کد خبر: ۱۱۸۴۸
۲۴ فروردين ۱۴۰۴ - ۱۶:۰۰
سیدمحمد موسوی‌نژاد؛ مدرس قناعت و خلوص و دل‌سوزی

سیدمحمد موسوی‌نژاد؛ مدرس قناعت و خلوص و دل‌سوزی

حاج‌آقا موسوی‌نژاد در پایان عمر بابرکتش، موفق شد مدرسه علمیه‌اش را به یکی از مهم‌ترین مراکز علمی خراسان تبدیل کند و تا پیش از آنکه از دنیا برود، یک صندوق قرض‌الحسنه و یک صندوق تعاونی هم تأسیس کرد.

مگر نبود همین پسر حاجی فلانی که یک بازار فرش سر اعتبار پدرش قسم می‌خورد؟ چند سالی آمد حوزه، مشغول تحصیل شد، در مسیر افتاد، اما آهسته آهسته از ادامه راه دست کشید و برگشت حجره پدرش توی بازار.

انگار این فقره مشغولیت در آن زمانه، آینده روشنی نداشت. همان دودوتا چهارتای چرتکه پشت انبار قالیچه‌ها، ارجح بود به تورق دروس صرف و نحو. از این قسم انصرافی‌های حوزوی کم نبود. اینها قلب حاج آقای موسوی‌نژاد را سوزانده بود. 

مردی که تا رمق به چشمانش بود، جوانی‌اش را گذاشته بود پای درس و طلبگی و تکلیفش با مسیرش روشن بود و قدم‌هایش استوار، اما حالا به چشم می‌دید جوان‌ها یکی یکی می‌آیند، سرکی به حجره‌های حوزه می‌کشند و مدتی بعد عبای تحصیل را آویزِ دیوار می‌کنند، برمی‌گردند توی بازار.

یادش می‌آمد از روز‌هایی که با چه اشتیاقی ابرده را ترک کرد تا به مشهد بیاید و حجره‌نشینِ مدارس علمیه شهر شود. اوایل دهه ۴۰ بود راه افتاد سمت نجف. سراپا شوق و انگیزه بود. از بخت خوش، می‌توانست شاگرد دروس خارج فقه استادانی، چون سید ابوالقاسم خویی و حسینی شاهرودی و حضرت امام شود. می‌خواست بماند و بخواند و تا انتهای این لذت معنوی را در عراق زندگی کند، اما اواخر دهه ۴۰ بود که سوی چشمانش کم شد.

خودش به هر زحمت بود، مدارا می‌کرد، اما به توصیه استادان برگشت ایران و بار دیگر مجاور امام رضا (ع) شد. حالا، مردی که تا دیروز هرآنچه می‌خواند بی‌فاصله تدریس می‌کرد و برای خودش حلقه شاگردان مقبولی داشت، باید می‌پذیرفت دیگر نمی‌تواند با وجود ضعف بینایی و سردرد‌های مکرر، خود را وقف مطالعه و تدریس کند، اما آدم یک جا نشستن نبود.

این پاییز طلبگی را در مدارس حوزه عملیه به چشم می‌دید و زبان در دهان می‌گزید. مدرسه‌ها، نظم و نظام روبه‌راهی نداشتند. از یک در، جوانک‌ها داخل می‌شدند و امید می‌رفت از در دیگر به قامت یک شیخ خدوم در مسیر اسلام به جامعه برگردند، اما آن بی‌برنامگی‌های شایع در مدارس، انگیزه ادامه تحصیل را از بسیاری از طلاب و خانواده‌هایشان گرفته بود. با خود فکر کرد شاید بشود آستینی برای این آشفتگی‌ها بالا زد. به شرط بقای عمر و توفیق الهی.

 

پشتکار در ایجاد تحول

«این کار، کار مراجع است...» والسلام! آیت‌الله مروارید کوتاه و قاطع پاسخ داده بود و حاج آقای موسوی نژاد با شانه‌های افتاده مسیر آمده را برگشت. رفته بود محضر آیت‌الله مروارید تا تقاضا کند یک مدرسه راه بیندازند و باقی امور را بسپارند به او. هم درس‌ها را می‌داند و هم تمام زمانش را می‌تواند صرف مدیریت و برنامه‌ریزی امور مدرسه کند، اما حرف استاد، یکی بود.

