در گذر سالها شاید دیگر برخی از آن کوچهها وجود خارجی ندارند، اما قدیمیها هنوز هم آنها را بهیاد دارند و از خاطراتش تعریف میکنند. یکی از این کوچهها، کوچه «پرکنده» واقع در امامخمینی17 بوده است که در 20متری ابتدای آن سمت چپ قرار داشت و مسیری برای رسیدن به عدلیه (دادگستری) بود که اکنون تعداد انگشتشماری از مشهدیها آن را بهخاطر دارند.
کوچه هجرت در محله ارشاد از سمت شمال به خیابان ارشاد، از جنوب به خیابان دستغیب، از شرق به خیابان شهید صادقی و از غرب نیز به خیام جنوبی راه دارد. همجواری با این خیابانها و مدارس موجود در آن سبب شده است تردد بیشتری در هجرت نسبت به سایر کوچهها برقرار شود. شرکت سهامی آب منطقهای خراسان رضوی نیز در این کوچه وجود دارد.
یوسفیه 9 محوریترین کوچه راسته یوسفیه است. قدیمیهای اینجا که برای بزرگ مالکان محدوده قاسمآباد زراعت میکردند هنوز باغ های میوه و قنات قدیمی قاسم آباد را به یاد دارند. بعدها، تعاونی نهضت سوادآموزی زمینها را به قطعات 200 متری تقسیم و هر قطعه را به ۲نفر واگذار کرد. با افزایش تقاضا، تقسیم زمینها به واحدهای کوچکتر تا آنجا پیش رفت که واحدهایی با متراژ حتی 30 متر هم در این محله ساخته شد.
زیبایی ساخت این مسجد بهدلیل همدلیای است که در میان اهالی ایجاد شده است. اگر این مسجد نبود شاید ما سالها هممحلهای بودیم اما وفاق و همدلی و ارتباط محکمی بینمان به وجود نمیآمد.
خیابان رازی غربی یکی از قدیمیترین و پرترددترین معابر محله جنت به شمار میآید. این خیابان از میدان امام رضا(ع) آغاز و در میدان دهدی خاتمه پیدا میکند. شکلگیری این خیابان و ساخت منازل مسکونی در آن به وقوع سیل و سرریز آب از کال قرهخان در دهه30 بازمیگردد.
حمام ساعت نداشت و خیلیها بدون اینکه برایشان اهمیتی داشته باشد تمام ساعات روز را در حمام میماندند، اما سالها بعد وقتی پدرم به رحمت خدا رفته بود، بعضی آمدند و گفتند از ما راضی باشید که گاهی آب بیشتری استفاده کردیم و حواسمان نبوده که هزینه آن را پرداخت کنیم.
اگر ارباب میدید زمین زراعیاش محصول خوبی داده است، دهقانش را تشویق میکرد و در بیشتر مواقع یک کت و شلوار به او پاداش میداد یا اگر ارباب در روستا دور میزد و میدید تعداد آفتابنشینها زیاد است، عصبانی میشد، به ویژه که اگر جوانها بین آفتابنشینها بودند حتما صدایش در میآمد و میپرسید فلانی چرا بیکاری و سرکار نرفتهای؟ اگر بهانه میآورد که حتما ارباب تنبیهش میکرد، اما دیده بودم که جوان بیکار میگفت بیمارم و نتوانستهام سرکار بروم. ارباب میگفت چرا نگفتی کدخدا تو را دکتر ببرد. فوری دستور میداد جوان را به شهر ببرند و حتما به بیماریاش رسیدگی شود.