کد خبر: ۲۲۶۷
۳۰ بهمن ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

خانه به دوشی، آرزوی انسیه و مهدی بود

7 سال اول زندگی نه تنها همه توانشان را روی کارشان می گذارند بلکه توی محیط کارشان زندگی هم می کنند. نه از جهیزیه چیدن خبری بوده و نه از چشم و هم چشمی های مرسوم. مهمان که برایشان می آمد، او را روی پشت بام می بردند و چادر می زدند. بعدها که شرکت حیاط دار شد از فضای حیاط هم برای مهمانداری استفاده می کردند و به رؤیایشان که زندگی در سفر بود فکر می کردند. پیچ و خم زندگی انسیه و مهدی به همین جاها ختم نمی شود. فقط یک قدم تا رسیدن به آرزویشان مانده بوده که سرطان مثل یک بمب روی سرشان آوار می سازد، ولی باز هم کارشان جنگیدن بوده است و تسلیم نشدن.

 انسیه و مهدی بعد از 6 ماه برگشته بودند مشهد. یک ماهی اینجا بودند و دوباره «چلچلا » را برداشتند و رفتند تا 6 ماه بعد. چلچلا 2 سال است که سقف بالای سرشان شده. صبح را توی آن شب می کنند و شب را صبح. انسیه که خودش اهل روستاهای گرگان است می گوید چلچلا به زبان مازندرانی می شود پرستو.

سراسر چلچلا 8 متر مکعب است و تمام زندگی مهدی و انسیه تویش جا گرفته: تختی برای خوابیدن، دوش و سرویس بهداشتی، سینک ظرف شویی و اجاق گاز و 2 تا کابینت. زندگی در ون یک مدل خانه به دوشی است، با همان سختی ها و مشکلات، اما خیلی از آدم ها آرزو دارند این خانه به دوشی را زندگی کنند.رسیدن مهدی و انسیه به این آرزو قصه خودش را دارد.

 انسیه عقیلی 17 سال پیش برای مداوای مادرش از گرگان به مشهد می آید و اینجا ساکن می شود. با مهدی نسترنی در برنامه های کوهنوردی آشنا می شود و سال 85 با هم ازدواج می کنند. خود مهدی مشهد به دنیا آمده و اصالتش از تربت حیدریه است. در کنار هم یک شرکت تبلیغاتی سرپا می کنند و 7 سال اول زندگی نه تنها همه توانشان را روی کارشان می گذارند بلکه توی محیط کارشان زندگی هم می کنند.

 نه از جهیزیه چیدن خبری بوده و نه از چشم و هم چشمی های مرسوم. مهمان که برایشان می آمد، او را روی پشت بام می بردند و چادر می زدند. بعدها که شرکت حیاط دار شد از فضای حیاط هم برای مهمانداری استفاده می کردند و به رؤیایشان که زندگی در سفر بود فکر می کردند. پیچ و خم زندگی انسیه و مهدی به همین جاها ختم نمی شود.

 فقط یک قدم تا رسیدن به آرزویشان مانده بوده که سرطان مثل یک بمب روی سرشان آوار می سازد، ولی باز هم جنگیدن بوده است و تسلیم نشدن.در مدتی که انسیه و مهدی مشهد بودند، دعوتشان کردیم که برای ما از روزهای تلخ و شیرین زندگی شان بگویند. لطفا این گفت وگو را با لحن گرم و خنده های صمیمی انسیه و مهدی آغشته کنید. آن ها در سا ل های آغاز دهه چهارم زندگی شان با شعار «زندگی سفری کوتاه است» ایرانگردی می کنند.

 

شما در شروع زندگی مشترکتان، حدود 7 سال توی محل کارتان زندگی کردید. چه سالی زیر سقف اولین خانه تان رفتید؟

مهدی: سال 89 با یکی از دوستانمان شراکتی زمین خریدیم و 2 طبقه ساختیم. آخر سال 91 بالأخره ما توانستیم سر خانه خودمان برویم. بعد که کارمان پیشرفت کرد، یک خانه دیگر هم ساختیم چون می خواستیم هردو را اجاره بدهیم و یک حقوق ماهانه ثابت داشته باشیم تا بتوانیم با آن سفر برویم.


درست قبل از سفر، جریان بیماری انسیه خانم پیش آمد و شوکی به شما وارد شد که همه برنامه هایتان به هم ریخت.

