وقتی از دریچه دنیای کودکانهاش، همراهی و بدرقه مردهای همسایه و آشنایان از سوی مادر یا همسرانشان برای اعزام به جبهه را میدید، با خود میگفت اینها چه دلی دارند که با دست خود عزیزانشان را به سفر بیبازگشت میفرستند! به بزرگی دلشان غبطه میخورد و دوست داشت او هم روزی این حال و هوا را تجربه کند، اما هرگز فکرش را نمیکرد در آیندهای نهچندان دور، این آرزو به حقیقت بپیوندد و او نیز روزی با دست خود، عزیزش را به سفری به بازگشت آنهم در آنسوی مرزها بفرستد!...
امالبنین حسینی، متولد مردادماه ۱۳۵۹ در شهر بامیان افغانستان که دو سالی میشود بهعنوان «همسر شهید» مفتخر شده، در گفتوگویی صمیمی و با لحنی که آرامشی آمیخته با استقامت در آن موج میزند، برایمان شرح میدهد که چرا و چگونه شد همسر شهید؛ او که در پی تحولات افغانستان و شورشهای شوروی، درحالیکه نوزادی ۴۰ روزه بوده همراه خانواده و بستگان به ایران مهاجرت کرده است، عشق و ارادت خاص نسبت به امام خمینی (ره) را علت انتخاب ایران برای مهاجرت معرفی میکند و میگوید: پدربزرگان و مادربزرگان ما از همان سال که امام خمینی (ره) تبعید شدند، پیگیر اخبار تحولات بودند؛ اعلامیهها را به هر سختی بود گیر میآوردند، پخش میکردند و برای سلامتی و موفقیت امام دعا و جلسات مذهبی میگرفتند.
وی ادامه میدهد: پدرم مشهد را برای سکونت انتخاب کرد ولی سایر اقوام به شهرهای دیگر رفتند. گویی زندگی با جنگ در تقدیرمان بود چراکه تنها چند روز پس از ورودمان به ایران، جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شروع شد و ما خواهناخواه با جنگ بزرگ شدیم؛ هنوز که هنوز است نوای «ای لشکر صاحب زمان، آمادهباش آمادهباش» حاج صادق آهنگران در گوشمان طنینانداز است و خاطرات آن روزها را تداعی میکند؛ هفتهشتساله بودم که همراهی و بدرقه مردهای همسایه و آشنایان توسط مادر یا همسرانشان را میدیدم و همواره با خود میگفتم اینها چه دلی دارند که با دست خود عزیزانشان را به سفر بیبازگشت میفرستند! به بزرگی دلشان غبطه میخوردم و دوست داشتم من هم روزی این حال و هوا را تجربه کنم و سهمی در این عرصه داشته باشم. میدانستم قطعاً لذتی دارد که اینقدر مشتاقانه این کار را انجام میدهند وگرنه چه دلیلی داشت که وقتی عدهای شهید میشدند و دیگر برنمیگشتند، بقیه مشتاقانهتر میرفتند!
خانم حسینی با لبخندی که از لذت یادآوری خاطراتش حکایت دارد، اضافه میکند: آن روزها با الهام از فیلمهای تلویزیون و اتفاقاتی که از اطراف و خانواده شهدا و جانبازان میشنیدیم، با دوستان بازی ایرانی عراقی میکردیم. مادران میگفتند بچهها دعا کنید امام زمان (عج) بیایند درمجموع، کوچک و بزرگ، مرد و زن، پیر و جوان همه در فضای جنگ بودند و بااینکه جنگ و سختی و فشار بود خانوادهها باهم روابط نزدیکی داشتند و به فرموده رهبر معظم انقلاب، برکات جنگ ازجمله وحدت کلمه، بیش از مشقات آن نمود داشت.
او با اشاره به تقدیم ۲۵۰۰ شهید افغانستانی در جنگ تحمیلی، خاطرنشان میکند: اکنون نیز زندگی خانوادههای مجاهد، سختیهای خاص خود را دارد، اما درست مانند دوران جنگ تحمیلی، بیشتر برکات مبارزه و جهاد را میبینیم تا رنجها و سختیها.
