صدای قلم فلزی بر تن چوب مانند آهنگی است که در میان آن چوب میلرزد و میچرخد و شکل میگیرد؛ شکلی نو. مانند عروسی میشود که از زیر دست مشاطهگر برون آمده است.
میهمان هنرمندان خراط محله رسالت شدهایم. هنرمندانی که نسل به نسل خراطی را در خانواده دست به دست چرخاندهاند و از پدر به پسر و از پسر به نوه رساندهاند.
راهی کارگاه خراطی برادران کامل میشویم. نشانیای در خیابان فتاح که توقع دارم یا خانه باشد یا کارگاه؛ ولی اینجا هم خانه است و هم کارگاه و هم هیئتی که سالها پیش پدر آن را بنا نهاده و پسرها همچون هنر پدر آن را زنده و سرپا نگه داشتهاند.
میهمان خانه، کارگاه و حسینیه قاسم کاملخراطان که در آستانه شصتودوسالگی است، میشویم و همراه برادرش حمید که پنجاهوششسالگی را میگذراند میشویم تا خاطرات ریز و درشتشان را از هنری که این روزها خانگی شده است، بشنویم.
قاسم کامل در ابتدای گفتوگویمان میگوید: اینکه فامیل ما خراطان است، به دلیل شغلمان است. از قدیم رسم بوده که هرکس کارش هرچه بوده، فامیلش را متناسب با آن میگذاشتند. مثلا کسی که در حرم سقایی میکرده، فامیلش سقا شده و ما هم که خراطی میکردیم، خراطان شدیم.
او دستگاه فلزی بزرگی که در حیاط کوچک خانهاش است و نیمی از آن را پرکرده، نشانم میدهد و میگوید: این دستگاه ما اولین دستگاه خراطی است که مشهد آمد. پدرم خودش مدلش را طراحی کرد و سفارش داد در تهران بسازند.
حدود ۵۰ سال پیش بود که این دستگاه را به مشهد آوردیم. وقتی آن را آوردیم و در کارگاه راه انداختیم، همه همکاران برای تماشا آمده بودند تا ببینند کارش چطور است.
آن زمان ما سمت پایینخیابان مغازه داشتیم. خانه هم همان محدوده بود. پدرم سال ۷۰ فوت کرد و از همان سال ما آمدیم بولوار طبرسی. خدا رحمتش کند، ورزشکار بود و بیشتر سفارشهایی هم که داشت، برای زورخانهها بود.
الان هنوز کارهایش در زورخانه شهید احمدیروشن خیابان المهدی به چشم میخورد. آن موقع برای باشگاه عیدگاه هم میل و تخته شنا میزد و خودش هم همین باشگاه میرفت.
مغازه ما آن زمان سمت عیدگاه و بوتیک افغان بود. آستانه که خانهها و مغازهها را خراب کرد، جابهجا شدیم. سمت پایینخیابان که مغازه داشتیم، کارمان خیلی خوب بود و همه ما را میشناختند.
دکان حاج تقی خراط در کوچه سیاهآب پشت حمام روشن معروف بود. البته آن کوچه به اسم آصفی هم معروف بود، اما چون یک جوی بزرگ از وسط کوچه رد میشد و آبش سیاه و لوشی بود، به کوچه سیاهآب معروف شده بود. آن زمان ما همسایه صادقعلیشاه بودیم که از نقالهای معروف قهوهخانهای بود.
بعد از جابهجایی دیگر چندان چرخ کار ما هم نچرخید. وسایل و دستگاهها را به خانه آوردیم و همینجا کار میکنیم. راستش را بخواهید، در توان ما نیست که بخواهیم جایی را برای کارگاه کرایه کنیم، ولی توقع داریم به هنر ما اهمیت داده شود.
با همین یک دستگاه حداقل ۷-۸ نفر میتوانند کار کنند و درآمد داشته باشند، ولی هیچ توجهی به ما و هنر ما نمیشود و اینجا یک گوشه برای خودمان کار میکنیم.
وقتی یک خارجی میآید و کار ما را میبیند، با چنان ولعی نگاه میکند و تعریف میکند که انگار یک بنای تاریخی دیده است، ولی در داخل کشور هیچ اهمیتی به ما نمیدهند و ما الان داریم در خانه کار میکنیم که دست و پایمان تنگ است و کسی هم سفارشی نمیدهد. چون خیلی دیده نمیشویم.
قاسم کاملخراطان که این روزها بهخاطر بیتوجهی مسئولان به هنر حسابی گلایه دارد و خواستهاش این است که حداقل مکانی در اختیار او قرار گیرد تا بتواند هنرش را ادامه دهد و چرخ زندگیاش را بچرخاند، میگوید: کار خراطی را از دوازدهسالگی در کنار پدرم شروع کردم. اولین کاری که خراطی کردم و ساختم، میل باستانی بود.