انسیه: سال 96 بود که ما برای آمادگی قبل از سفر، ورزش کردن را شروع کرده بودیم. برنامه ریزی مان این بود که ماشین را بگیریم و تجهیز کنیم و زمستان، سفرمان را شروع کنیم. ورزش که می رفتم، دردهای زیادی داشتم. قبل تر چون تحرک نداشتم این دردها خودش را نشان نمی داد. هر چند ماه یک بار سراغم می آمد اما حالا زیاد شده بود. مهدی گفت بیا ریشه اش را پیدا کنیم. 

سریع عمل کردم و بعدش هم دوره های شیمی درمانی و پرتودرمانی اضافه شد. قرار بود سفر بروم اما دیدم کل زندگی ام تمام شده است

پیش پزشک های بیشتری رفتیم. همه می گفتند مشکلی نداری. سونوگرافی رفتم. چیزی دیده نشد. تا اینکه بالأخره معلوم شد 95 درصد توده سرطانی داخل شکمم است. حتی نباید یک هفته هم صبر می کردم. سریع عمل کردم و بعدش هم دوره های شیمی درمانی و پرتودرمانی اضافه شد. قرار بود سفر بروم اما دیدم کل زندگی ام تمام شده است. 

به هیچ جا نمی رسم. حتی پزشکم گفته بود امیدی نیست ولی همه تلاشم را کردم و مهدی خیلی کمکم کرد. روحیه می داد و کنارم بود. خدا هم این لطف را کرد که بعد از آن همه تلاش و سختی ای که توی کار و زندگی داشتیم، دست کم از آن بهره برداری کنیم.


با تجربه بیماری تان لابد حالا بیشتر قدر سفر و زندگی را می دانید و لذت می برید.

انسیه: من آدمی بودم که برخلاف مهدی همه چیز زندگی را خیلی سخت می گرفتم. برای نمونه، برایم خیلی مهم بود که خوش قول باشم. کارمان به تأخیر می افتاد نگران می شدم یا به مرتب بودن خانه خیلی اهمیت می دادم. اما الان اگر داخل ماشین نظم نداشته باشد، می گویم امروز شد، شد، نشد، نشد. برایم خیلی تغییر بزرگی بود چون مرگ را حس کردم.

 فهمیدم هیچ چیزی توی دنیا ابدی نیست. به مرگ یقین پیدا کردم. فهمیدم به هیچ چیز دنیا نباید دل بست. رفتن هرگز دست تو نیست. یک زمان هایی تسلیم شدم. گفتم می میرم و کاری نمی شود کرد. آن لحظه برایم درس بزرگی بود که تا وقتی زنده ای قدر زندگی را بدان. کاری کن که نام نیک از تو بماند. کسی را اذیت نکن. حق کسی را نخور و خودت هم تا جایی که می شود از زندگی لذت ببر.


از چه زمانی زندگی به سبک ون لایف را شروع کردید؟

مهدی: برج 5 سال 97 همسرم آخرین دوره درمان را گذراند. 2 ماه هم برای اولین چکاپ صبر کردیم. آخر برج 7 ماشینمان را پیدا کردیم. رفتیم تهران خریدیم و آمدیم مشهد. باز یکی 2 ماه تجهیزکردنش طول کشید و برج 11 دوباره برای بررسی وضعیت انسیه رفتیم. به دکتر گفتیم داریم می رویم سفر. گفت هر 3 ماه برای چکاپ بیایید.

 بعد از یک سال و نیم، قرار شد دوره های چکاب شش ماهه باشد. الان هم برای همین مسائل پزشکی برگشته ایم مشهد. خانواده را هم می بینیم. چند هفته هستیم و دوباره سفر را شروع می کنیم.


کجاهای ایران را تا الان رفته اید؟

مهدی: تقریبا شمال غرب را دیده ایم. نوار شمالی را هم کامل کردیم. فقط قلعه رودخان مانده. ما شهرگردی هم می کردیم اما الان به دلیل کرونا بیشتر طبیعت گرد هستیم. اصفهان و شیراز و سواحل جنوب را هم دیده ایم.


از بین جاهایی که رفته اید کجا بیش از همه به دلتان نشسته است؟

انسیه: من اصفهان را خیلی دوست داشتم. یک خاطره هم تعریف کنم. تلخ و شیرین بود. شب اول که اصفهان رسیدیم، به اصرار من رفتیم زیر پل خواجو زیرانداز انداختیم. یک خانم اصفهانی آمد زرنگ بازی درآورد و جای ما را گرفت. برخوردشان با ما خیلی سرد بود. حتی روی زیرانداز ما نشسته بودند. 