این همسر شهید که فرزند اول خانوادهای هشتنفره است، درباره دوران نوجوانیاش توضیح میدهد: در مدرسه، هر مسؤولیتی از گروه سرود گرفته تا انتظامات و نمایندگی و... را به عهده میگرفتم و به خاطر تشویقهای مادرم اعتمادبهنفس خوبی داشتم.
تا اوایل دهه هفتاد، دوره ابتدایی و راهنمایی را پشت سر گذاشتم و دوست داشتم در دبیرستان رشته انسانی بخوانم، اما به دلیل مشکلاتی که دولت برای ادامه تحصیل و اصولاً ماندگاری مهاجران به وجود آورد، نتوانستم ادامه تحصیل دهم (پس از ازدواج هم باوجود بچهها امکانش فراهم نشد)، درنتیجه بااینکه درس خواندن را خیلی دوست داشتم، خانهنشین شدم و کمک دست مادرم با چند بچه قد و نیم قد.
البته در کنار خانهداری به کارهای هنری مثل خیاطی هم مشغول بودم. پدر خواستههای ما را راحت میپذیرفت و «نه» نمیآورد. یادم هست همینکه گفتم میخواهم بروم کلاس خیاطی، فردایش برایم چرخخیاطی و اتو تهیه کرد و من با تکه پارچههای مادر خیاطی را شروع کردم. استاد خیاطیمان، خواهر شهید و مداح بود، روحیه مذهبی و اعتقادی خوبی داشت، ما را همراه خود به مراسمها میبرد و ما هم با اشتیاق میرفتیم.
خانم حسینی درباره خواستگاران و نحوه ازدواجش میگوید: اولین فرزند دختر فامیل بودم و توی چشم، قدم هم بلند بود به همین خاطر بااینکه هنوز دوره راهنمایی بودم، همه فکر میکردند وقت ازدواجم رسیده است؛ خواستگاران زیادی میآمدند، اما چون فرزند اول بودم پدر و مادرم سخت میگرفتند و حساس بودند.
من خیلی اجازه اعمالنظر نداشتم، هر که را میخواستند راه میدادند. در این میان پسرعمویم از خواستگاران پروپاقرص بود، اما چون باهم بزرگشده بودیم و او را مانند برادرم میدانستم، هرگز نمیتوانستم بهعنوان همسر او را بپذیرم و بالاخره با کمک بزرگترها راضی شدند که ما به دردهم نمیخوریم. رفتوآمدها ادامه داشت تا اینکه سال ۷۹ آقای توسلی توسط یکی از همسایهها (که دامادشان دوست صمیمی شهید بود) به ما معرفی شد.
او ادامه میدهد: وقتی خانم همسایه، عکس شهید را برای مادرم آورده بود من منزل نبودم. مادرم هم با پدر درمیان گذاشت و برای خواستگاری اجازه خواست که در کمال تعجب پدرم موافقت کرده بود. فردای آن روز که خانم همسایه آمد نظر ما را بپرسد، خبر داد آقا داماد به مأموریت اعزامشده، اما زود برمیگردد.
دعا میکردم و دوست داشتم زودتر برگردد؛ آخر، اولین بار که عکس شهید را دیده بودم، چهرهای بشاش و معنوی داشت و از همان لحظه مهرش به دلم نشسته بود. در دلم با او حرف میزدم، گاهی هم در دفتر خاطراتم مینوشتم و برایش آرزوی سلامتی میکردم (پس از ازدواج متوجه شدم شهید هم همین حس و حال را داشته است).
