شهید علیاکبر زوار از نیروهای ایرانی لشکر فاطمیون و ساکن محله شهید قربانی بود که ۱۶ شهریور ۱۳۹۴ به نام نیروی افغانستانی با رزمندگان فاطمیون به سوریه رفت و دوم آذر، پس از گذشت سه ماه در تدمر سوریه و منطقه «دکل» به شهادت رسید و مفقود شد.
پیکر مطهر شهید در اسفند همان سال تفحص و پس از ماهها مفقودی شناسایی شد و اسفند ۹۵ به آغوش خانواده بازگشت تا سندی باشد بر پوچی زخم زبانهایی که خانوادهاش میشنیدند؛ زیرا با توجهبه نبوغ و نخبگی شهید، اغلب اطرافیان معتقد بودند او به نام دفاع از حرم به سوریه رفته تا از آنجا به کشورهای اروپایی پناهنده شود؛ کمتر کسی باورش میشد چنین جوان بااستعدادی برای رزم عازم جبهه مقاومت ّشده باشد.
شاید بهدلیل شبهاتی از این دست و آشنایی بیشتر با شهید بود که دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی برای ثبت و ضبط زندگی و ویژگیهای این شهید شاخص دست به کار شد و نتیجه تحقیقاتش در قالب کتابی با عنوان «شهادت در وقت اضافه» به چاپ رسید. به بهانه رونمایی رسمی این کتاب که در هفته گذشته در منطقه ما برگزار شد، گپ و گفتی با محقق کتاب و برادر شهید داشتهایم.
محمدمهدی احمدیان، پژوهشگر کتاب «شهادت در وقت اضافه» که روایتگر پیش از تولد علیاکبر زوار تا بعد از شهادت اوست، درباره چرایی نگارش کتاب میگوید: پژوهش درباره شهدای مدافع حرم و نقش مشهد در دفاع از حرم، حدود شش سال پیش در دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب آغاز شد و طی گامهای اولیه، حدود چهلشهید ایرانی مدافع حرم شناسایی شدند.
در مرحله بعد، شهدای کمترشناختهشده را در اولویت قرار دادیم که شهیدزوار ازجمله آنها بود؛ نخبهای که بیاعتنا به شرایط زندگی و محرومیتها و محدودیتها، جلوتر از زمانه خود حرکت میکرد و بهویژه درزمینههایی همچون کامپیوتر و آیتی با اینکه تحصیلات آکادمیک نداشت، بر لبههای علم روز حرکت میکرد، تا جاییکه وقتی همراه خواهرزادهاش در دانشگاه پذیرفته شد، مطالب برایش تکراری بود و دیگر ادامه نداد.
او با اشاره به اینکه به دلیل ملاحظات امنیتی، برخی توانمندیهای فنی شهید مثل تسلط بر هک سیستمها و سازمانهای حساس در کتاب ذکر نشده است، ادامه میدهد: شهید زوار آنقدر مورد اعتماد بود که مدارس و خانوادهها با اطمینان خاطر کامپیوترهایشان را برای تعمیر به او میسپردند. قطعات لازم برای تعمیرات را هم خودش بهصورت خراب تهیه و بعد از تعمیر، استفاده میکرد.
زمانیکه در مخابرات شاغل بود، هاردی را که حاوی اطلاعات بسیار مهم، اما ازدسترفته بود، بازیابی کرد. علاوهبر کامپیوتر، لوازم دیگر مثل دستگاههای پزشکی و فیزیوتراپی را هم تعمیر میکرد؛ به همین دلیل به گفته همسرش وقتهایی که بیکار بود و کار خارج از منزل نداشت، اوضاع اقتصادی خانواده بهتر بود؛ زیرا به اینگونه تعمیرات میپرداخت.
دیگر ویژگی جالب توجه در زندگی شهید برای پژوهشگران، این بود که برخلاف سایر شهدای مدافع حرم که بعد از اعزام به سوریه، اطلاعات چندانی از آنها وجود ندارد، شهید زوار بهدلیل همرزمبودن با داییاش (کاظم سخاوتی) یک منبع خوب برای روایت جزئیات رزمندگی در سوریه داشت که تا لحظه آخر با هم بودند.
بعداز شهادت هم وضعیت خاصی داشت؛ ازآنجاکه بهخاطر شیوه شهادتش چهاردهماه مفقود بود، خانواده جدا از همه سختیهای موجود برای یک خانواده شهید و غربتی که در جامعه و زمانه کنونی دارند (چون همه مردم با جنگ و شهادت درگیر نیستند)، از زخم زبان اطرافیان رنج میبردند.
شب سوم شهید که یکی از همرزمانش از خاطراتشان گفت، این جرقه در ذهنمان ایجاد شد که خاطرات را ثبت کنیم
اغلب تصورشان این بود که شهید با آن استعدادش زرنگی کرده و به نام دفاع از حرم، به کشوری اروپایی پناهنده شده است، به همین دلیل حتی وقتی پیکر شهید برگشت، باز هم میگفتند تابوت خالی است و شما دارید با نام شهادت پسرتان کاسبی میکنید؛ این شایعات به حدی بود که هنگام ورود به بهشت رضا (ع) تابوت شهید را روی زمین گذاشتند و از همه خواستند اگر شک دارند، آن را باز کنند و ببینند.