او تمام زندگی‌اش را وقف مدیریت مدرسه کرده بود و هیچ اعتنایی به ظواهر زندگی نداشت

یک باری هم رفت خدمت حاج آقا حسین شاهرودی و بار دیگر دست خالی برگشت. آن‌چنان‌که حاج آقای سیدان و دیگر علما، آب پاکی را ریخته بودند روی دستش، اما بر حسب تصادف، آن روزی که حوالی ظهر در مسیر منزل، با مرحوم آیت‌الله میرزا جوادآقای تهرانی روبه‌رو شد و در نهایت استیصال، حاجتش را مطرح کرد، هیچ گمان نمی‌کرد ظهر روز بعد حاج جوادآقا با پای خودش بیاید منزلش تا پدرانه او را به انجام این کار تشویق کند.

این حمایت عاطفی میرزا جوادآقا، بارقه امیدی به دل سیدمحمد انداخته بود. انگار کافی بود کسی آتش این کار را در دلش روشن کند. مدتی بعد، مرحوم حاج آقای کوهستانی هم او را به تأسیس مدرسه، ترغیب کرد. بالاخره برای خودش آبرویی داشت. در مدرسه جعفریه تدریس می‌کرد. اعتباری میان علما دست و پا کرده بود. به این ترتیب پس از فراز و فرود‌های بسیار، سال‌۱۳۴۹ مدرسه حاج آقا موسوی‌نژاد تأسیس شد!

 

وقف زندگی برای مدرسه

همچنان که به شمار کتاب‌های کتابخانه مدرسه با مُهرِ «کتابخانه شخصی موسوی‌نژاد» افزوده می‌شد، رنگ‌و‌رو از عبای کهنه آیت‌الله کم می‌شد. او تمام زندگی‌اش را وقف مدیریت مدرسه کرده بود و هیچ اعتنایی به ظواهر زندگی نداشت. کنار همان کتابخانه یک دفتر کوچک گوشه حیاط مدرسه ساخت که بیشتر شبیه به یک دکه آهنی بود.

اتاقکی متشکل از آهن و شیشه که زمستان‌ها سردترین جای مدرسه و تابستان‌ها گرم‌ترین نقطه آنجا بود. با این همه می‌شد از میان دیوار‌های شیشه‌ای دفتر، او را در محاصره کتاب‌ها و جزوات و نامه‌هایی دید که تمام زندگی‌اش را به خود مشغول کرده بود و از شمایل ساده‌زیستانه‌اش می‌شد درس قناعت و خلوص و دل‌سوزی آموخت. چه بسیار طلابی که در بحبوحه انقلاب اسلامی از همان اتاقک شیشه‌ای، اذن مبارزه گرفتند و چه بسیاری دیگر که با آغاز جنگ، عازم جبهه‌های جنوب شدند.

در تمام این سال‌ها، با نگاهی مضطرب و پدرانه به آمد و شد طلبه‌ها در حیاط مدرسه نگاه می‌کرد و با خود می‌گفت: «دل نگرانی من این است که اگر تمام کسانی که الان در حوزه مشغول تحصیل هستند، به ثمر برسند و مفید فایده بشوند، باز هم بیش از نصف نیاز جامعه به طلبه، برآورده نمی‌شود؛ لذا لازم است طلاب جوانی که مشغول درس هستند تشویق بشوند که وقتشان را ضایع نکنند، شانه خالی نکنند و استعدادشان را جدّی بگیرند. آنها هم که مدتی در حوزه بوده‌اند، حوزه را رها نکنند و جا‌های دیگر نروند.»

حاج آقای موسوی‌نژاد در پایان عمر بابرکت خود، موفق شد مدرسه علمیه‌اش را به یکی از مهم‌ترین مراکز علمی خراسان تبدیل کند و تا پیش از آنکه از دنیا برود، یک صندوق قرض‌الحسنه و یک صندوق تعاونی هم تأسیس کرد و بعد انگار دیگر کار دیگری در این شهر نداشته باشد در بیست‌وچهارم فروردین سال‌۱۳۹۵ چشم از جهان فروبست و در رواق دارالعباده حرم مطهر رضوی آرام گرفت.

 

* این گزارش یکشنبه ۲۴ فروردین‌ماه ۱۴۰۴ در شماره ۴۴۵۷ روزنامه شهرآرا صفحه آخر چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44