالح واقف موقوفههای ارزشمندی است که عموما کاربری آموزشی دارند. در این نوشتار مختصر قصد داریم به معرفی این چهره درخشان و درعینحال ناشناخته تاریخ شهر مشهد بپردازیم و او را از زوایای کمترشناختهشدهای، به شما خوانندگان ارجمند معرفی کنیم.
نمایی از ایوان مصلای مشهد
درباره سال ولادت میرزاابوصالحرضوی اطلاعات دقیقی در دست نیست. میدانیم که وی فرزند میرزامحمدمحسن و او نیز فرزند میرزاالُغ (از برجستگان سادات رضوی) بوده است. میرزا اُلُغ در زمان شاهعباسیکمصفوی حکم تولیت موقوفه «چشمه گُلسب» را از وی دریافت کرد و جالب اینجاست که در این مقام، از تولیت آستانقدسرضوی مستقل دانسته شده بود.
فرزند وی، میرزا محمدمحسن، نیز در سال۱۰۳۶ ق، از شاهعباسیکم املاک و اراضی وسیعی را بهعنوان «سیورغال» (املاکی که به افراد برجسته واگذار میشد تا درآمد آنها را بهعوض مستمری استفاده کنند) دریافت کرد؛ املاکی که طبق گزارش ابوالفضلحسنآبادی در کتاب «سادات رضوی در مشهد؛ از آغاز تا پایان قاجاریه» دومین سیورغال مهم خاندان سادات رضوی در شهر مشهد بود؛ بههرحال روزگار پدرِ میرزا ابوصالحرضوی، بعد از مرگ شاهعباسیکم و بهقدرترسیدن شاهصفی، چندان بر وفق مراد باقی نماند و بهدلایلی که نمیدانیم شاه صفوی بر وی غضب کرد و این غضب پیامدی سخت برای او در پی داشت.
دو پسر میرزامحمدمحسن به قتل رسیدند و خودش هم برای مدتی از مناصب پیشین برکنار شد؛ بااینحال این بداقبالی هم برقرار باقی نماند. مدتی بعد شاه صفی از در لطف وارد شد و نهفقط میرزامحمدمحسن را بخشید، بلکه وی را به کار احداث نهر خیابان مشهد هم گمارد.
طولی نکشید که مقام میرزامحمدمحسن ارتقا یافت و ظاهرا بین سالهای ۱۰۴۲ تا ۱۰۵۵ قمری به مقام نایبالتولیه آستانقدسرضوی رسید. در این ارتقای چشمگیر، البته اتصال وی به خاندان صفوی بیتأثیر نبود. طبق گزارش «فاضل بسطامی» در «فردوس التواریخ»، میرزامحمدمحسن مقام دامادی شاهعباس یکم را داشت و فخرالنسابیگم، دختر فرمانروای صفوی، همسر وی بود. میرزا ابوصالح رضوی نیز حاصل همین ازدواج محسوب میشد و نوه دختری شاهعباسیکمصفوی و عمهزاده فرمانروایان بعدی این دودمان بود.
مدرسه نواب
تردیدی نیست که کودکی ابوصالحرضوی در مشهد و در میان خاندان خودش گذشته است. در آن زمان مشهد رضوی بهدلیل هجرت برخی از علما و فقهای نامدار جبلعامل، مانند حسینبنعبدالصمد (پدر شیخ بهایی)، جایگاه علمی ویژهای یافته بود و بعدها نیز برخی از محدثان بنام جهان تشیع، مانند شیخ حر عاملی هم در این شهر مقدس و در کنار مضجع شریف حضرتثامنالحجج (ع) مجاور شدند و به تدریس و تألیف پرداختند.
بااینحال غنیترین حوزه علمی در دوران کودکی و نیز ادوار بعد زندگی میرزا ابوصالحرضوی، حوزه علمیه اصفهان بود و او نیز بهاحتمال قوی، بخشی از زندگی علمی و حیات اجتماعی خود را در پایتخت صفویه گذراند. ازآنجاکه از اواخر دوره شاهعباسیکم تا نیمه نخست عهد قاجار، علمای اخباریمسلک میداندار حوزههای علمیه و صاحب مناصب شرعی و قضایی بودند، باید میرزاابوصالحرضوی را هم اخباریمسلک بدانیم. برخی مؤلفان و پژوهشگران ادوار بعد، مانند شیخ عباسقمی، میرزاابوصالحرضوی را صاحب طبع شاعرانه و نویسنده کتابی به نام «دقایقالخیال» دانستهاند.
