سایه برجهای ارتفاعات جنوب سالهاست بر سر روستا ی «کلاتهسرهنگ» سنگینی میکند، روستا یی که با وجود نزدیکی به شهر آب لولهکشی و کنتور گاز و مدرسه و اتوبوس ندارد.
کدخدا برای همه اهالی مهرآباد مثل پدر بود. با ما همینطور رفتار میکرد که با بچههای خودش. مثلا وقتی من هفتسال داشتم، عمو دوتومان عیدی داد به من. خداوکیلی هیچکس آن زمان دوتومان عیدی نمیداد.
در مزرعه سمزقند، کارگاههای دباغی، رونق فراوان داشت که بیشترشان موقوفه آستانقدس بود و بهاجاره دراختیار صاحبان این شغل قرار میگرفت.
اینجا شبه روستا یی است که بین راه مانده است. میان آبادانی مشهد و اولین روستا ی خلج گیر افتاده است. هنوز خاطره حضور در مشهد در ذهنت کمرنگ نشده است که به این روستا میرسی. فضایی دلنشین برای عبور و سخت برای زندگی!
مزرعه شقا شامل سه قلعه به نامهای یزدیها، بالا و پایین بوده و سه صحرا و شش جفت زمین زراعی داشته است، اما تعیین مکان دقیق این اجزا نیز امکان ندارد. به نظر میرسد جمعیت ساکن شقا در اوج رونق، جمعیتی درخورتوجه بوده است
کوچه مهدی آباد ۹ و معابر دوروبر آن شانزده سال پیش، نام شهربه خود گرفت. با این حال در این گذر نه چندان عریض، هنوز رد پای روستا دیده میشود.
حاج «رمضانعلی اللهرسان» طرق را قدیمیترها خوب میشناسندش و بچهها نامش را از پدرانشان شنیدهاند.هرجا قدمی برای طرق برداشته میشود یا کاری راه میافتد، پای حاجی در میان است.