اردیبهشت سال 99، خبر رفتن حسینینژاد به تهران و ملاقات با رهبری به سرعت در روزنامه پیچید. او خبرنگار روزنامه شهرآراست. بیشترمان میدانستیم او قاری بینالمللی قرآن است، اما دیدارش با رهبری باعث شد در اتاق کنفرانس روزنامهمان با این قاری مطرح کشورمان گفتوگو کنیم. او ۲۹ ساله است و در خانوادهای قرآنی رشد و کودکیاش را در دورههای قرآن سپری کرده است. آنچه میخوانید ماحصل این گفتوگو است.
من در ۱۵ ماه مبارک رمضان مصادف با ۱۷ بهمن ۱۳۶۹ شمسی به دنیا آمدم. شاید یکی از بزرگترین لطفهای خداوند به من، متولد شدن در پایتخت معنوی ایران، مشهد مقدس، باشد. شهری که خیلیها آرزو دارند در آن نفس بکشند و از عطر دلانگیز حرم رضوی روح و جان خود را جلا دهند. من در خانوادهای مذهبی و اهل قرآن با سه برادر دیگر رشد کردم. پدرم یکی از علاقهمندان به تلاوت قرآن است. پدربزرگهایم نیز در این عرصه فعالیت میکردند. از آنجایی که بخش مهمیاز شخصیت افراد در خانواده شکل میگیرد، من هم به سبب علاقهمندی خانوادهام به این کتاب مقدس، وارد عرصه قرآنی شدم.
لذتبخشترین نوایی که در ذهن دارم تلاوتهای صبحگاهی پدر و مادرم است. همیشه بعد از نماز صبح عادت داشتند که چند آیهای از کلام خدا را با صوتی دلنشین بخوانند. هنوز نوای زیبا و پر مهر مادرم را به یاد دارم که چگونه آیات الهی را با مهر مادری میخواند و من نه فقط گوش بلکه دلم را به این صدا سپرده بودم. مادرم میگوید سه ساله بودی که برای نخستینبار یکی از سورههای کوچک قرآن را با همان زبان شیرین کودکیات خواندی و همه ما از سر ذوق و شعف دست از پا نمیشناختیم. این اتفاق، کلید شروع تلاوت قرآن من بود.
پدرم پرستار بیمارستان ۵۵۰ ارتش واقع در خیابان بهار بود و معمولا از صبح زود به بیمارستان میرفت و سپس در یک آزمایشگاه در شیفت بعدازظهر مشغول به فعالیت میشد. پس از آن با همان خستگی به جلسههای قرآن میرفت. شاید زمان اوج فعالیتهای قرآنی پدرم، ماه مبارک رمضان بود. او مرا همراه خود به جلسهها میبرد و گاهی حتی در میان جلسه به خواب میرفتم و با همان حالت به خانه برمیگشتیم.
مادرم میگوید: «اهالی محله به من میگفتند که ما با صدای موتور همسر شما برای خوردن سحری از خواب بیدار میشویم.» به یاد دارم سال ۷۷ در شبی زمستانی و سرد، قصد داشتیم از جلسه قرآن برگردیم، آن زمان وسایل نقلیه به اندازه حالا زیاد نبود و ما هم خودرو نداشتیم. در خیابان با برف فراوان منتظر بودیم که خودروی نیروی انتظامی ما را سوار کرد و با اینکه مسیرشان جای دیگری بود، ما را تا خانه رساندند. هنوز که هنوز است تصویر پدری خستگیناپذیر و مهربان در ذهن من نقش بسته است. حتی حالا هم پدرم با همان ذوق و شوق به جلسههای قرآن میرود و از نور قرآن بهره کافی میبرد.
لذتبخشترین نوایی که در ذهن دارم تلاوتهای صبحگاهی پدر و مادرم است
یکی از جلسههایی که هنوز در ذهن دارم؛ جلسههای قرآن حرم مطهر امام رضا (ع) است. از عمدهترین جلسههای حرم؛ جلسه خادمان حرم مطهر بود که قبل از افطار برگزار میشد و من به همراه پدرم با توجه به دوری مسافت منزلمان تا حرم آنجا میرفتیم و گاهی من تلاوت میکردم و از سوی خادمان حرم، تشویق میشدیم. شب نیز بعد از افطار جلسههای زیادی در شهر وجود داشت که ما هم شرکت میکردیم. البته مادرم هم برای اینکه به قرآن گرایش داشته باشم تلاش بسیاری کرد و پا به پایم همراهم بود و حتی من را از مسیرهای دور به کلاس قرآن میبرد و برمیگرداند.
