کد خبر: ۹۰۷۸
۰۲ فروردين ۱۴۰۴ - ۰۹:۰۰
رسم بود که تخم‌مرغ هفت‌سین را روی آینه می‌گذاشتیم

رسم بود که تخم‌مرغ هفت‌سین را روی آینه می‌گذاشتیم

صدیقه دائمی‌نژاداز رسوم نوروزی قدیم می‌گوید: رسم بود که روی آینه تخم‌مرغ می‌گذاشتیم و می‌گفتند همراه با چرخش آنها سال هم تحویل می‌شود. غیر از اینها چند روز مانده به عید، «خلوک» با آرد درست می‌کردیم.

 عید‌ها همیشه دیدنی است؛ چه برای آن‌هایی که تحویل سال هم شیفت کاری‌شان به حساب می‌آید و تعطیلات ندارند، چه برای خانم‌های خانه‌داری که بعد از یک خانه‌تکانی درست‌وحسابی خستگی می‌گیرند.

حتی برای پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌هایی که عیدی بچه‌ها و نوه‌ها را لای قرآن متبرک کرده و کنار گذاشته‌اند، برای مسافرانی که از راه دور به مشهد رسیده‌اند، برای مادران و پدران شهیدی که هنوز به یاد فرزندشان سبزه می‌گذارند و سر مزار سنگی شهیدشان هفت‌سین می‌اندازند و برای من و تویی که خواننده همیشگی این سطر‌ها بوده و هستیم.

آدم‌هایی که در این شماره سراغشان رفته‌ایم، از بین همین‌ها هستند و از حوالی همین کوچه‌های نزدیک؛ آنهایی که عید را دور از خانواده و فرزند هستند، اما بهار برایشان تماشایی است و تازگی دارد. این‌بار پای حرف‌هایشان نشسته‌ایم تا از خاطرات و عیدانه‌هایشان بگوییم و بشنویم.

 

 به نام دو شهید

صدیقه دائمی‌نژاد تا چند روز آینده بهار ۹۴ سالگی‌اش را تجربه می‌کند؛ مادر شهید حمید و مجید نجفی که تصویرشان را بر قاب دیوار اتاقش گذاشته و اولین کاری که هر بهار می‌کند، گرفتن غبار از روی شیشه و بوسیدن نگاهشان است، هر چند این کار را روز‌های دیگر سال هم انجام می‌دهد.

حاجیه‌خانم، طبع شعر خوبی دارد و هر وقت حرف از فرزندان شهیدش می‌شود، بی‌وقفه شعر می‌خواند و زمزمه می‌کند. علاقه زیادی به مطالعه و روزنامه‌خواندن دارد و هر جا متن یا نوشته‌ای درباره شهدا ببیند، یادداشت برمی‌دارد. او بیشتر وقتش را لابه‌لای روزنامه‌ها و کتاب‌ها دنبال زندگی و وصیت‌نامه شهدا می‌گذراند.

حاجیه‌خانم هنوز هم سرحال و پرانرژی تمام اخبار روز را دنبال می‌کند و این شادی و نشاط را به‌واسطه خدمت به بزرگ‌تر‌ها و دعای خیر آنها دارد. به این ضرب‌المثل سخت اعتقاد دارد که «از هر دست که بدهی، از همان دست جواب خواهی گرفت.»

 او سال‌های اول زندگی همراه مادرشوهرش در تربت زندگی می‌کرده است و اعتقاد دارد احترامی که امروز از عروس و اطرافیانش دارد، به‌خاطر رابطه صمیمانه‌ای که او با مادرشوهرش داشته است.

چند روز مانده به سال نو، کنار کرسی سفره می‌انداختیم و سبزه را همراه با تنقلات روی آن می‌گذاشتیم

 ۵ پسر و ۵ دختر، حاصل زندگی مشترک اوست. با اینکه سال‌ها از شهادت حمید و مجیدش می‌گذرد، هنوز هم جزو پسر‌ها به حسابشان می‌آورد و می‌گوید: الان نمی‌توانم راه بروم؛ اما با کمک بچه‌ها، اولین جایی که عید خواهم رفت، خواجه‌ربیع سر مزار حمید و مجیدم است.

حاجیه‌خانم را به سال‌های جوانی و زندگی همراه با مادرشوهرش برمی‌گردانیم و او تعریف می‌کند: مثل همین الان از چند وقت مانده به نوروز سبزه می‌انداختیم و روی کرسی چراغ روشن‌ می‌کردیم.

چند روز مانده به سال نو، روی کرسی سفره می‌انداختیم و سبزه را همراه با تنقلات روی آن می‌گذاشتیم. رسم بود که روی آینه تخم‌مرغ می‌گذاشتیم و می‌گفتند همراه با چرخش آنها سال هم تحویل می‌شود.