الان هر وسیلهای را که بگویید، میتوانم بسازم؛ از میلهای ورزشی گرفته تا انواع پایهها و نردهها. همین نرده پلههای میهمانخانه حضرت هم کار ماست و خراطی آنها را ما زدیم.
از تمام ایران میآمدند و از ما کار میبردند. الان که دکان نداریم، کارمان خیلی روبهراه نیست و مشتری نداریم، ولی قدیم که دکان داشتیم، وضعمان خوب بود. هنر داریم، ولی دستمان خالی است. اگر سفارش باشد، تا روزی ۵۰ تا میل هم میتوانیم بزنیم، ولی سفارش نیست.
او که با عشق، هنر خراطی را از پدر آموخته و هنر پدربرایش ستودنی است، میگوید: پدرم برای خودش هنرمندی کامل بوده است. ۳۰ سال پیش برای ارتش اسبی چوبی ساخته بود که میگفت وقتی برایشان بردم، تعجب کردند که چطور توانستهام با چوب خراطی چنین کاری کنم.
در کنار کار خراطی، سرپرست هیئت امام حسنمجتبی (ع) در نوغان کوی میر هم هستم. این هیئت هم از میراث خانوادگی و پدری است و قدمت زیادی دارد. دلیل نامگذاری این هیئت به نوغان کوی میر هم این بود که خانه ما قبلا در کنار تکیه کرمانیها و مدرسه میر بود.
عاشورا و تاسوعا که میشود، ما هرشب در اینجا مجلس داریم. روزهای عاشورا هم هیئت را از حسینیه بیتالصادق (ع) میبریم حرم. با آقای کشمیری، مسئول آنجا هماهنگ کردهایم و ۲ ساعت مسجد را در خیابان طبرسی، روبهروی بیمارستان جوادیه در اختیار ما قرار میدهد تا هیئت را تا حرم ببریم و برگردیم.
بعد از صحبتهای برادر بزرگتر، میخواهیم صحبتهای برادر کوچکتر، حمید کامل را بشنویم. او برخلاف برادر بزرگتر که عاشق خراطی و هیئتداری است، عاشق موسیقی و خراطی است.
او که تاکنون مقامهای بسیاری در موسیقی داشته و در کنار هنرمندانی همچون محمدرضا شجریان، ایرج وگلپا نوازندگی و خوانندگی کرده، این روزها تدریس آواز و سلفژ میکند.
حمید از هنرمندیهایش اینگونه میگوید: در کار خراطی، برادرم استاد من است و هرچه یاد گرفتهام از او و پدرم خدابیامرز بوده است. ما کوچک بودیم که برادرم کار میکرد، ولی خودم ۱۲ سالم بود که اولین کارم را درست کردم. چون به موسیقی علاقه زیادی داشتم، اولین کاری که ساختم، تنبک بود. وقتی پدرم آمد و کارم را دید، خیلی تعجب کرد.
او یکی از میلهای باستانی را که خراطی کرده است، نشانم میدهد و برش آن را دست میکشد و با ناخن میان آنها را میکاود و میگوید: این برشها را ببینید.
کار آسانی نیست، ولی هنر ما همین است که این برشها را مرتب و منظم دربیاوریم؛ با دست و دستگاه و همین قلمهای فلزی که کار خیلی خطرناکی هم هست. انگشت برادرم در همین کار قطع شده، ولی چون علاقه دارد و کارمان همین است، ادامه میدهد.
کار ما با جان است و اگر اره بشکند، به صورتمان برخورد میکند. حتی همین چوبهایی که برش میدهیم، اگر بپرد و به جایی بخورد، ضربه بدی میزند.
میگوید: قدیم ما را به اسم حاج تقی خراط میشناختند. الان هم قدیمیها هنوز ما را به همین اسم میشناسند. پدرم هم ورزشکار بود و هم سرپرست هیئتی که الان برادرم مسئولیت آن را دارد.
یک خاطره خیلی خاص هم از این علاقه به موسیقی دارم که برایم خیلی شیرین است. آن زمان من ملودیکا میزدم. برای این کار لازم بود فوت کنم و گردنم همیشه سیاه بود.
برای همین نقشهای کشیدم و با پمپ یخچال و فونت چرخ خودم را از فوت کردن در شیلنگ خلاص کردم و میتوانستم در کنار نوازندگی، خوانندگی هم بکنم. آن زمان کارهای زیادی میکردیم.
با آرمیچر، پنکه درست میکردیم. همین اسکوترهای امروزی را آن زمان با چوب میساختیم. زیر یک جعبه میوه، چهارتا بلبرینگ میانداختیم و گاری درست میکردیم.
حتی همین برادرم چوب پا درست میکرد و روی آنها راه میرفتیم. لابد در فیلمها دیدهاید که دوتا چوب بلند برمیدارند و رویشان راه میروند. ما از همانها هم میساختیم.