از کودکی آرزوی بزرگ من پوشیدن لباس خادمیحضرت رضا (ع) بود. از کودکی با خودم میگفتمای کاش این توفیق را کسب میکردم تا در حرم حضرت به خدمت بپردازم. این اتفاق مبارک سالها بعد افتاد.
سالها گذشت تا به کلاس اول راهنمایی رفتم. شاید نقطه عطف زندگی من از این سن به بعد بود. مدرسهای که در آن درس میخواندم به مباحث پرورشی و علمی بسیار توجه میکردند. هم معلمان بسیار خوبی داشتیم و هم مربیان پرورشی نمونهای که هر کدام از آنها برای خود صاحب مجموعه و منصبی هستند. آنجا بود که به وسیله استاد قرآنم، آقای ایمانی، به یکی از استادان خوب مشهد معرفی شدم. استادم اعتقاد داشت که من صدای خوبی دارم و از این ظرفیت باید استفاده کنم. روزی به من گفت: «چهارشنبه آماده باش تا به جلسه قرآنی برویم.» روز موعود فرا رسید. مشتاقانه قدم در مسیری گذاشتم که مسیر زندگی قرآنی من را تغییر داد و نقطه شروعی برای موفقیتهای بعدیام شد.
استاد این جلسه جوانی پرشور و مهربان بود. استاد داود خلوصی از فعالان پرکار و خوشاخلاق مشهدی است که شاگردان زیادی را در حوزه قرائت و حفظ قرآن تربیت کرده و همچنین برای رشد و پیشرفت قرآنی من بسیار زحمت کشیده است. همه رتبههایی که در سن نوجوانی کسب کردم مرهون زحمات این استاد بزرگوار است. برخی از این رتبهها عبارتند از: رتبه اول مسابقات دانشآموزی استان در سال ۸۲، رتبه اول مسابقات کشوری سازمان تبلیغات اسلامیدر سال ۸۳، رتبه اول مسابقات کشوری اوقاف و امور خیریه در سال ۸۴، رتبه اول مسابقات دانشآموزی کشور در سال ۸۵، رتبه چهارم مسابقات بینالمللی مراکش در سال ۸۵، اعزام به حج تمتع از طرف بعثه مقام معظم رهبری در سال ۸۵، سفر به کشورهای بحرین، ترکیه، قطر، عربستان، پاکستان و مراکش.
پس از طی سالهای متمادی، دوران بلوغ صوتیام فرا رسید و صدایم از محدوده نوجوانی خارج و وارد مرحله جدیدی شد. طی این مرحله برای من بسیار دشوار بود و سالها سختی این مسیر پرفراز و نشیب را تحمل کردم.
در همان سالها بود که به جلسههای نخبگان جامعه قاریان قرآن مشهد معرفی شدم. در آن جلسهها تعدادی از نوجوانان نخبه قرآنی حضور داشتند. استاد آن جلسه سید مجتبی سادات فاطمی یکی از استادان مشهور مشهد و کشور بود که شاگردان زیادی را به جامعه قرآنی تحویل داده است. او با برگزاری این کلاسها و انتخاب نخبگان قرآنی به پرورش تخصصی این استعدادها میپرداخت.
استاد سید جواد سادات فاطمی هم که خود از دانشآموختگان رشته علوم قرآن و حدیث بودند در جلسههایی به ما مفاهیم قرآن را آموزش میداد. شاید بتوان گفت علاقه من به مباحث تخصصی قرآن و حدیث از آنجا شروع شد. آن زمانی که تنها ۱۲ سال داشتم او با روشی جذاب و ممتاز قدم به قدم راههای فهم واژگانی قرآن را به ما آموزش میداد. هنوز لبخندهای شیرین استاد هنگامیکه شیطنتهای ما گل میکرد، فراموش نمیکنم. به یاد ندارم که او به ما تندی کرده باشد بلکه با سعه صدر تمام این بازیگوشیها را تحمل میکرد.
