شاهنامه

 المان‌های نوروزی منطقه 3،‌ پلی به دیروز
در میان همه نام‌ها و کوچه‌ها و خیابان‌های شهر مشهد، «راه‌آهن» جای خودش را دارد. اینجا ایستگاه رسیدن است؛ لحظه ورود به مشهد. آدم در خیابان‌های نزدیک به حرم کیفور می‌شود. راه‌آهن چند چهارراه و خیابان بزرگ تا حرم فاصله دارد و حتما این فضا بر آثار هنری این منطقه هم تأثیرگذار است.بین همه المان‌های نوروزی ریزودرشتی که در سال‌های قبل آمدند و رفتند، «یادمان وداع» با سلام‌های بی‌پایان مادر و فرزند، پدر و دختر و... گره خورده بود، اما این المان دائم نبود.
ماجرای حسن آقا پاکبان چهاربرجی و کیف پول میلیاردی
یکی از پاکبانان زحمتکش شهرداری منطقه12 حسن یعقوبی رسولی گلاری است، او سه فرزند معلول دارد، خانه‌اش نیمه‌ساز است و کلی خرج و مخارج گوناگون دارد اما دم برنمی‌آورد و صبح تا شب کوچه و پس کوچه‌های بولوار شاهنامه را نظافت می‌کند. حسن آقا تا کنون دوبار کیف پول پیدا کرده‌است، اما هردوبار چشمش را به روی مشکلات می‌بندد و کیف‌ها را به صاحبش برمی‌گرداند حتی اگر درون کیف سه میلیارد تومان پول باشد و صاحب کیف درقبال این پاک‌دستی به او 50هزار تومان مژدگانی بدهد!
مشت برادرم، مرا ورزشکار کرد
حجت کرامتی سال‌۱۳۶۹ در محله فردوسی به‌دنیا می‌آید. او که برادر کوچک‌تر مهدی (عضو سابق تیم ملی جودو ایران) است بر اثر یک اتفاق و شوخی برادرانه به دنیای ورزش حرفه‌ای گام نهاد. حجت می‌گوید: یک روز من، پدر و برادرم در حال دیوارچینی بودیم. پدرم بنّا بود و برادرم آجر می‌داد و بقیه کار‌ها را من انجام می‌دادم. من نوجوانی ده‌ساله بودم و توان و جثه کاری به آن سنگینی را نداشتم؛ به همین دلیل گاهی‌وقت‌ها کارم عقب می‌افتاد. برادرم با فریاد می‌گفت: «یره زودباش ملات بیار، حتما باید یک فن جودو روت اجرا کنم؟» مهدی چند دفعه این تذکر را داد و من باز هم عقب می‌ماندم. در همین لحظه او با یک تکنیک جودو به سمتم آمد. من هم سعی کردم در مقابلش گارد بگیرم، اما تأثیری نداشت. همین شوخی برادرانه باعث شد تا حسابی به من بربخورد و سعی کنم که ورزشکار شوم.
شب چله مشهدی ها با چهل چراغ و برف شیره
اگرچه در گذر زمان کمی از آداب ورسوم آن فراموش شده و یک جاهایی هم تغییر شکل داده است اما با کمی جست وجو می شود بخش هایی از آن را در حافظه تاریخی بزرگ ترها پیدا کرد. در خطوط زیر ضمن گفت وگو با برخی قدیمی های شهر امام رضا (ع)، روایتی داریم از چندوچون گذراندن شب چله توسط مردمی که ماییم.
از پای دار تا بام هنر
محسن ده‌مسته که به‌دلیل تصادف و مرگ یک پیرزن رهگذر زندانی شده‌ بود، برای رهایی از زندان و پرداخت دیه فرد فوت‌شده، مرتکب اشتباه دیگری می‌شود و هنگامی که تحت اغفال دوستان ناباب در حال حمل مواد مخدر است او را دستگیر می‌کنند و به همین جرم 18سال از بهترین سال‌های جوانی خود را در حبس می‌گذراند. در روزهای تنهایی و بیکاری زندان با صنایع و هنرهای دستی آشنا می‌شود و بعد از پایان دوران محکومیتش به‌عنوان یک هنرمند قابل در هنرکده و صنایع‌دستی مجموعه تاریخی هارونیه مشغول به کار می‌شود. داستان زندگی او مانند یک کتاب داستان است که شروعی تلخ و پایانی شیرین و باز دارد.
درخشش داستان‌های نوجوان محله جاهدشهر در استان
پریناز متولد 1389 است. مادرش دانش‌آموخته رشته کتابداری است و به‌واسطه شغلش پریناز را هر روز به کتابخانه می‌بَرد. او از کودکی با مجموعه‌ای از کتاب‌های کودک، پادکست‌ها و بازی‌های کودکانه بزرگ شده است که هر کدام از آن‌ها در توسعه استعدادها و شکوفایی خلاقیت پریناز نقش بسزایی داشته‌اند. او می‌گوید: نوشتن به من احساس آرامش می‌دهد. وقتی داستان می‌نویسم از خودم راضی هستم.
اژدهای تخریب بر سر شکوه اژدرکوه
چند سالی می شود که این کوه اسطوره ای دارد فرو می ریزد و همراه با خود، میراث هزاران ساله ایرانیان، رزق و روزی فارمدیان، پاتوق کوه نوردی خراسانیان و... را می برد. معدن کاران، نفس مردم فارمد را بند آورده و خواب و آرامش را از آنان ربوده اند. آنان برای برداشت آهک، تخریب را از بخشی از کوه که به «دُم اژدها» معروف است، شروع کرده اند. دینامیت هاشان را بر رگه های سرخ رنگی که نشانه خون اژدهاست، فرود می آورند و هم زمان چندین و چند زخم به پیکر تاریخ، گردشگری، محیط زیست، منابع طبیعی، اشتغال روستایی، ورزش کوه نوردی و... می زنند. آن هم تنها به بهای برداشت آهکی که به خاطر میل ترکیبی شدیدش با فلزات، حتی دیگر در صنعت ساختمان سازی هم کاربردی ندارد و فقط برای زیرسازی جاده ها از آن استفاده می شود.