علاوه بر خراطی که هنر خانوادگی و پدری ماست، در حوزه موسیقی هم زیاد کار کردهام و در ایران مقام آوردهام. عضو کانون آواز خانه موسیقی ایران هستم. راست پنجگاه را میخوانم که خوانندگان آن در ایران به ۱۰ نفر نمیرسند و ادوات تحریریاش را به مدت ۱۰ سال به نت نوشتهام.
استادانی همچون دکتر سریر ریاست خانه موسیقی ایران، استاد حسین دهلوی، فریدون زرینبال ویلن مستر ارکستر ملی ایران، همایون خرم که ضمن تأیید کارم به من لقب هنرمند عاشق داد.
ایشان همچنین افتخار خواندن یک آلبوم از آثارش را به من داد که به دلیل پیدا نشدن اسپانسر هنوز به اجرا نرسیده، خانم سوسن اصلانی استاد دانشگاه موسیقی و همسر استاد حسین دهلوی که خوانندگی گروهشان را به من دادند.
به زبان انگلیسی تسلط کامل دارم و مدرک FCE دارم و به زبان انگلیسی یک شعر در منقبت مولا علی (ع) گفتهام. یک تصنیف انگلیسی به نام «سرناد» هم دارم و به فارسی هم شعر گفتهام.
دبیر انجمن ادبی گلهای جاویدان هستم و برخی آثار استادان قدیم را بازخوانی کردهام. سهبار رتبه نخست موزیک متن تئاتر را در جشنواره کشوری دریافت کردهام و در مسابقه آواز خانه موسیقی ایران با خواندن راست پنجگاه مقام اول را بهدست آوردهام که از تمام استادان بهویژه استاد شجریان و همایون خرم تشکر میکنم.
افتخار درک محضر استاد شجریان را داشتهام، ولی به دلیل ترافیک کاری ایشان، افتخار شاگردیشان نصیبم نشد و همچنین طی ۲ سال بزرگداشتی برای استاد همایون خرم با حضور استادانی همچون دکتر سریر، کیوان ساکت، سوسن اصلانی، حسین دهلوی و خانواده همایون خرم در سالن شهید اصغرزاده پارک ملت برگزار کردهام که استاد شجریان به من پیام «دست مریزاد» دادند. الان در تهران به من میگویند «گلپای مشهد»!
در شب شعر حرم اجرا داشتهام و شعر شهریار که میگوید «از زندگیام گله دارم» را دشتی خواندهام. در کنار موسیقی، کار خراطی هم میکنم و با مخارج زندگی مدارا میکنیم؛ اما اگر شرایطی باشد که همین دستگاه پدرم را بال و پر بدهیم، میتوانیم کلی کارآفرینی بکنیم.
الان پسرهای برادرم در کنار ما روی این دستگاه کار میکنند که البته یکی از آنها به دلیل درآمد کم به سراغ کفاشی رفت. من هم یک پسر دارم که هنوز کوچک است.
به خاطر علاقهای که به استاد خرم و دستگاههای موسیقی داشتم، اسمش را همایون گذاشتم. او هم از همین الان آواز میخواند.
در زمان گفتگو یکی از پسرهای قاسم کامل به ما میپیوندد. حسن کامل که پسر بیستوهفتساله قاسم کامل است و خودش هم یک پسر ششساله دارد و میخواهد این هنر را به او نیز بیاموزد، میگوید: من از بچگی کار را در کنار پدرم یاد گرفتم. به پسرم هم این هنر پدری را یاد میدهم. هنر ما نسل در نسل خراطی است و او هم باید وارد همین رشته شود.
حمید کامل که از یادآوری خاطرات گذشته و حرفهای برادرزادهاش به وجد آمده است، میگوید: چند سال پیش تنبکی خراطی کرده بودیم و برده بودیم تهران.
رویمان نمیشد نشانش دهیم، ولی همین که مسئول آنجا کار ما را دید، گفت: «شق و رق بایستید و به کارتان افتخار کنید که مانند فرش دستی است در مقایسه با دیگر کارها که با دستگاه است و مثل فرش ماشینی است».
همین کاری که ما با دست انجام میدهیم، دستگاه هم انجام میدهد و خراطی منظمی میزند، ولی به اندازه کاری که با دست برش میخورد، ارزش ندارد.
صحبتهایمان که تمام میشود، پدر و پسر و عمو پای دستگاه میروند و برای نشان دادن هنرشان یکییکی خراطی میکنند و بر تن تکهچوبهایی که در صف فرم گرفتن بر تنشان ایستادهاند، فرمهایی با لرزش و حرکت قلمها نقش میبندد و از تکهای چوب تبدیل به ابزاری هنرمندانه میشود.