این همسر شهید اضافه میکند: پس از ۵ ماه، اواخر دیماه ۷۹ بود که آقای توسلی از مأموریت برگشتند. به همراه سه تن از دوستان و خانم همسایه به خواستگاری آمدند و با پدرم صحبت کردند؛ پدر همان بار اول که آقای توسلی را دید، پسندید و برای شناخت دقیقتر شروع به تحقیق کردند که هر جا میرفتند، فقط تعریف و تأیید میشنیدند. مادر و مادربزرگم از حضور مداوم شهید در جنگ نگران بودند، اما حجب و حیا، خلوص نیت و آرامش شهید، سبب شد مهرش در دل پدرم بیفتد تا جایی که گفت: «من دخترم را میشناسم و این تنها مردی است که میتواند او را خوشبخت کند».
خانم حسینی در توصیف نخستین دیدار حضوری با همسرش میگوید: آقای توسلی، یازدهمین فرزند خانواده بود که در همان سنین کودکی، پدر را که روحانی و از پیروان و طرفداران امام خمینی (ره) بود، ازدستداده بود. دیپلم و چهار سال سابقه تحصیل در حوزه داشت که به دلیل حضور در جبهههای جهاد کردستان، جنگ ۳۳ روزه لبنان و نیز سوریه ناتمام مانده بود.
یادم هست آن روز کتوشلوار با پیراهنی طوسیرنگ پوشیده بود و همان جلسه اول از کار، هدف و جهادش گفت و اینکه تا زمانی که نیاز باشد جهاد و مبارزه را ادامه خواهد داد و در این مسیر، علاوه بر یک شریک زندگی، یک همراه و همدل میخواهد که چنین زندگیای را بپذیرد و با مشکلاتش کنار بیاید. ظاهر و مسائل مادی در انتخاب همسر برایش اهمیت نداشت. من هم که زندگی و همراهی با یک رزمنده مجاهد را دوست داشتم، گفتم اگر خواست خدا باشد ماهم تلاشمان را میکنیم و پذیرفتم لذا صحبتمان خیلی طول نکشید. بعد از دیدارمان، به خانم همسایه گفته بود دست شما درد نکند تا اینجا زحمت کشیدید، اما منبعد خودم سفتوسخت پایکار هستم!
او ادامه میدهد: مراسم عقد را در خانه خودمان و خیلی ساده برگزار کردیم با خرید مختصری شامل ضروریات مانند چادر، قرآن و حلقه. البته شهید خودش (نه به خواست ما) سرویس طلا هم خرید. بعد از عقد، مانند بقیه دامادها حرفهای رایج نمیزد بلکه بیشتر از قیام عاشورا، رجعت و شهدا صحبت میکرد و روحیات خاصی داشت. محبت میان ما از همان ابتدا شدید بود و با همین شور و عشق است که دوریاش را تحمل کرده و میکنم.
دو ماه پس از عقد در تاریخ ۲۶ اسفندماه ۷۹ طی مراسمی ساده به خانه خودمان رفتیم؛ بااینکه همسرم پول و سرمایه نداشت، اما به خاطر اخلاق و رفتار خداپسندانهاش، از درودیوار بهعنوان کمک یا هدیه برایش پول میریخت، درنتیجه بدهکاریها هم زود تسویه و هفت ماه پس از عقدمان دوباره به جبهه اعزام شد؛ طی این مدت دوستانش هم نمیگذاشتند برود تا با توجه به آغاز زندگی مشترک، بیشتر کنار هم باشیم.
این همسر شهید تصریح میکند: بااینکه دو سه ماه طول کشید، اما چون میدانستم راه و جای خوبی است، نهتنها سخت نگذشت بلکه در نامههایم، همسرم را تشویق هم میکردم درست مثل مادران و همسران روزهای کودکیام! تا مردادماه ۸۹ یعنی یک سال و نیم پس از ازدواجمان، همسرم در جبهه جنگ بود، اما با سقوط طالبان و آرام گرفتن اوضاع برگشت و در کارهای ساختمانی مشغول کار شد. در کنارش کارهای فرهنگی اجتماعی هم انجام میداد و مدیریت مؤسسه فرهنگی آموزشی (در زمینه زبان و کامپیوتر) را که با کمک دوستش اجاره کرده بود، بر عهده داشت.
