کد خبر: ۱۰۵۶۰
۲۷ مهر ۱۴۰۳ - ۱۲:۰۰

دل زوج نابینای محله پنجتن روشن است

احسان شریف‌جمعه و محبوبه قربانپور زوج روشن دل محله پنجتن تحصیلات دانشگاهی دارند. آن‌ها با پذیرش شرایطی که برایشان پیش آمده و با دلی روشن زندگی مشترکشان را کنار هم شروع کرده‌اند.

نمی‌دانم شما جزو کدام دسته از آدم‌ها هستید؛ آنها که مشکلات را حل می‌کنند یا آنها که در مشکلات حل می‌شوند و خصوصا اگر مشکل از نوع جسمی باشد، دنیا برایشان تیره و تار می‌شود و از زندگی ناامید می‌شوند. احسان شریف‌جمعه و همسرش باوجود اینکه از مهم‌ترین عضو بدنشان محروم هستند، جزو دسته اول قرار دارند و با دلی روشن‌تر از همه در کنار هم زندگی مشترکشان را آغاز کرده‌اند.

 

همه کار‌ها را انجام می‌دهم فقط به شیوه‌ای دیگر

احسان که ۲۸ سال دارد، در ۱۱ سالگی به‌دلیل ضربه به پیشانی، رگ عصب چشمش قطع و نابینا می‌شود؛ اما به‌جای‌اینکه دست روی دست بگذارد و دنیا را تمام‌شده بداند، شیوه زندگی با دنیای جدید را فرامی‌گیرد. او دراین‌باره می‌گوید: بعد از اینکه بینایی‌ام را از دست دادم، خانواده‌ام برای درمان خیلی پیگیری کردند؛ اما گفتند راهی وجود ندارد، شاید خارج کشور امکان درمان باشد که آن هم وسعمان نمی‌رسید.

روز‌های اول خیلی سخت می‌گذشت؛ احساس می‌کردم از همه کار‌هایی که تا پیش‌ازاین اتفاق به‌راحتی انجام می‌دادم، مانند خرید، بازی، ورزش و سرگرمی محروم شده‌ام، با کسی رفت‌و‌آمد نداشتم و خانه نشین شده بودم و کارهایم را با کمک خانواده انجام می‌دادم. تا اینکه با یکی از بستگان دور مادرم که نابینا بود آشنا شدم؛ سنش از من خیلی بیشتر بود، اما چون همدرد بودیم، حرفهایش به دلم می‌نشست و به آن‌ها عمل می‌کردم. او به خانواده ام توصیه می‌کرد اجازه بدهند کارهایم را خودم انجام دهم تا مستقل شوم.

وارد مدرسه نابینایان که شدم و دیدم افراد دیگری هم مانند من هستند که به باوجود این مشکل به زندگی ادامه می‌دهند، دیگر خودم را با مشکلی که داشتم باور کردم و از آن به بعد روی پای خودم ایستادم. در دنیای جدید، همه کار‌های قبل را می‌توانستم انجام دهم؛ فقط به شیوه‌ای دیگر. خانواده ابتدا باور نمی‌کردند بتوانم به‌تن‌هایی از عهده کارهایم بربیایم؛ اما به‌تدریج اعتماد کردند تاجایی‌که حتی برخی کار‌ها مانند پرداخت اینترنتی قبوض را به من می‌سپردند. برخی دوستانم ارتباطشان را قطع کردند و برخی دیگر نه‌تن‌ها ترکم نکردند، بلکه دلداری می‌دادند و رفت‌وآمدشان بیشتر هم شده بود.

 

گفتگو با زوج روشن دل محله پنجتن | دلی روشن‌تر از همیشه

 

قبل و بعد از نابینایی، شاگرداول بودم

او ادامه می‌دهد: به‌تدریج با انجمن و مراکز مربوط به نابینایان مرتبط شدم و دوره‌های کامپیوتر، موسیقی، سفالگری، شطرنج و زبان انگلیسی را گذراندم. در مدرسه هم با توجه به اینکه اغلب معلم‌ها نابینا بودند، ریزه‌کاری‌های کنارآمدن با نابینایی و تکیه بر دو حس شنوایی و لامسه را به ما آموزش می‌دادند که من خیلی راحت توانستم به این دو حس مسلط شوم؛ لذا هیچ‌گونه افت تحصیلی نداشتم و همچون گذشته شاگرداول کلاس بودم. پیش‌دانشگاهی را در مدرسه عادی در خیابان دستغیب گذراندم؛ هم معلم‌ها رعایت حالمان را می‌کردند و هم معلم رابط داشتیم که صوت یا منابع بریل را در اختیارمان می‌گذاشت.