غیر از اینها رسم بود چند روز مانده به عید، «خلوک» با آرد درست می‌کردیم. چیزی شبیه حلیم بود که مادرشوهرم  اصرار به درست‌کردنش داشت. او حالا کلی نوه و نبیره و نتیجه دارد که هرچه می‌شمارد، تعدادشان دستش نمی‌آید و با خنده می‌گوید: «از شمار دست‌ها خارج رفته‌اند.»

حاجیه‌خانم می‌گوید از همان قدیم‌الایام عادت به عیدی‌دادن داشته و هنوز هم از یک ماه مانده به عید در تدارک پول نو برای عیدی  است.

 

بوی سبزه؛ بوی عید


هفت‌سین آتش‌نشان‌ها

امین علیزاده، مسئول شیفت مرکز فرماندهی سازمان آتش‌نشانی است. نوزده سالی می‌شود که پسوند نامش آتش‌نشان است و به این شغل افتخار می‌کند.
حرف از سال نو و تحویل سال که می‌شود، یاد فشار کاری این ساعات و لحظه‌ها می‌افتد و می‌گوید: مرکز فرماندهی به‌خاطر موقعیت استراتژی که دارد، برخلاف خیلی‌ها که وقت استراحت و تعطیلاتشان است، ساعات شلوغ کاری‌شان را می‌گذرانند.

تعریف می‌کند: معمولا هر کسی دوست دارد این لحظه را در کنار خانواده‌اش باشد. سال‌های اول کاری لحظه‌های غریبی بود که بخواهم دور از پدرومادر و همسر و فرزندم باشم، اما کم‌کم برایم این موضوع طبیعی شد.

علیزاده می‌گوید: معمولا تمامی هماهنگی‌ها و پاسخ به شهروندان در مرکز انجام می‌گیرد و، چون لحظه تحویل سال افراد ترجیح می‌دهند در جوار مضجع شریف امام‌رضا (ع)  باشند. تعداد زائران این ایام زیاد است و بعد از آن هم آماده‌باش به‌خاطر حضور رهبری است، اوج لحظه‌های کاری ماست.

 او تعریف می‌کند: حرم یک نقطه استراتژی و خاص است، جمعیت شانه‌به‌شانه هم حضور دارند که درصورت بروز هر اتفاقی، کانون بحران می‌شود و معمولا بیشترین تمرکز بر این نقطه است و شرایط آن‌قدر حساس و خاص است که تدارک سفره هفت‌سین را می‌بینیم و شاید کنار هم باشیم؛ اما  فرصت روبوسی و تبریک‌گفتن به هم را نداریم.

اولین کسی که با او برای تبریک سال نو ارتباط می‌گیرد، همسر و دخترش است. علیزاده برای ادای حق فرزندی هم که شده، اولین ارتباط را با پدرومادرش می‌گیرد و عید را به آنها تبریک‌ می‌گوید.

 

 خبر دروغ آتش‌سوزی در خوابگاه دانشجویی

نوزده‌سال  بودن و تجربه در کاری که هر لحظه‌اش با استرس است، خالی ازخاطره نیست. او تعریف می‌کند: ماه رمضان بود و تازه افطار کرده بودیم. صدای زنگ تلفن مثل همیشه بلند شد. خانم جوانی پشت خط بود و درخواست کمک داشت.

می‌گفت دانشجوست و آشپزخانه دانشگاهشان طعمه حریق شده است. به ذهنم رسید چرا از طریق انتظامات و مدیریت دانشگاه تماس نگرفته‌اند و یک دانشجو باید از شماره شخصی خود موضوع را مطرح کند. این موضوع را با همان خانم در میان گذاشتم. حسابی جا خورد و عصبانی شد و با صدای حق‌به‌جانبی گفت اگر جان آدم‌ها برایتان مهم نیست که هیچ و گوشی را گذاشت.

شرمنده شدم و حق را به او دادم و فورا پیگیر موضوع شدم. خوابگاه دانشجویی مکان حساسی بود و به‌خاطر همین از دو ایستگاه، به محل، نیرو اعزام کردم. نیرو‌ها که به محل رسیدند، گفتند چنین‌موردی نیست و حتی شماره موردنظر خاموش است و درخواست تکلیف کردند.

به‌خاطر حساسیت موضوع اعلام کردم با همکاری مدیریت تمام خوابگاه‌ها را بررسی کنند و خلاصه اینکه بعد از چند ساعت پرس‌وجو و سرگردانی، نیرو‌ها به محل برگشتند. آن شماره همچنان خاموش بود؛ اما من کنجکاو بودم ببینم علت مزاحمت تلفنی درست در لحظه افطار و شلوغی خیابان‌ها چیست.

