استاد علی باقرزاده تنها چهره بازمانده از شاعران پیشکسوت آیینی خراسان 20 آذر سال 95 به یاران شاعر خراسانیاش پیوست. او در جوار حکیم ابوالقاسم فردوسی و شاعران پیشکسوتی، چون محمد قهرمان، عماد خراسانی، صاحبکار و مهدی اخوانثالث در مقبرهالشعرای خراسان به خاک سپرده شد. متن زیر خلاصه گفتگویی است که در زمان حیابت با این شاعر و کارآفرین خراسانی داشتیم.
فکر میکنم اولین شعرم را حدود سال۱۳۱۷ در کلاس سوم ابتدایی گفتهام که برایش جایزهای هم گرفتم. علاقه عجیبی به شعر داشتم. تنها پسر خانواده بودم و پدرم، دوستان فاضلی داشت و من هم طبق وظیفه در آن سن از دوستان پدرم پذیرایی میکردم و پای شعرخوانیهای آنها مینشستم.
در ضمیرم آشنایی و دوستی با ادبیات وجود داشت. بعد از آن هم با شاعران و ادیبان بزرگی دوست و بزرگ شدم. با دکتر فیاض، دکتر یوسفی و دکتر رجایی خاطرهها دارم. با اخوانثالث آشنایی نزدیکی داشتم و اهل یک محله بودیم یا با دیگران و بزرگانی، چون غلامرضا قدسی، احمد کمال، ذبیحا... صاحبکار، محمد قهرمان بیشتر وقتم را میگذراندم که خاطرم هست کتابی را هم در سال۱۳۶۵ با عنوان «نسیمی از دیار خراسان» شامل شرح حال و اشعار خودمان به چاپ رساندیم.
بعضیها میگویند همیشه یک فاصله معقول با شعر داشتهام، بهطوریکه جزو معدود کسانی بودهام که هم درزمینه کار و زندگی موفق بوده و هم در شعر. البته من آدم آنچنان متمکنی نیستم، ولی هنر زندگیکردن را میدانستم. محتاج کسی نبودهام و داشتههایم را خرج تحصیل فرزندان و سیروسفر کردهام که از نتیجهاش راضی هستم. زیاد پی این مسائل نبودهام، ولی همهچیز را جدی میگرفتهام.
شعر برای من همیشه در حاشیه زندگی بوده، چون در هجدهسالگی به خاطر فوت پدرم و اداره زندگی مجبور به کسبوکار شدم و مسئولیتهایی را برای خودم ترسیم کرده بودم که باید به آنها میرسیدم؛ درضمن اینکه از شاعران چیزهایی دیدهام که مرا تشویق کردهاند که شعر را از عالم زندگیام جدا کنم.
خاطرم هست یکی از فرزندان اخوانثالث بهخاطر تهیدستیاش از دنیا رفت؛ همین مسئله باعث شد تا موضوع را جدیتر بگیرم. با خودم گفتم که موضوع دو چیز است؛ یکی شعر و ادبیات و دیگری زندگی. من با بزرگان زیادی از ادب معاصر نامهنگاری و مراوده داشتهام، اما نشانی تمام این افراد در منزلم بود و در محل کارم، هیچ نشانی از این مسائل نبود. حتی دوستان همکارم نمیدانستند من اهل شعرم، ولی به خانه که میآمدم، شعر بود و کتاب و نامه و دیدار.
واقعیتش من زیاد دنبال جلسات نبودهام، ارتباطات خودم را داشتهام. پیشترها جلسه سرگرد نگارنده و فرخ بود و بعدها جلسه استاد قهرمان که من درآنها شرکت میکردم. جلساتی که هر کدام برای خودشان دانشکدهای بودند. انسانهایی را در آنها میدیدم که هر کدامشان برای ادب این کشور وزنهای هستند؛ کسانی، چون ملکالشعرای بهار، شهریار، استاد شریعتی، دکتر غلامحسین یوسفی، بدیعالزمان فروزانفر و... با این اوصاف، جلسههای امروز حقیقتا مرا قانع نمیکند.