کلاس‌های کنکور را هم در مدارس نابینایان گذراندم؛ البته از ابتدای دبیرستان برای کنکور مطالعه داشتم و زمان کنکور هم روزی پنج‌شش ساعت به‌صورت گروهی با دوستان در منازل هم درس می‌خواندیم. رتبه‌ام در کنکور سراسری، ۱۱ هزار و در دانشگاه آزاد، ۳۰۰ شد و نهایتا ادبیات بیرجند و حقوق آزاد مشهد قبول شدم که به‌دلیل علاقه به رشته حقوق، آن را ادامه دادم. تا مقطع کارشناسی، بهزیستی هم برای شهریه کمک می‌کرد؛ اما برای کارشناسی‌ارشد که هزینه سنگین‌تری داشت، فقط خودمان باید شهریه را پرداخت می‌کردیم که به همین خاطر ادامه ندادم.

احسان در ادامه با اشاره به مشکلات دانشجویی نابینایان، می‌گوید: در دانشگاه مشکلات زیادی داشتم؛ از دوری مسیر و رفت‌وآمد با اتوبوس از مصلی تا قاسم‌آباد گرفته تا زیادبودن حجم دروس و کمبود منابع درسی صوتی یا بریل.

هم‌کلاسی‌هایم هم باور نمی‌کردند که یک فرد نابینا بتواند ادامه‌تحصیل دهد و به دانشگاه برسد؛ لذا سوالات عجیبی می‌پرسیدند، مانند اینکه شما خواب هم می‌بینید؟ چگونه موقع غذا‌خوردن، دهانتان را تشخیص می‌دهید و.... اما برخی دیگر کمک‌حالم بودند؛ حتی جزوات را ضبط می‌کردند یا در رفت‌وآمد‌ها هوایم را داشتند.

برخورد اساتید هم به همین دو شیوه بود؛ یا باورم داشتند و همکاری می‌کردند یا بی‌اعتنا، می‌گذشتند. اوایل، گاهی از خانواده یا دانشجویان دیگر برای ضبط متون درسی کمک می‌گرفتم؛ اما وقتی با انجمن نابینایان (کانون پویا) دانشگاه آشنا شدم که سعی می‌کرد تسهیلاتی برای نابینایان ارائه دهد، کارم راحت‌تر شد. به‌مرور دبیر انجمن شدم و برایم لذت‌بخش بود که می‌توانستم به هم‌نوعانم خدمت کنم. هم‌زمان در یکی از آموزشگاه‌های فنی وحرفه‌ای نیز مدرس کامپیوتر (ICDL یک و دو) برای نابینایان بودم.

 

پیش از رفتن به مدرسه، خواندن و نوشتن را یاد گرفتم

محبوبه قربانپور، همسر احسان نیز که ۲۶‌ساله و دیپلم است، به‌دلیل بیماری مادرزادی ناشی از ازدواج فامیلی پدرومادرش، کم‌بیناست و سلول‌های شبکیه چشمش مشکل دارد. او نحوه آگاهی از بیماری‌اش و کنارآمدن با مشکلات آن را این‌گونه شرح می‌دهد: پدرومادرم از روی انحراف مردمک چشم در شش‌ماهگی به مشکل چشم مشکوک شدند و پیگیری کردند؛ اما فایده‌ای نداشت و پزشکان گفتند درمان نمی‌شود.

 ۴ ساله بودم که از قوچان به مشهد آمدیم. به سن مدرسه که رسیدم، به‌خاطر کم‌بینایی در تست بینایی‌سنجی ورود به مدارس رد شدم؛ اما راهنمایی نکردند که چه باید بکنیم و اینکه جایی برای تحصیل ما هم وجود دارد یا نه. این شد که نتوانستم مدرسه بروم؛ اما، چون درس‌خواندن را خیلی دوست داشتم، از بچه‌های اقوام معمولا سرمشق‌هایشان را می‌گرفتم و انجام می‌دادم تا اینکه خواندن و نوشتن را آموختم.