سال ۸۵ بود که یکی از دوستانم به من پیشنهاد داد که به دفتر جامعه قاریان برویم، زیرا در استودیوی آن تلاوت قرآن ضبط میکردند. ما به آنجا رفتیم. دیدم در استودیو مشغول تست گرفتن از قاریان ممتاز هستند، گویا بنا بود انتخابشدگان عازم حج شوند. من هم، چون چندین رتبه داشتم، تصمیم گرفتم در این رقابت شرکت کنم. روال برنامه اینگونه بود که هر شرکتکننده باید یک صفحه از قرآن را به صورت قرائت و دو صفحه دیگر را ترتیل بخواند به طوری که پشت سر هم و بی وقفه باشد و آنها هم صدا را ضبط میکردند.
هیچوقت فکر نمیکردم روزی بتوانم بین بقیع و حرم پیامبر قرآن بخوانم
نوبت من که رسید، سوره محمد (ص) را خواندم. به ترتیل که رسیدم ناخودآگاه توپوق زدم. وقتی تمام شد با ناراحتی تمام راهی خانه شدیم. در راه بودیم که مسئول استودیو تماس گرفت و گفت قسمت ترتیل من ضبط نشده است و برگردم و دوباره بخوانم. اتفاقی باورنکردنی بود. برگشتم و این بار ترتیل را بدون هیچ اشتباهی خواندم و قبول شدم؛ بنابراین دوم دبیرستان بودم که راهی حج تمتع شدم. بزرگترین معجزه زندگی من همان دوران اتفاق افتاد. معجزهای که آرزوی هر کسی بود. دو بار در مسجدالحرام قرائت کردم، دعای کمیل را در مسجدالنبی، اذان مغرب را در عرفات و قرآن در غار حرا خواندم. هیچوقت فکر نمیکردم روزی بتوانم بین بقیع و حرم پیامبر قرآن بخوانم. این امر برایم خیلی جذاب بود.
دوران دبیرستانم را در مدرسه شهید مطهری گذراندم. دبیرستانی که تنها بچههای رشته علوم و معارف اسلامی در آن حضور داشتند و به همین سبب جو خیلی خوبی بر آن حاکم بود. تعداد نفرات کلاسها کم بود، زیرا اول از همه آزمونی گرفته میشد و سپس مصاحبهای میدادیم و پس از آن نفرات برتر معرفی میشدند. حضور من در این دبیرستان مایه برکت زیادی در زندگیام شد. فضایی آکنده از دوستی و دینداری و تفکر و تفقه بر مدرسه حاکم بود. بچهها سعی داشتند علاوه بر فضای دانشآموزی، جو طلبهپروری را نیز به آن بیفزایند به همین سبب بعد از کلاسها معمولا تا هنگام نماز مغرب درسهای آن روز را با دوستان مباحثه میکردیم.
سال آخر دبیرستان بسیار برای من سرنوشتساز بود. شاید همه کسانی که این سن را گذراندند حال من را درک کرده باشند. بیشتر دانشآموزان در حیرتی وصف ناپذیر خودشان را گم کردهاند. اینکه بالاخره چه رشتهای را بخوانم و در دانشگاه چطور ظاهر شوم. اما به دلیل علاقهمندی پیشین من به مطالعات قرآن و حدیث راه را برای خودم هموار کرده بودم و میدانستم که میخواهم چه کنم. انتخاب اول من رشته علوم قرآن و حدیث دانشگاه فردوسی مشهد بود. هنوز به خاطر دارم شبی که برای دیدن نتایج انتخاب رشته به کافی نت رفتم مسئول آنجا وقتی متوجه شد که من در دانشگاه فردوسی قبول شدم با صدای بلند خندید. برگشت و من را نگاه کرد دید تغییری در صورت من ایجاد نشده با تعجب از من پرسید: «خوشحال نشدی؟» در جواب گفتم: «چرا خوشحال شدم.» گفت: «اما به نظر نمیاد خوشحال شده باشی.» من هم با لبخندی به او گفتم: «چون مطمئن بودم که اینجا قبول میشوم.»
دوران دانشگاه در کنار حضور پررنگ من در فعالیتهای پژوهشیام گذشت. حوزه اینگونه فعالیتهایم هم قرآنی بود، نقاط قوتم در فضای پژوهشی سبب قوت من در فعالیتهای قرآنی شد. به عنوان نمونه مطالعه و بررسیهای فراوانی روی علم قرائت داشتم که تأثیر فراوانی روی خواندنم داشت.