او درباره ویژگیهای همسرش میگوید: ۱۴ سال زندگی با همسرم باوجود سختیهای زیاد، بسیار پرثمر بود؛ توکل، توسل و ایمان او بهگونهای بود که در کنارش کاملاً احساس آرامش داشتم و سختیها برایم کمرنگ میشد. وقتی کنارش بودم انگار روی ابرها راه میرفتم سبکبار و فارغ از دنیا میشدم.
خدمت بهنظام را افتخار میدانست چرا که جمهوری اسلامی، حکم ام القرای جهان اسلام را دارد. همیشه تأکید داشت برای تداوم سایه رهبری و حفظ انقلاب تا ظهور امام زمان (عج) دعا کنیم. حافظ دان خوبی هم بود؛ ازآنجاکه اشعار حافظ، حرف دل و برگرفته از قرآن بود بر دلش مینشست و همواره در نامههایش هم از اشعار حافظ میآورد. حافظ را همیشه به همراه داشت و برای برنامههایش به آن تفأل میزد حتی برای رفتن به سوریه.
خانم حسینی درباره سختیهای زندگی با یک مجاهد و چگونگی کنار آمدن باحالت بیم و امیدی که چنین زندگیای دارد، یادآور میشود: میدانستم در راه اعتقاداتمان و برای جلوگیری از هتک حرمت حرم اهلبیت (ع) میرود و آرمانهایی، چون تشکیل یک نیروی نظامی ولایی و شیعی همچون حزبالله لبنان و نیز ایجاد تغییر در نگرش به مهاجران افغانستانی (که فقط کارگر و امثالهم نیستند بلکه سرمایههای عظیمی برای جهان اسلام هستند و دغدغههای فراملی دارند) دارد بنابراین همان بار اول که پس از ازدواجمان به جبهه رفت، دل کندم و او را به امام زمان و حضرت زینب (س) سپردم تا حفظش کنند؛ کلاً همیشه وقتی میآمد و میرفت همینطور بود، ازجمله آخرین بار... آخرین بار که آمد، به دلش افتاده بود بار آخر است ولی سعی میکرد به روی ما نیاورد؛ آرامشش متفاوتتر از همیشه بود و دوستداشتنیتر و آسمانیتر به نظر میرسید.
همینجا بود که برایم گوشی مجهزتری خرید تا از طریق تلگرام در ارتباط باشیم، زیرا ارتباط تلفنی به دلیل قطع و وصل آنتن یا مسائل امنیتی دشوار بود. بعد هم در تلگرام مرا عضو گروه «یاد شهدا» که مادر شهید قاسمی آن را تشکیل داده بود، عضو کرد و گفت فقط مطالعه کن. از آن به بعد از همین طریق در ارتباط بودیم، خاطراتش را مینوشت، پیام، عکس و فیلم میفرستادیم و بهاینترتیب تحمل دوریاش راحتتر شده بود. روزها میگذشت و ما منتظر بودیم همسرم زودتر برگردد و عید کنار هم باشیم ولی خواست خدا چیز دیگری بود.
به گفته وی، علیرضا توسلی چهار ماه پس از آخرین خداحافظی، در منطقه طل قرین، در اثر اصابت موشک به آرزوی همیشگیاش – شهادت - میرسد و خانم حسینی میشود «همسر شهید» با رسالتی زینب گونه... این همسر شهید، آخرین روزهای حضور همسرش در کره خاکی را اینگونه روایت میکند: سه روز قبل شهادتش از اخبار شنیدم عملیاتی در پیش دارند، اما در تلگرام به دلیل مسائل امنیتی چیزی نگفت. معمولا آخر شبها جواب میداد، اما وقتی دیدم سه روز است اینترنت و تلفن ندارد، مطمئن شدم عملیات دارند.