 

به‌دلیل مشکل مالی از ادامه تحصیل در رشته موردعلاقه‌ام محروم شدم

او اضافه می‌کند: ۱۰ ساله که شدم، همسایه‌ای جدید پیدا کردیم که فرزندشان معلول بود و ما را با آموزش‌وپرورش استثنایی آشنا کرد. نهایتا به مدرسه نابینایان در فرامرزعباسی معرفی شدم. گفتند ابتدا باید پیش‌دبستانی را به‌مدت یک سال برای آموزش خط بریل بگذرانی؛ اما من یک‌هفته‌ای آن را آموختم و بلافاصله به کلاس اول رفتم. شاگرداول بودم و در مسابقات علمی هم همیشه رتبه اول؛ دوره راهنمایی را با اینکه در مدرسه نمونه دولتی قبول شدم، اما مدیر مدرسه مرا نپذیرفت و گفت معلوم نیست به‌خاطر نابینایی بتوانی درس بخوانی یا نه.

به‌ناچار در همان مدرسه نابینایان گذراندم و برای دبیرستان به مدارس عادی رفتم. هدفم از حضور در دبیرستان عادی این بود که هم من با دنیای افراد عادی آشنا شوم و هم آنها با دنیای ما. دوستان و معلمان خوبی داشتم که کمکم می‌کردند، خودم هم مطالب را ضبط می‌کردم و دفتر یکی از دوستان را هم می‌گرفتم و عصر‌ها می‌نشستم در خانه، جزوه‌هایم را کامل می‌کردم.

محبوبه در کنکور با رتبه ۶ هزار رشته فلسفه دانشگاه فردوسی و رشته روان‌شناسی در دانشگاه غیرانتفاعی خیام قبول می‌شود. روان‌شناسی را دوست داشت؛ اما، چون شهریه‌اش سنگین بود، نتوانست آن را انتخاب کند و به‌ناچار دانشگاه فردوسی را انتخاب می‌کند؛ اما ادامه نمی‌دهد و به دنبال کار می‌رود. مدتی بازاریابی تلفنی در یک شرکت انجام می‌دهد، اما، چون علاقه‌ای به کار نداشت، ادامه نمی‌دهد و در کلاس‌های هنری بهزیستی مانند مرواریدبافی، گلیم و قالی‌بافی شرکت می‌کند.

 

با پذیرش ازدواج با فردی نابینا، نگاه اطرافیانم را تغییر دادم

او ادامه‌ندادن تحصیل را، تلخ‌ترین و ازدواج را، شیرین‌ترین خاطره زندگی‌اش معرفی می‌کند و درباره نحوه ازدواجش توضیح می‌دهد: خواهران شوهرم در کلاس‌های هنری بهزیستی، مربی بودند و آنجا مرا دیده و به خانواده معرفی کردند. بعد هم مراحل خواستگاری طی شد و ما ۱۸ دی‌ماه ۹۳ به عقد هم درآمدیم و ۱۶ مهر ۹۴ نیز زندگی مشترکمان را آغاز کردیم. من با نابینایی همسرم مشکلی نداشتم؛ اما خانواده‌ام خیلی شوکه بودند و باورشان نمی‌شد یک فرد نابینا بتواند تشکیل زندگی بدهد، ولی با پذیرفتن این ازدواج، نگاهشان را تغییر دادم. آن اوایل عمدا کار‌ها را به همسرم واگذار می‌کردم تا ببینند و باورشان شود ما هم می‌توانیم مستقل زندگی کنیم و حالا به‌قدری ما را باور کرده‌اند که اگر برای خواهر دیگرم هم خواستگار نابینا بیاید، جواب می‌دهند.

 

گفتگو با زوج روشن دل محله پنجتن | دلی روشن‌تر از همیشه

 

نابینایی، معلولیت است؛ اما محدودیت نیست

محبوبه ادامه می‌دهد: اول ازدواج در منزل پدری همسرم ساکن شدیم. چندماه بعد خواستیم در طرح ثبت‌نام مسکن بهزیستی ثبت‌نام کنیم؛ اما، چون قسطی بود و ما کار و درآمدی نداشتیم، امکانش فراهم نشد. چند روز بعد، از طرح مسکن خانواده‌های دومعلولی در منطقه پنجتن مطلع شدیم که ۱۰.۵ میلیون را باید نقد می‌دادیم و مابقی را بهزیستی و شهرداری پرداخت می‌کردند؛ لذا این مبلغ را با قرض و وام جور کردیم و از ۹ مرداد امسال به منزل خودمان در مجتمع محمدیه نقل‌مکان کردیم.