علیاصغر زوار، برادر کوچکتر شهید که دو سال با او فاصله سنی دارد، دیدگاهش را درباره کتاب اینگونه توضیح میدهد: شب سوم شهید که یکی از همرزمانش بعد از مراسم به خانه آمد و از خاطراتشان گفت، این جرقه در ذهنمان ایجاد شد که خاطرات را ثبت کنیم.
به کمک داییام مشغول گردآوری اطلاعات بودیم که جبهه فرهنگی انقلاب پای کار آمد و نهایتا کتاب «شهادت در وقت اضافه» منتشر شد. هم ما و هم محققان خواستهمان این بود که روال زندگی شهید بهصورتی تبیین شود که آموزنده، کاربردی و قابل الگوبرداری باشد تا مخاطب تصور نکند شهید امامزاده بوده یا در شرایط ایدهآلی زندگی کرده است که توانسته به درجه شهادت برسد؛ به همیندلیل در کتاب، ویژگیهای خوب و خطاها و ضعفها کنار هم آمده است.
درمجموع کتاب خوبی است و زحمت بسیاری برای نگارش آن کشیده شده است. با اینکه مطالبش را حفظ بودم، آنقدر جذاب بود که هم قبل و هم بعداز چاپ دوسهبار آن را خواندم؛ هرچند بهتر بود همه مطالب نوشته میشد و چیزی حذف نمیشد.
او درباره نبوغ و ویژگیهای خاص برادرش میگوید: با اینکه محل زندگیمان در منطقه محروم بود، پشتکار عجیب شهید سبب شده بود مهارتهای ویژهای کسب کند، آن هم بدون هیچ دوره و آموزش آکادمیک. زبانهای انگلیسی و عربی را مثل زبان مادری صحبت میکرد و چینی را هم متوجه میشد.
با مقالهای که در حوزه نرمافزار برای یکی از کشورها نوشته بود، کاندیدای دریافت بورسیه تحصیلی بود، اما خدمت در کشورش را به رفتن ترجیح داد. بیشتر درآمدش صرف تحقیقات علمی و عملی میشد. مدتی در شرکت مخابرات کار میکرد، اما استعفا کرد و یک شرکت کوچک تولید صنایع چوبی راه انداخت که باتوجه به علاقهاش به مباحث الکترونیک، لوازم آن را هم خودش میساخت.
وقتی گفت میخواهد برود سوریه، فکر نمیکردم این کار را انجام دهد، چون چندان اهل کارهای اجرایی نبود؛ غافل از اینکه در مراتب عرفانی و خودسازی به جایی رسیده بود که زمان و مکان شهادت و حتی مفقودشدنش را میدانست؛ البته ازطریق فضای مجازی، آثار آیتالله علی قاضی را مطالعه و به ما هم سفارش میکرد بخوانیم؛ همچنین دورهمیهای معرفتی مانند امامزمانشناسی برای خانواده و همکاران برگزار میکرد، ولی اینکه خودش تا کجا پیش رفته بود را نمیدانستیم.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
«بعداز سقوط دکل، دشمن شروع کرد به پسگرفتن مناطق ازدستداده؛ به این ترتیب، تمام چیزی که بچهها شب گذشته به دست آورده بودند، دوباره افتاد دست دشمن. منطقه دکل و ارتفاعات هشتصد و هفتصد را پس گرفتند. خیلی دلم شکست.
سینهام به تنگ آمده بود. با سه نفر از بچههای همسنگر رفتیم کمک بچهها. به محدوده درگیری رسیدیم. تعدادی از نیروهای خودی را دیدیم که از سمت ارتفاع میآمدند پایین و سلاح و همرزمان شهیدشان را روی دوش میآوردند.
این عملیات همزمان بود با پایان دوره دوماهه حضور ما در منطقه. فردایش باید به ایران برمیگشتیم. علی نهضت، از بچههای دوره ما، دستور داشت برگردد عقب و با یکی از قدیمیها، نیروهای جدید را بردارد و بیاورد به خط. نباید ارتفاع نهصد را هم از دست میدادیم. علیآقا سنگر دیدبانی را تحویل داده بود و برگشته بود عقب. گویا توی آسایشگاه داشته استراحت میکرده.
بعدا از دوستش شنیدیم «علی جورابهایش را شسته بود و پهن کرده بود تا خشک شود.»
علی نهضت میرود آسایشگاه و ماجرا را تعریف میکند. میگوید «یک نفر را میخواهم که با هم برویم و نیروهای جدید را روی ارتفاع مستقر کنیم.»
علیآقا اصلا وظیفهاش نبود؛ ولی همانجا آمادگیاش را اعلام میکند و میگوید «من میآیم...» علی نهضت بعدا تعریف کرد «ما با دشمن درگیر شدیم. یکی از موشکهای آرپیجی دشمن به سنگر علی اصابت کرد و منفجر شد؛ اما گمان نمیکردم علی داخل سنگر بوده باشد.»
جِیش پشتشان را خالی کرده بود. بچهها تیراندازی میکردند و از ارتفاع میآمدند پایین. به یک جای امن میرسند و علی نهضت شروع میکند به سرشماری. بعدا به ما گفت «آمار گرفتیم، دیدیم علی نیست.»
* این گزارش یکشنبه یکم بهمنماه ۱۴۰۲ در شماره ۵۵۵ شهرآرامحله منطقه ۳ و ۴ چاپ شده است.