صاحب مفاتیحالجنان در جلد دوم کتاب «مشاهیر دانشمندان اسلام» درباره ابوصالحرضوی مینویسد: «[وی]رسالهای بهنام دقایقالخیال تألیف کرد که رباعیات فارسی را در آن آورد و من [شیخعباسقمی]آن را مختصر کردم و منتخب دقایقالخیال نامیدم.»
باوجوداین، پژوهشهای اخیر، بهویژه مقاله نسبتادقیق و جامع فرزادضیاییحبیبآبادی با عنوان «محمدصالح یا (میرزا) ابوصالح؟» (انتشار یافته در مجله آینه پژوهش، سال سیودوم، شماره سوم، مرداد و شهریور ۱۴۰۰)، نشان میدهد که نویسنده «دقایقالخیال» میرزا ابوصالح موردبحث این نوشتار نیست و آن را ادیبی بهنام «میرزامحمدصالح»، از ادبای دوره قاجار، به رشته تحریر درآورده است و دیگران در شناسایی صاحب این کتاب، دچار اشتباه شدهاند. علاقهمندان میتوانند برای کسب اطلاعات دقیقتر به مقاله مورداشاره مراجعه کنند.
سردر ورودی مدرسه علمیه نواب در بالاخیابان
میرزا ابوصالح با درگذشت پدر، چنانکه مرسوم بود، توانست عناوین و مشاغل او را به دست آورد و ظاهرا بهدلیل هوش سرشار و تواناییاش در امور شرعی، در قیاس با پدرش به جایگاه بلندتری دست یافت و عنوان پرطمطراق «صدرالممالک» را از شاهسلیمانصفوی دریافت کرد. صدرالممالک را بهنوعی میتوان با وزیر دادگستری یا دادستان کل فعلی قیاس کرد. صاحب این مسئولیت، علاوه بر نظارت بر امور قضایی، مسئولیت اداره اوقاف را هم برعهده داشت و در امور حسبیه نیز ورود پیدا میکرد. اینمنصب در سال۱۰۷۷ قمری به میرزاصالحرضوی داده شد.
در حکمی که به توشیح و مهر شاهسلیمانصفوی رسیده، درباره جایگاه و ویژگی علمی میرزاابوصالحرضوی آمده است: «تحصیل این مدعا و حصول این متمنّی [کسب جایگاه صدرالممالکی]موقوف بر آن است که جمعی از متدینان شعریتْشعار را که نهال وجودشان از آن دوحه [(درخت تناور)]والا منشعب بوده، از آبوهوای شریعت نشوونما یافته، از آثار کاردانی و حقیقتشناسی ایشان در این دولت ابدمدت به محک امتحان رسیده باشد، جهت ضبط قوانین شریعتِ غرّا و ملت بیضا تعیین فرماییم....» بهاینترتیب میرزا ابوصالحرضوی در سازمان حکومتی دولت صفویه نیز جایگاهی بلند یافت و قدرتی درخوراعتنا به دست آورد.
برخی عنوان صدرالممالکی وی را منحصر در امور تولیت آستانقدس و اوقاف خراسان میدانند، درحالیکه چنین بهنظر نمیرسد و باید منصب وی، یعنی صدرالممالکی (صدر عامه) را منصبی کشوری بدانیم، زیرا مدتی بعد، به تولیت آستانمقدس حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) در شهر ری نیز، منصوب شد. ظاهرا میرزاصالح تا پایان عمرش سِمَت صدرالممالکی را دارا بود.
براساس گزارش شیخعباسقمی وی در حدود سال ۱۰۹۰ ق درگذشته است. طبق گزارش «فردوسالتواریخ»، میرزا ابوصالح رضوی در سفر حج و در مکه مکرمه دار فانی را وداع گفت و پیکر او را در «مقابر آلابوطالب» به خاک سپردند؛ بااینحال خبری منحصربهفرد در کتاب «وقایعالسنین و الاعوام»، اثر «عبدالحسین حسینی خاتونآبادی»، وجود دارد که میرزاابوصالح را در اواخر عمر، مغضوب دربار صفوی و متهم به «سحر و جادو» معرفی میکند.