حالمان آن شب خیلی گرفته شده بود که وقتی دوستان فضای مجازی پیام دادند بیایید پیش ما، مهدی گفت نه، فردا قرار است برویم. یک خانواده دیگر ما را برای صبحانه حلیم دعوت کردند. ما بهانه آوردیم نرفتیم. عصر روز بعد، زوجی از دنبال کننده هایمان در فضای مجازی، میدان نقش جهان آمدند تا ما را ببینند.

 توی یک ساعت آن قدر با هم دوست شدیم که الان دلم برایشان تنگ شده است. دو سه روز رفتیم خانه شان. رفتار خیلی خوبی داشتند. این ذهنیت که شهری را به یک چیزی مثال می زنند توی ذهنم فروریخت. در این حد خوب بود که الان اگر قرار باشد شهری را برای زندگی انتخاب کنم، اصفهان است. بماند که آثار تاریخی و بازارهایش هم برایم خیلی جذاب بود.

مهدی: با توجه به روحیه خودم که بیشتر طبیعت و کوه را دوست دارم از ارتفاعات جنگل های شمال خیلی خوشم آمد. در بین سواحل جنوب هم جزیره قشم را دوست داشتم و برای زندگی انتخاب می کنم. کیش سواحل خیلی قشنگی دارد. جزیره پویایی است اما ممکن است حوصله ام آنجا سر برود، ولی تنوعی که در قشم وجود دارد احتمالا می تواند من را یک سال پابند خودش کند چون یک جا ماندن و ساکن شدن برای من خیلی سخت است.


این مدل زندگی طبیعتا شما را خیلی صرفه جو کرده.

مهدی: ما 180 لیتر آب داریم که 4 روز با آن می سازیم. به طور میانگین، آب مصرفی هر روزمان 50 لیتر است. درحالی که قبل تر، در خانه، با اینکه صرفه جو بودیم، روزانه بیش از 150 لیتر استفاده می کردیم.


توی صفحه تان دیده بودم نوشته بودید ماهانه بین 3 تا 3 و نیم  میلیون هزینه می کنید. برای این نوع زندگی آدم توقع هزینه ای کمتر از این دارد.

مهدی: جمع هزینه ها را گفته بودم. هزینه ماشین و تعمیراتش هم هست، وگرنه هزینه خورد و خوراکمان خیلی نمی شود. غذایمان را خودمان درست می کنیم. خیلی کم رستوران می رویم مگر اینکه توی شهری باشیم که غذای خاصی داشته باشد. برای نمونه، بریونی اصفهان یا فلافل آبادان را امتحان کرده ایم.
انسیه: خیلی وقت است لباس هم نخریده ایم.


فکر کنم اهمیت لباس خریدن کمتر می شود.

انسیه: دقیقا. ما شهر کاپاتوکیای ترکیه رفته بودیم. همه خانم ها اول صبح، لباس های خاصشان را پوشیده بودند و ظاهرشان را آراسته کرده بودند که بروند عکس بگیرند. من فقط یک ژاکت پوشیدم. تندتند از هوارفتن بالن ها عکس می گرفتم. ما بیشتر دوست داریم عکس بگیریم تا اینکه سوژه عکس بشویم.


در همین 2 سال به ترکیه سفر کردید؟

مهدی: پارسال برج 5 تا 7 رفتیم. تنها سفر خارجی مان با این ماشین همین است.


توی سبک سفر ون لایف، چه تفاوت هایی بین ایران و ترکیه دیدید؟

مهدی: در ترکیه این سبک سفر جاافتاده است. برخلاف ما آنجا روی گردشگرانشان خیلی کار می کنند و امکانات بیشتری برایشان فراهم کرده اند. صنعتشان با گردشگری می چرخد ولی ما با این همه قابلیتی که داریم در جذب گردشگر خیلی ضعیف هستیم. آنجا هیچ کسی به توی ماشین گردشگر نگاه نمی کند اما اینجا سر ماشین می آیند و نگاه می کنند. می پرسند: اینجا چکار می کنید؟ اصلا مگر می شود 2 سال این طور سفر کرد؟ بعضی ها حتی شک می کنند. یک جا کوه رفته بودیم. می پرسیدند: دنبال گنج می گردید؟


ترکیه چه امکانات بیشتری از ما دارد؟

مهدی: ترک ها اعتقاد زیادی به خیرات آب دارند. می روند از چشمه ای که توی کوه است لوله می کشند می آورند توی جاده به یادبود فلانی. حتی زمینی کشاورزی دیدم که از چشمه داخل زمین، لوله گذاشته بودند و آورده بودند کنار جاده. آب شست وشو دوباره توی مزرعه خودش برمی گشت. این کار را می کنند که من هم برای برداشتن آب، توی زمین و جنگل و مرتع نروم و خرابش نکنم.