روز شنبه هشتم اسفندماه ۹۳ ساعت ۲ بعدازظهر توانستیم تلفنی صحبت کنیم؛ گفت: «ما بالای تپهای خوش آبوهوا هستیم و جای نگرانی نیست به خاطر مزاحمت باد، نمیتوانم صدایتان را خوب بشنوم، دو ساعت دیگر، برق هم نخواهیم داشت، اما نگران نباشید فقط دعا کنید». همینکه گفت برق نداریم، کمی نگران شدم، اما صدقه دادم، رفتم حرم، نذرونیاز کردم تا سلامت برگردد چراکه فقط پدر بچههای من و همسرم نبود بلکه پدر فاطمیون بود. آن شب گذشت. فردایش هم ارتباط نداشتیم تا ساعت چهار عصر (یکشنبه) که فردی در گروه یاد شهدا سؤال کرد فرمانده تیپ فاطمیون شهید شده است؟ و همه به او توپیدند که چرا شایعه درست میکند. من هم هرچه تماس میگرفتم گوشیاش روشن بود، اما جواب نمیداد.
خانم حسینی ادامه میدهد: نزدیک سال نو بود و مشغول کارهای خانه بودم. تا شب خانهتکانی را هم تمام کردم تا کار ماندهای نداشته باشم. ساعت یک بامداد (دوشنبه) اینترنت گوشی را قطع کردم و سعی کردم با آرامش بخوابم؛ با خود گفتم اگر حتی یک درصد هم آن شایعه درست باشد من بهعنوان یک همسر و یک مادر باید همانطور که همسرم همیشه تأکید داشت، برای هر اتفاقی آمادهباشم چراکه جنگ همهچیز دارد؛ مجروحیت، اسارت، مفقودی، شهادت و.... ساعت چهار صبح دوشنبه نماز را که خواندم نگاهی به تلگرام انداختم شاید پیامم را خوانده باشد، اما اولین پیامی که در گروه یاد شهدا دیدم، همین عکس شهید (اشاره به تصویری از شهید که بهصورت استند روی درب ورودی پذیرایی نصبشده بود) به حالت ایستاده و اسلحه در دست بود که پایین آن نوشتهشده بود «کجاییدای شهیدان خدایی» و کلی پیام تسلیت گذاشته بودند و خاطرات شهید و....
وی اضافه میکند: با دیدن خبر شهادت، یکباره رعشهای از فرق سرتاپایم گذشت و گفتم «إنّا لله و إنّا إلیه راجعون... خدایا خودت صبر بده و هوای ما را داشته باش». دو سه روز بعد پیکر شهید به مشهد آمد، اما به خاطر شدت انفجار، از ناحیه سینه به بالا ریشریش شده بود و به ما اجازه ندادند ببینیم. مصادف با ظهر شهادت حضرت فاطمه (س) تشییع و در بهشت رضا (ع) به خاک سپرده شد. وصیتنامه نداشت، میگفت نمینویسم که مبادا بعدها برای بازماندگان مایه ریا یا نوعی فخرفروشی و ... باشد. حتی پیشنهاد دادم من مطلبی بهعنوان وصیتنامه بنویسم و شما امضا کن، اما اجازه نداد و فقط لیست حسابوکتابهایش را نوشت.
خانم حسینی که ثمره ازدواجش با آقای توسلی، دختری ۱۳ ساله به نام فاطمه، پسری ۱۰ ساله به نام حامد و دختری ششساله به نام طوبی است، درباره واکنش فرزندانش نسبت به شهادت و نبود پدر میگوید: عدم حضور فیزیکی هر فردی خصوصا شهید قطعا محسوس است و جایگزین ندارد، اما محبت اهلبیت (ع) و عشق امام و انقلاب، مصائب را برایمان آسان میکند. به قول شهید، هرکدام از بچهها یکپا مجاهد هستند چراکه طی دو سال جنگ سوریه و مسؤولیتهای سنگین شهید در آنجا، اگر نبود درک و همراهی بچهها کار، سخت میشد. پس از شهادتش نیز گاهی پیش میآید بهانه بگیرند که لحظات بسیار سختی است و تلاش میکنم کمتر پیش بیاید؛ حامد، نبود پدر را پذیرفته و میگوید پدرم جای خوبی رفته پس ناراحت نیستم و دوست دارد بزرگتر که شد مثل پدرش سرباز مدافع ولایت باشد، اما طوبی فکر میکند پدرش رفته بهشت و برمیگردد لذا هنوز منتظر است.