بعدها به دلیل اینکه معدل بالایی داشتم، در المپیاد علمی شرکت کردم و با کسب رتبه ۱۱ المپیاد بدون کنکور در سال ۹۲ وارد مقطع ارشد در همان دانشگاه فردوسی شدم. اکنون هم با پایان این دوره به مقطع دکترا ورود پیدا خواهم کرد. خوشبختانه در طول دوران زندگیام، سرعت رشد و پیشرفت خوبی داشتم به طوری که در سن ۲۳ سالگی، دبیر اجرایی همایش عرصهها و روشهای حدیث پژوهشی شدم؛ همایشی که بسیار عظیم بود و برای من موفقیتی بزرگ محسوب میشد. در همان سال نخستین مقالهام با عنوان «نقد کتاب قرآن و حدیث» چاپ شد. در سال ۹۷ نیز یادنامهای برای مرحوم استادم آیتا... واعظزاده خراسانی از علمای بزرگ مشهد منتشر کردم که در تهران و مشهد رونمایی شد.
سال ۸۹ از طرف دانشگاه امام صادق (ع) برای تلاوت قرآن به آنجا دعوت شدم. ۳ روز در آنجا ماندم و دوستان و رفقای خودم که برای تحصیل به آنجا رفته بودند، ملاقات کردم. روز دوم با یکی از دوستان هم کلام شدم، در اثنای صحبتش نام یکی از استادانش را به زبان آورد و چنان با تفخر از او یاد کرد که من متعجب شدم. به او گفتم نامش چیست؟ در جوابم گفت: دکتر احمد پاکتچی. این نام برایم آشنا بود.
قبل از این از طریق یکی از دوستان و دانشجویان دوره دکتری دانشکده، آقای دکتر مصطفی فروتن که خود از شاگردان بنام دکتر پاکتچی بود، با این نام آشنا شده بودم. به او گفتم: «آیا میتوانم دکتر را ببینم و با آثارش آشنا شوم؟» او هم برخی آثارش که آن موقع توسط انجمن علمیدانشکده الهیات دانشگاه امام صادق چاپ شده بود به من داد. مجموعه زیادی از کلاسها و کارگاههایش را گوش کردم. هفتهها و ماهها درگیر آثار دکتر شدم. انگار دریچهای جدید به روی من باز شده بود. مطالعه آثار دکتر و گوش دادن به کلاسهای درسش زاویه جدیدی به من داده بود تا بتوانم با نگاه جدیدی به میراث اسلامی نگاه کنم. وسعت اطلاعات او و تسلط بر زبانهای مختلف سبب شده بود تا گنجینهای عظیم از تحلیلها و یافتههای ارزشمند را در اختیار داشته باشند. تحلیلهایی که حاصل سالها مطالعه و دقت در منابع اسلامی بود.
دکتر پاکتچی بر علوم انسانی غرب نیز تسلط بینظیری دارد به گونهای که وقتی در حوزه زبان شناسی یا معنا شناسی وارد میشود مانند یک زبان شناس مسائل را تحلیل و بازکاوی میکند. راهنماییهای دکتر کمک شایانی به طی طریقم در رشته قرآن و حدیث کرد. به همین سبب مطالعاتم را گستردهتر و عمیقتر کردم تا بتوانم بیشتر با میراث اسلامی آشنا شوم. او در دو سخنرانی که در کتاب گفتارهایی پیرامون رشته علوم قرآن و حدیث چاپ شده است بایستهها و نیازهای دانشجویان علوم قرآن و حدیث را تشریح میکند. من نیز بر همان مبنا شروع به مطالعه، پژوهش و تفکر کردم.
سال ۹۳ وارد روزنامه شهرآرا شدم. در صفحات مختلف این روزنامه فعالیت کردم. مدتی در صفحه سیاسی روزنامه خراسان مشغول بودم. از سال ۹۵ فعالیتهای روزنامهنگاریام کمرنگ شد. از اوایل سال ۹۶ وارد حوزه نسخ خطی شدم و پژوهشهای مختلفی در این حوزه داشتم و به صورت تخصصی روی آن کار کردم. اکنون در بخش نسخ خطی کتابخانه آستان قدس رضوی فهرستنویسی نسخ خطی انجام میدهم.