 خود دولت ترکیه هم کنار این لوله های آب، نیمکت گذاشته، جای پارک ماشین تعبیه کرده، منقل گذاشته برای پختن غذا. در بهترین نقاط شهر هم آلاچیق زده اند. در ایران فقط یک جا دیدیم. از دیلمان که می رفتیم سمت منجیل، یک جا دیدیم از جنگل لوله کشیده بودند توی جاده. توی راه های ایران جاهایی هست که راهداری منبع آب گذاشته است ولی بیشترشان خالی یا خیلی کثیف است.

بیشتر کسانی که اینطور سفر می کنند صفحه هایی قوی با تعداد زیادی دنبال کننده دارند و با هر مطلبشان، برای مکان ها کلی تبلیغ می کنند

یکی دیگر از تفاوت های ایران و ترکیه این بود که آنجا جاده های خیلی خوبی دارد. ماشین ما کمترین تکان را داشت. اینجا جاده پر از چاله و چوله است. خیلی ها انتقاد می کنند که سبک سفر ون لایف برای صنعت گردشگری منفعت ندارد چون توریست ها دیگر هتل و مسافرخانه و اقامتگاه نمی روند. این را در نظر نمی گیرند که بیشتر کسانی که اینطور سفر می کنند صفحه هایی قوی با تعداد زیادی دنبال کننده دارند و با هر مطلبشان، برای مکان ها کلی تبلیغ می کنند.

انسیه: از این گذشته، درست است که گردشگرانی که به سبک ون لایف سفرمی کنند توی ماشینشان اقامت می کنند اما از صنایع دستی شهرها می خرند. هزینه خورد و خوراک و گازوییلشان هست. درباره گازوییل این موضوع را بگویم که به گردشگران خارجی ای که ایران می آیند کارت سوخت نمی دهند و گازوییل را هم فقط با کارت سوخت خودت می توانی توی جایگاه بزنی.

 به همین دلیل، گردشگران توی جایگاه به 10 نفر ایرانی رو می اندازند. بعضی جاها بنده های خدا گیر می کنند. خب، به آن ها با قیمت بالاتر گازوییل بدهند. الان تقریبا از سوخت رایگان استفاده می کنند چون امثال ما به آن ها سوخت می دهند و پولش را هم نمی گیرند. می گوییم مهمان کشور ما هستند. 

یعنی قضیه برعکس شده است و من ایرانی باید بابت سوختی که حق من است پول بدهم ولی یک خارجی رایگان استفاده کند. اگر به آن ها کارت سوخت بدهند به نفع ماست. ایران کشور بزرگی است. برای اینکه همه جایش را ببینند، دست کم هزار لیتر سوخت مصرف می کنند و این می تواند برایمان درآمدزایی کند. 

وقتی ظرفیت ایران را می بینم، دلم می سوزد. خیلی از کشورها تاریخ را برای خودشان می سازند. یک چیز کوچک را که قدمت دارد، کلی جلوه می دهند. در ویترین می گذارند، نورپردازی می کنند و بابت همان، کلی بازدیدکننده دارند.


ایران برای گردشگران چقدر امن است؟

انسیه: به نظر من ایران خیلی امن است. توی سواحل جنوبی پلیس های مرزبانی خیلی فعال هستند. هر شب که کمپ می کردیم، سراغمان می آمدند. فوق العاده مؤدب و محترمانه رفتار می کردند. حس امنیت به ما می دادند.

مهدی: حس امنیت را باید تا حدی خودمان ایجاد کنیم. باید بدانی با بومی های هر منطقه چطور ارتباط بگیری. نباید حس خودبرتربینی داشته باشی. وقتی به آن بومی بی توجهی و بی احترامی کنی و رفتار بدی داشته باشی، او هم واکنش خوبی به تو ندارد اما وقتی اعتمادش را جلب می کنی و می گویی بیا ماشین ما را ببین، چای هم برایش می ریزی، آن قدر با تو دوست می شود که هرچه لازم داشته باشی در اختیارت می گذارد و هوایت را دارد. این طوری امنیتت صددرصد می شود.


آن طور که متوجه شدم، شما در فصل گرما به سمت شمال می روید و در فصل سرما به سمت جنوب.

مهدی: بله، توی شرایط سخت نبوده ایم چون مثل زندگی در خانه نیست که در روزهای گرم این امکان باشد که در طول روز 2 بار بیرون بروی و 2 بار دوش بگیری یا موقع سرما، وسیله گرمایشی مطمئنی داشته باشی.

