خلیلالله نیازی میگوید: اینجا از ابتدا با مشکلات بسیاری روبهرو بود؛ نه آسفالتی داشت و نه لولهکشی گاز و مرکز بهداشت. اوایل فقط صدخانوار بودیم، اما هرروز خانوادههای بیشتری به این محدوده مهاجرت کردند.
زهرا پوراحمدی، روانشناس و مدیر مرکز «مثبت زندگی» میگوید: سعی کردهام برای اینکه بهتر بفهمم و یاد بگیرم با مردم محله بیشتر همراهی کنم. سر دیگ نذری افرادی که در کلاسم شرکت میکنند، حاضر میشوم.
اشرف کسرائیانفر معلم حاشیه شهر مشهد میگوید: بچههای اینجا آرزوهای بزرگی در سر دارند و با دستهای خالی برای بهدستآوردن آنها میجنگند. بسیاری از آنها در کمتر از بیستسال خودشان را از صفر به صد رساندهاند.
اینجا کلاس ریاضی است، اما برخلاف روال معمول، دانشآموزان برای ورود به رشته ریاضی و حضور در این کلاس سرودست میشکنند. چرایش هم برمیگردد به معلم متفاوت آن که بچهها را عاشق ریاضی کرده است.
هانیه یکی از مددجوهاست که میگوید: آکاسیفهای سقف را قسطی خریده بودیم و بهسختی پولش را میدادیم، اما حشرههایی که کمکم در آن لانه کردند، بچههایم را خیلی اذیت میکردند، بهویژه آن یکی که نوزاد است.
گروه «پایان کارتنخوابی»با هدف ترک معتادان، هر هفته شنبهها در خانه شاملو غذا میپزند و بین کارتنخوابها توزیع میکنند.
کارگاه نمدمالی «مهدی علیزاده» هم که چسبیده به مشهد است، سرد و ساکت و تاریک است؛ جایی در «روستای گرجی» در انتهای «بولوار بهمن» که حالا جزئی از شهر است.