سحر دوباره با شماره تماس گرفتم. خط آزاد بود و همان خانم پاسخ داد. بعد از احوالپرسی، از او علت مزاحمت را جویا شدم و برایش توضیح دادم که شاید در همان لحظه‌ای که ما از دو ایستگاه به‌خاطر تلفن شما نیرو اعزام کردیم، در نقطه‌ای دیگر احتیاج به کمک می‌داشتند.

خانم جوان عذرخواهی کرد و گفت: من با دوستانم سر اینکه می‌توانم ماشین آتش‌نشانی را به محل بکشانم، شرط‌بندی کردم و موفق هم شدم و حتی زمانی که نیرو‌های شما در خوابگاه حضور داشتند، ما از پنجره به آنها‌ می‌خندیدیم.

 

بوی سبزه؛ بوی عید

 

 تماس با فرماندهی به‌خاطر بچه‌گربه

علیزاده از این خاطرات کم ندارد. شبیه خانمی که با استرس زیاد با مرکز تماس گرفته بود و درخواست کمک داشت و می‌گفت فرزند دوساله‌اش بالای درخت رفته و نزدیک است سقوط کند.

 می‌گوید: برایم پرسش شده بود که چطور بچه دوساله از درخت می‌تواند بالا برود، اما التماس و گریه‌های زن جای ابهامی نمی‌گذاشت. به‌همین‌خاطر از نزدیک‌ترین مرکز به محل، نیرو اعزام کردم. مدتی نگذشت که از همان شماره دوباره تماس گرفته شد و به خیال اینکه همان خانم است، پاسخ دادم که مطمئنش کنم نیرو اعزام شده است. این‌بار صدای مردانه‌ای بود که می‌خواست ببیند نیرو اعزام شده یا نه.

 هنوز داشتم برایش توضیح می‌دادم که برای راهنمایی نیرو‌ها جلوی در منزل حضور داشته باشد که وسط کلامم آمد و عذرخواهی کرد و گفت ببخشید همسر من یک بچه‌گربه دارد که به‌شدت به آن علاقه‌مند است و الان هم به‌خاطر همان موضوع تماس گرفته و نگران بوده است که اگر این موضوع را عنوان کند، نیرو‌های شما حضور نیابند.

 

سالی که در ترافیک تحویل شد

اما مسئول شیفت مرکز فرماندهی یک خاطره به‌یادماندنی هم از یک سال تحویل کنار خانواده‌اش دارد. دوست داشتم من و خانواده‌ام کنار دیگرخانواده‌ها در حرم مطهر باشیم. به‌همین‌خاطر چند ساعت مانده به تحویل سال، راه افتادیم.

می‌دانستم خیابان‌ها شلوغ است؛ اما تصور آن‌همه ترافیک را نداشتم. خلاصه، چون قصد حرم کرده بودیم، به‌هر‌شکلی بود، می‌خواستم به حرم برسیم و تصمیم گرفتم از کوچه‌های اطراف بروم؛ اما وضعیت کوچه‌ها هم کمی از خیابان نداشت و ترافیک قفل شده بود و خلاصه کلی در کوچه‌ها سرگردان شدیم و از آخر هم به حرم نرسیدیم و سال را بین همان شلوغی تحویل کردیم.   

 

بوی سبزه؛ بوی عید

محمد عطایی، سی سال میوه‌فروش خیابان امام‌خمینی (ره) است و پنج  فرزندش را با درآمد میوه‌فروشی بزرگ کرده است.

حرف از عید و نوروز که می‌شود، یاد کودکی‌های خودش می‌افتد. می‌گوید در روستای خور از توابع شهرستان کاشمر زندگی می‌کردند و بهترین عیدی که از بزرگ‌تر‌ها می‌گرفتند، سکه دوریالی بوده که معمولا نزدیک‌ترین افراد هدیه می‌داده‌اند.

این رسم مربوط به سال‌های قبل است. او تعریف می‌کند از بقیه اقوام بیشتر خوراکی عیدی می‌گرفته است؛ از تخم‌مرغ‌های رنگی و گردو گرفته تا دانه‌های زردآلو و آلوچه.

حاج‌محمد حالا خودش پدربزرگ است و به فکر عیدی برای دختر‌ها و پسر‌هایی است که برای دیدنش به منزلشان می‌آیند.

 

 

این گزارش در  شمـاره ۲۳۳  سه شنبه ۲۴ اسفند ۹۵ شهرآرامحله منطقه ۸ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44