این همسر شهید، یاد شهید و نصایحش و اِعمال آنها در زندگی را از دیگر آرامبخشهای این روزهایش عنوان میکند و ادامه میدهد: حضور شهید و حمایت معنویاش را در زندگی کاملا لمس میکنم؛ دو سه باروقتی عازم شرکت در مراسمهای یادبود شهدا یا غصهدار بودم، از مقابلم عبور کرد و دیدمش و گفتم ممنون که همیشه هستی. بچهها، همسایهها و همرزمان زیاد شهید را در خوابدیدهاند؛ اکثراً میبییند که حوزه کاری شهید اکنون دفاع از حرم امام حسین (ع) است.
وی، تنها تسلی دل خانواده شهدا را ظهور حضرت مهدی (عج) میداند و آرزو میکند آن حضرت زودتر ظهور کنند و با رجعت شهدا انتقام ظلمهایی را که از صدر اسلام بر مسلمانان رفته بگیرند. خانم حسینی درباره نقش خانوادهاش در شرایط کنونی زندگی میگوید: پدر و مادرم از همان ابتدای ازدواج تاکنون پشتوانه ما بودهاند. یکبار که همسرم مجروح شده بود (بهمنماه ۹۲) و امکان بازگشت به ایران نداشت، ما بهاتفاق پدرم رفتیم سوریه هم برای زیارت و هم عیادت. پدرم بااینکه خودش نمیتوانست سوریه برود، کار رزمندگان را تأیید میکرد و میگفت راه خوبی است؛ اگر جوانان شیعه دفاع نکنند تکفیریها از هیچ جسارتی فروگذار ندارند و این به غیرت ما برمیخورد.
وی با تأکید بر این که اگر هزاران بار به گذشته برگردم بازهم باافتخار، ایشان را انتخاب میکنم، احساسش از همسر شهید بودن را اینگونه توصیف میکند: همسر شهید یعنی گذشتن از همه آمال و آرزوهایی که فقط زمینیها به آن فکر میکنند (مانند تفریح با همسر) برای رسیدن لذتهای بالاتر؛ همسر شهید بودن لذتی دارد که فقط باید تجربه کنید تا بدانید چیست. حسی عالی و لذتبخش و میتوان گفت احلی من العسل است. روزی هزار بار به خاطر این توفیق خداراشکر میکنم؛ من لیاقت این جایگاه را نداشتم، اما در اثر لطف خدا و کمال همنشینی با شهید میسر شد.
همسر شهید توسلی در پایان به دختران جوان توصیه میکند: از هماکنون خود را برای سرباز و مجاهد پروری در قامت مادر یا همسر آماده کنید؛ نسبت به فضای جهاد و شهادت که امروز در قالب دفاع از حرمها در عراق و سوریه جلوهگر است، بیگانه نباشید و تا حد امکان توجه، مطالعه و تحقیق داشته باشید؛ این فضاها برکاتی دارد که هیچ جا به دست نمیآید.
لازم به ذکر است شهید علیرضا توسلی، مشهور به ابو حامد، مؤسس و فرمانده تیپ فاطمیون (مدافعان افغانستانی حرم)، متولد سال ۱۳۴۱ و از رزمندگان جهاد مقدس افغانستان بود که با ایده و انگیزه «اسلام مرز ندارد»، در دوران ۸ سال دفاع مقدس انقلاب اسلامی و جنگهای رژیم صهیونیستی در لبنان نیز حضور داشت و در اسفندماه ۹۳ در عملیات آزادسازی طل قرین به فیض شهادت نائل آمد. همچنین چهار برادر وی در افغانستان به جرم انقلابی و حامی امام خمینی (ره) بودن، توسط دولت کمونیست وقت، دستگیر و در گورهای دستهجمعی زنده بگور شدند.
*این گزارش یکشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۵ در شماره ۲۱۳ شهرآرامحله منطقه ۴ چاپ شده است.