اوایل که اینجا آمده بودیم، همسایه‌ها باوجوداینکه در خانواده خودشان معلول وجود دارد، باور نمی‌کردند ما مستقل باشیم و از عهده کارهایمان بربیاییم، مثلا وقتی میهمانی داشتیم، می‌آمدند از نزدیک نگاه می‌کردند ببینند می‌توانم غذا درست کنم و وقتی می‌دیدند مشکلی نیست، متوجه می‌شدند که نابینایی معلولیت است، اما محدودیت نیست. خانواده هم اوایل نگرانمان بودند و مدام سر می‌زدند؛ اما حالا خیالشان راحت است. بیشتر کارهایمان را اینترنتی انجام می‌دهیم و حتی اقوام و دوستان هم کار‌های اینترنتی‌شان را به ما می‌سپارند.

 

چون نابینا هستم، اعتماد نمی‌کنند

او همچنین آرزویش را بیناشدن همسرش و رسیدن به رفاه اقتصادی عنوان می‌کند. در ادامه، همسرش رشته‌کلام را به دست می‌گیرد و با اشاره به بیکاری هردویشان می‌گوید: متأسفانه اشتغال معلولان به‌ویژه نابینایان در ایران کاملا مغفول مانده و خیرین هم اغلب برای تأمین هزینه‌ها مشارکت می‌کنند؛ درحالی‌که اشتغال‌زایی برای ما واجب‌تر است. درحال‌حاضر تنهادرآمدمان، یارانه و مستمری ناچیز بهزیستی (ماهانه ۶۰ هزارتومان) است.

خیلی برای کار پیگیری کرده‌ام؛ اما به‌خاطر نابینایی‌ام اعتماد نمی‌کنند و حتی تست هم نمی‌کنند تا ببینند می‌توانم کار کنم یا نه. از طرفی، چون تحت‌پوشش بهزیستی هستیم، کمیته امداد و سایر خیریه‌ها هم به ما کمک نمی‌کند. این در‌حالی است که بهزیستی درزمینه ارائه وسایل و ابزار‌های لازم، مساعدت دارد؛ اما درزمینه اشتغال نه؛ فقط طرح خوداشتغالی دارند که شامل ارائه ۲۰ میلیون تومان وام به مغازه‌داران است و گرهی از ما باز نمی‌کند؛ چون سرمایه‌ای نداریم.

این درحالی است که طی صحبت‌هایی که با نابینایان ایرانی در خارج کشور داشته‌ام، متوجه شدم امکانات و تسهیلاتی که به نابینایان در ایران ارائه می‌شود، حتی یک‌دهم امکانات دیگرکشور‌ها نیست؛ لذا تقاضا داریم ارگان‌های مربوطه حمایت‌هایی را که در توانشان است، دریغ نکنند. اگر بهزیستی به‌جای خدمات چندجانبه به اقشار مختلف، اعم از معتادان، زنان بی‌سرپرست، شیرخوارگاه‌ها و... یک یا دو مورد را تحت‌پوشش داشته باشد؛ اما به‌صورت کامل خدمات و رسیدگی داشته باشد، خیلی بهتر است.

 

مشکلات ساکنان مجتمع محمدیه

احسان و همسرش در ادامه به مشکلات خود و سایر ساکنان مجتمع محمدیه اشاره و خاطرنشان می‌کنند: خود واحد‌ها خوب است و مشکلی ندارد؛ اما متأسفانه سیستم گرمایش در آنها پیش‌بینی نشده و ما نه امکان استفاده از بخاری داریم و نه پکیج و رادیاتور؛ همچنین تلفن‌ثابت نداریم و مکاتباتمان با شرکت مخابرات هم بی‌نتیجه مانده است.

 ازطرفی به‌خاطر روشنایی نامناسب معابر و خیابان‌ها، بعد از غروب دیگر امکان تردد نداریم. گذشته از اینها مهم‌ترین مشکل ما، نبود آسانسور در مجتمع و خط اتوبوس واحد است؛ چراکه اغلب ساکنان مجتمع خانواده‌های معلول هستند و تردد میان طبقات یا مجتمع تا خیابان پنجتن برایشان بسیار سخت است. این مسائل را هم به‌صورت مکتوب و هم حضوری با مسئولان در میان گذاشته‌ایم؛ اما حاصلی نداشته است. اخیرا یکی از مسئولان در پاسخ درخواست ما برای رفع این مشکلات، گفت: «شما که شرایط این مجتمع را دیده بودید، اگر راضی نبودید، چرا آمدید؟». برخی هم می‌گویند اگر مشکل دارید، خانه را بفروشید؛ درحالی‌که ما تا ۱۲ سال حق فروش یا اجاره این خانه‌ها را نداریم و سند دست بهزیستی است.

 

* این گزارش یکشنبه ۲۵ مهرماه ۱۳۹۵ در شماره ۲۲۰ شهرآرامحله منطقه ۴ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44