البته انجمنهای دیگری هم بودهاند که من به پاس علاقه و احترام در آن شرکت کردهام، ولی افراد بزرگی را در آنها ندیده و قانع نشدهام؛ چون میبینم که عدهای میآیند و حرکاتی انجام میدهند و حرفهایی میگویند که زیاد راضیام نمیکند. البته جوانان بسیاری پس از ما آمدهاند که همهشان قابل احترام هستند؛ اگرچه مقداری افکار و اندیشههایمان تفاوت دارد، اما همهشان خوبند.
ما در سرزمینی زندگی میکنیم که جز قرون۶ و ۷ (با حضور افرادی، چون حافظ و سعدی) همیشه مهد تمدن و فرهنگ بوده. معتقدم الان نیز چنین است. الان نمونههای خوبی از شعر امروز را میبینید که برآمده از ذوق بزرگان این سرزمین است؛ نمونهاش ملکالشعرای بهار، اخوانثالث و شفیعیکدکنی؛ حتی دانشگاه ادبیات تهران را هم خراسانیها به راه انداختند و شاگردان اولیهاش هم خراسانی بودند.
خراسان، هویت پرباری داشته و ما با شاعران و سرایندگان این هویت بزرگ شدهایم؛ شاعرانی که مطالعه داشتهاند. نمیشود که شاعر تنها شعر بگوید و مطالعه نداشته باشد! اگر میبینید سخن بزرگانی، چون فردوسی، عطار و مولانا باقی مانده، علتش را در دانشمندی آنها جستجو کنید.
این بزرگان تنها قافیه سر هم نمیکردهاند. نسل امروز بهجز معدودی غالبا با مطالعه بیگانهاند و فقط دور هم جمع میشوند. اگر حمل بر خودستایی نباشد، حدود ۶۰ سال است که قرص خواب من، کتاب است و روزی حدود چهارساعت مطالعه میکنم؛ چیزی که نسل امروز بهشدت به آن نیازمند است تا از سد بزرگان ادب گذشته بگذرد و برای خودش، کسی شود در حد آنها.
این درست است که دوستان قدیم من مثل اخوان و شفیعی شعر نو میگفتند که آن را میفهمم و لذت هم میبرم، خود من هم البته نوسرودهایی دارم، اما اینکه چرا سراغ قطعه، از قالبهای کلاسیک رفتم، به اخلاقیات من برمیگردد. من معتقدم مسئولیت هنرمند یا شاعر، ارتقای اخلاق جامعه است؛ ارتقای اخلاق جامعه با رفتار، شخصیت و سخنش.
ما شاعرانی با شعرهای بسیار خوب داریم، ولی زندگیهایشان بسیار آلوده است، طوریکه آدم نمیتواند به آنها نزدیک شود. همیشه به پاکی هنرمند معتقد بودهام و علاقهام به قالب قطعه هم برای همین است؛ چون در قطعه صحبت بیشتر حول اخلاقیات است. نمیتوانیم اسم شاعر را روی کسی بگذاریم که اخلاقش به شاعر نمیخورد. شخصا همیشه بااخلاق زندگی کردهام. سعی کردهام اینگونه باشم.
یاد داری که وقت زادن تو
همه خندان بودند و تو گریان
آنچنان زی که موقع رفتن
همه گریان شوند و تو خندان
فکر میکنم در مسیر درستی بودهام؛ اگرچه پس از سالها حضور در جامعه، خود جامعه باید بگوید من چگونه بودهام، چگونه زیستهام و چه گفتهام.
گرانبارترین دوران زندگی هر شخص، فاصله هجده تا بیستوچهارسالگی اوست و هر کسی میتواند در این دوره، سرنوشتش را مشخص کند. مسئله اول، باسوادشدن است تا بتوانید چیزی به جامعه تحویل بدهید. در وهله دوم به اعتقاد من، جامعه امروز به کار و کوشش جوان نیازمند است.
شخصا، نشستن و مصداق «یک سر مو در همه اعضای من/ نیست به فرمان منای وای من» بودن را نمیپسندم. نمیپذیرم که بدبین باشیم و به زمین و زمان فحش بدهیم. درکنار تمام اینها جوان امروز باید هنر زندگیکردن را یاد بگیرد.
* این گزارش چهارشنبه، ۲۴ آذر ۹۵ در شماره ۲۲۳ شهرآرامحله منطقه ۹ چاپ شده است.