انسیه: بحث شستن و خشک کردن لباس هم هست. باید هوا طوری باشد که امکان شست وشو و خشک کردن لباس ها باشد. ما الان لباس ها را در پارک ها یا رودخانه یا با آب چاه موتور و چشمه می شوییم. در جاهای خلوت این کار را می کنیم. خشک کردنش بیشتر مسئله ساز است. توی شهر که نمی شود لباس ها را جایی آویزان کرد. توی ماشین هم آب چکه می کند.

 رفته بودیم یزد. لباس های چرکمان زیاد بود. پارکی در حاشیه شهر پیدا کردیم که خیلی خلوت بود. گفتیم به به چه جای خوبی! شب لباس ها را شستیم و پهن کردیم. در عقب را هم باز گذاشتیم که مراقبشان باشیم. صبح 7:30 بیدار شدیم. دیدیم شلوغ شده. پر از آدم است. بازار روز بود. گفتم: مهدی! بدو لباس ها را جمع کن! آبرویمان رفت! مثل کولی ها شده بودیم!


الان که تعریف می کنید، متوجه سختی های این نوع زندگی هم می شویم. چه خوب است جاهایی ماشین لباس شویی باشد که مسافران استفاده کنند.

مهدی: توی بعضی کشورهای خارجی این امکان را دارند. در پمپ بنزینشان اتاقی دارند برای ماشین لباس شویی.


وقت هایی که توی ماشین هستید چطور خودتان را سرگرم می کنید؟

انسیه: بازی منچ و مارپله داریم. مهدی خیلی هیجانی بازی می کند. خیلی هم شانس دارد هی تِق تق منچ من را می زند. من هم می گویم دیگر باهات بازی نمی کنم! خیلی از مواقع هم وقتمان برای ادیت عکس ها و فیلم ها می رود و بیشتر در همین زمینه مطالعه می کنیم.


با زباله هایتان چه کار می کنید؟

انسیه: زباله خشک و خیس را از هم جدا می کنیم و کمترین زباله را تولید می کنیم. یک بیل داریم که با آن، زباله خیس را توی زمین خاک می کنیم. توی ماشین هم بو نمی گیرد. حتی زباله خشک را توی روستاها نمی ریزیم چون می دانیم سیستم زباله گیری ضعیفی دارند. هرجا به شهر برسیم و سطل زباله ببینیم، زباله خشک را آنجا می ریزیم.


فکرمی کنید تا چند سال می توانید ایران را ببینید و همچنان برایتان جذاب باشد؟

مهدی: 2 سال یا حتی بیشتر. توی برنامه مان بود که بعد از ایران، دنیا را بگردیم ولی الان با این وضعیت دلار و کرونا نمی توانیم آن را اجرا کنیم.
انسیه: طبیعت هرجایی در فصل های مختلف به یک شکل خاص درمی آید. به همین دلیل، دوست داریم بعضی جاها را دوباره برویم.


دلتان برای سکون تنگ نمی شود؟

مهدی: انسیه بعضی وقت ها چرا.
انسیه: به دلیل شرایط خانم بودنم است. مجبورم مدام لباس بیرون بپوشم. ماشین آرامش خانه را هیچ وقت ندارد. استرس داری از پشت شیشه نگاهت کنند. اوایل از اینکه فاصله تخت با سقف کم بود قلبم می گرفت. الان دیگر عادت کرده ام. سفر آن قدر چیزهای خوبی دارد که الان بعد از یک ماه مشهد بودن، دوست داریم زودتر سفر برویم.


در پایان برای ما از برنامه آینده تان بگویید. می خواهید تا آخر در سفر باشید؟

مهدی: شاید ساکن شویم اما باز هم ساکن یک جا نمی شویم. توی یک شهر دوام نمی آوریم که باز یک زندگی عادی و کسب و کار روزمره داشته باشیم. شاید هر یکی دو سال جابه جا شویم.
انسیه: اگر شرایط بدنی و اقتصادی اجازه دهد که برویم جهانگردی، هیچ وقت فرصت سکون پیدا نمی کنیم.

ارسال نظر
نظرات بینندگان
jj.khodadadi@gmail.com
|
-
|
۰۰:۰۰ - ۱۴۰۰/۱۰/۱۵
0
0
گزارش به این خوبی
حیف که عکساتون هیچی رو نشون نمیده
حوصله‌ی عکس گرفتن نداشتید
چارتا ازپیجشون پیدا میکردید
آوا و نمــــــای شهر
03:44