البته فعالیتهای روزنامهنگاری را هم از سر گرفتم و در روزنامه شهرآرا مشغول شدم. یکی دیگر از توفیقاتی که در زندگی از جانب خداوند نصیب بنده شده، این است که از سال ۹۷ به عنوان خادم رسمیحرم مطهر رضوی در مضجع شریف خدمت میکنم و کفشدار کشیک اول هستم، این اتفاق بزرگ، آرزوی کودکی من بوده که همیشه دلم میخواست لباس خادمی بپوشم. از افتخارات بزرگی که دارم، اذان گفتن در صحن است؛ از سال ۸۱ در حرم قرآن تلاوت کردم و از سال ۸۳ اوج گرفتم، تا اینکه در سال ۹۴ قاری و موذن حرم شدم.
سال ۸۹ ازدواج کردم، قبل از ازدواج خیلی درباره این مقوله مطالعه کردم و متوجه شدم به بلوغ فکری رسیدم و در نهایت زمانی که ۲۰ سال سن داشتم، متأهل شدم. خدا رو شکر زندگی بسیار خوبی دارم که ماحصل آن دو فرزند دختر و پسر است. از همان سالهای ابتدای زندگیام، به دلیل اینکه خیلی سفر میرفتم، خانهام را نزدیک منزل پدری همسرم گرفتم و ساکن محله حسینباشی شدیم. این محله بافت قدیمی دارد و از آنجایی که من به حوزه مسائل تاریخی بسیار علاقه دارم، سکونت در این محله برایم لذتبخش است. محله حسینباشی خانوادههایی قدیمی و مذهبی دارد و همگی اصیل هستند. خیلی از اهالی محله از وقتی مرا شناختند برای قرائت قرآن دعوتم میکنند. در مسجد محله جلسههای قرآنی برگزار میکنم و سعی دارم علم و تواناییای که در طول زندگی به سبب برکت قرآن کسب کردهام در اختیار دیگران هم قرار دهم.
محله حسینباشی خانوادههایی قدیمی و مذهبی دارد و همگی اصیل هستند
برخی به اشتباه فکر میکنند کسانی که درسخوان هستند همیشه سرشان در کتاب و مطالعه است، اما من چنین کسی نبودم. علاوه بر اینکه بسیار شور و شوق جوانی در من ریشه دوانده بود به ورزشهای زیادی علاقهمند بودم و در برخی از آنها به صورت تخصصی فعالیت میکردم. مثل فوتسال که سالها در تیمهای مختلف بازی میکردم و حتی در حال حاضر نیز فعالیت دارم.
یکی از ورزشهایی که مستمر انجام میدادم؛ کوهنوردی به صورت حرفهای بود. استادان کوهنوردی داشتم که هر هفته حتی در هوای سرد به کوه میرفتیم و موارد تخصصی را به ما آموزش میدادند.
ورزش دیگری که به آن مشغول بودم؛ فولکنتاکت یکی از شاخههای ورزشهای رزمی بود. ما در دبیرستان دو روز در هفته نمازخانه مدرسه را آماده میکردیم و یکی از دانشآموختگان مدرسه که خود از استادان این رشته بود، به ما آموزش میداد. همه ما از این فعالیتها برای انجام کارهای علمیمان نیرو میگرفتیم.
رهبر انقلاب هر ساله، ابتدای ماه مبارک رمضان با قاریان ممتاز کشوری دیدار دارند. در سال ۸۴ به عنوان نماینده استان خراسان انتخاب شدم و در محضر آقا سوره مریم را قرائت کردم. این افتخار بزرگ، از بهترین خاطرات زندگی من محسوب میشود که همیشه به آن میبالم. بعد از ۱۵ سال، چهارم اردیبهشت سال 99، آقای علی سرابی (قائم مقام شورای عالی قرآن) با من تماس گرفت و گفت: «امسال نوبت شماست و برای قرائت در حضور رهبری بیا» عازم تهران شدم. ساعت ۴ عصر به مصلی رفتم. قرائت به صورت تصویری انجام شد و من نفر دوم بودم که خواندم. حس و حال وصفناشدنی داشتم. البته قبل از قرائتم، مجری مرا غافلگیر کرد. بخشهایی از قرائتم در سال ۸۴ روی TV پخش شد و مجری با لحنی زیبا مرا خدمت رهبری معرفی کرد. طوری شوکه شده بودم که با احساسات زیادی که بر من غلبه شد، نتوانستم راحت قرائتم را شروع کنم. این دیدار برایم اتفاق خیلی قشنگی بود که فراموش نخواهم کرد.