خاتونآبادی ذیل وقایع سال۱۰۹۲ قمری مینویسد: «عزل میرزاابوصالحصدر از صدارت عامه بهعلت تهمت سحر و جادو و فقرههای نامناسب این قسم مناصب و لاسیّما [(بهویژه)]این قِسم از اعاظم نبود در صفر هذهالسنه.» اگر این گزارش را درست بدانیم، باید درگذشت میرزا ابوصالحرضوی را بعد از این تاریخ فرض کنیم. احتمال آنکه بتوان گَرد تهمت عجیبوغریب سحر و جادو را بر دامن میرزاابوصالح نشاند، چندان قوی نیست.
بهنظر میرسد او در کشمکشهای قدرت درباریان، گرفتار دامی شده که نتوانسته است از آن رهایی یابد و نهایتا معرکه را به رقبای خویش واگذار کرده است. آنچه مسئله این تهمت را قرین کذب میکند آن است که علمای ادوار بعد و بزرگانی مانند فاضل بسطامی در «فردوس التواریخ»، شیخعباسقمی در «مشاهیر دانشمندان اسلام» و میرزا محمدباقررضوی در «شجره طیبه» از وی به نیکی یاد کردهاند و افزونبراینها موقوفات وی، بهویژه کتابخانه غنی و مهمی که وقف مدرسه علمیه نواب کرد، مانع از آن است که مسئله تهمت سحر و جادو را درباره میرزاصالحرضوی جدی بگیریم.
موضوعی که بیش از همه میرزاصالحرضوی را با مشهد امروز پیوند میدهد، دو بنای تاریخی این شهر است که هر دو به اهتمام و هزینه وی ساخته شدند و در ابتدای این نوشتار به آنها اشاره کردیم؛ نخست مدرسه علمیه نواب که به یاد بانیاش به «مدرسه علمیه صالحیه» نیز شهرت داشت و دوم بنای فاخر مصلای مشهد، بیرون از دروازه پایینخیابان قدیم که امروزه نیز یکی از آثار مهم تاریخی دوره صفویه در این شهر محسوب میشود.
اما داستان ساختهشدن این دو بنای تاریخی و تلاش میرزاصالح در این مسیر نیز شنیدنی است. سال۱۰۸۴ ق زلزلهای سهمگین مشهد را لرزاند، چنانکه برخی گزارشهای تاریخی از ۵ هزار کشته ناشی از آن رویداد تلخ خبر دادهاند. در این واقعه حتی بنای حرم رضوی نیز آسیب دید و گنبد طلا شکاف برداشت.
این دوران مصادف با عهد فرمانروای شاهسلیمانصفوی بود. وی در فرمانی به میرزاصالحرضوی که منصب صدرالممالکی و اداره اوقاف را برعهده داشت، دستور بازسازی فوری خرابیهای ناشی از زلزله و افزودن بناهای فاخر و جدید را به شهر مشهد صادر کرد. بازسازی گنبد طلا در همین دوره صورت گرفت و ماجرای آن در کتیبههایی داخل ترنجهای قرار گرفته بر گنبد طلا، به یادگار مانده است.
در همین زمان، طرح ساخت مدرسه نواب و نیز بنای مصلای مشهد ریخته شد و این دو بنا، با یک سال فاصله، بین سالهای ۱۰۸۶ تا ۱۰۸۷ به بهرهبرداری رسیدند. نکته جالبتوجه این است که برخی مورخان و پژوهشگران ساخت بنای مصلا را باتوجهبه وجود مصلای طرق و نیز شرایط نامناسب امنیتیِ بیرون از دروازههای شهر مشهد، چندان منطقی نمیدانند؛ اما حتی در فرض مذکور که درخورتشکیک و بررسی است هم ساخت مصلا باتوجهبه دستور فرمانروای صفوی چندان دور از تصور نیست.
* این گزارش یکشنبه ۲۵ شهریورماه ۱۴۰۳ در شماره ۴۳۰۸ روزنامه شهرآرا صفحه تاریخ و هویت چاپ شده است.