در این روضه قدیمی، همه میتوانند یک دل سیر غم دلشان را جا بگذارند. میتوانند در کنار مادران، خواهران و همسران شهدا بنشینند و از دلتنگیهایشان بگویند.
اینجا در خانه مرحوم توسی، روضه رفتن بدجوری میچسبد. حتی با اینکه چندین سال است صاحب خانه به رحمت خدا رفته است. همان پیرمرد مهربانی که یک پا نداشت و با عصا در کوچههای خیابان سنایی راه میرفت و روی یک پا به احوالپرسی طولانی با اهالی میپرداخت.
از طرفی درِ خانهاش همیشه به روی هیئتها برای برگزاری روضههایشان باز بود؛ و بدینگونه دلدادگیاش را به آقا ابا عبدا... حسین (ع) نشان میداد. البته خیلی قبلترها، دلدادگیاش را با تقدیم جوانش به وطن ثابت کرده بود؛ شهید رضا توسی. جوان رعنایی که ۳۲ روز جنگید و تا ۵ سال از پیکرش خبری نشد.
این گزارش، با توصیف آن روضه باصفا و قدیمی که بهانه برگزاریاش، شهادت پسر ارشد خانواده توسی بود، شروع میشود و در ادامه، فاطمه صادقی، همسر مرحوم توسی و مادر شهید رضا توسی، که یادگار مهربان گذشتههای این خانواده است، از پسر، برادر شهیدش و خود حاج آقا توسی که تمام محله دوستش میداشتند، خواهد گفت.
روضه منزل خانواده توسی ساعت ۷ صبح شروع میشود. آقایان در طبقه بالا و خانمها پایین هستند. با وجود اینکه زمان روضه زودهنگام است، جمعیت زیادی حاضر شدهاند.
یک نفر از اقوام خانواده توسی در همینباره میگوید: یک صبح که به این روضه بیایی، دلت میخواهد روزهای دیگر هم بیایی و خواب نمانی.یک همسر شهید هم میگوید: این روضه با اخلاص و بیریاست و برای همین زیاد طرفدار دارد.این روضه، مربوط به جلسه خانوادگی شهدا به نام «خاتم الاوصیا» است که روزهای سال، بین خانوادههای شهیدان تقسیمبندی شده و حدود ۳۲ سال است که دهه دوم صفر، سهم خانواده توسی است.
روضهخوانِ اینجا، به خوبی میداند چه بگوید تا روضهای متفاوت خوانده باشد. وقتی که نام مرحوم توسی را در شروع روضهاش زنده میکند و میگوید که اهالی خیابان سنایی دوستش داشتند و میگوید که چگونه جوان رعنایشان را که فقط ۳۲ روز در جبهه جنگید، از دست دادند و .... ماجرای تکاندهندهای که حاج خانم توسی بعد از روضه برایمان کامل تعریفش میکند.
همانطور که روضهخوان میخواند، به عکسها و بنرهای روی دیوارهای خانه توسی نگاه میکنیم. چند بنر بزرگ در کنار هم قرار گرفته است که روی یکی، عکس مقام معظم رهبری دیده میشود که به خانه مرحوم توسی آمدهاند و آن مرحوم هم در کنارشان نشسته است.
ماجرایی که به گفته حاج خانم به حضور مقام معظم رهبری در سال ۸۰ در منزلشان در محله آزادشهر برمیگردد. او برایمان میگوید: به ما گفتند از طرف صدا و سیما میخواهند برای مصاحبه بیایند، اما ناگهان رهبر وارد خانهمان شدند. اصلا باورمان نمیشد. ایشان یک قرآن به آقای توسی هدیه و قرآنی را هم به مادرم که ایشان هم مادر شهید هستند، اهدا کردند. برادر من جواد صادقی، ۶ ماه بعد از رضا به شهادت رسید.
یک دکور شیشهای هم هست که داخل آن پر است از عکس شهدا. حاج خانم توسی میگوید: اهالی عکس شهیدانشان را در روزهای برگزاری روضه میآورند و داخل این دکور میگذارند و دیگر آن را نمیبرند. آنها میگویند چه جایی بهتر از اینجا.
اما مهمترین چیزی که فضای طبقه پایین خانه توسی را متفاوت کرده است، یک ضریح چوبی است. ضریحی در ابعاد کوچک و شبیه به ضریح شش گوشه امام حسین (ع). برای خیلیها سؤال است که ماجرای این ضریح چیست و ساخته دست کیست.
روضه که تمام میشود، نوبت پهنکردن سفره صبحانه میرسد. میرویم و کنار خانمهایی مینشینیم که در حال آمادهسازی صبحانه هستند. حاج خانم توسی، همسر شهید قاسم صادقی را به ما معرفی میکند که در حال تکهکردن نانهاست.
شهید صادقی، نماینده مشهد در مجلس اول شورای اسلامی و یکی از ۷۲ تن همراهان دکتر شهید بهشتی در حادثه ترور تیر ماه ۱۳۶۰ بوده است.همسر شهید صادقی میگوید: ۳۷ سال از شهادت همسرم میگذرد و ۳۰ سال هم هست که در این روضه شرکت میکنم و هر کمکی از دستم برآید، انجام میدهم. او با همان لهجه تهرانیاش میگوید: نوکر امام حسین (ع) هم هستم؛ و ادامه میدهد: صبحها با ذوق از خواب بیدار میشوم تا به این روضه بیایم. همه چیزِ اینجا با اخلاص است و ریایی در کار نیست.
از او میخواهیم خاطرهای درباره خانواده توسی و این روضه تعریف کند. انگار که گذشته در مقابل چشمانش به سرعت جان گرفته باشد، میگوید: خدا مرحوم توسی را بیامرزد. هر وقت میآمدیم روضه، روی همین پلههای ورودی طبقه پایین میایستاد و اجازه نمیداد کاری انجام بدهیم. ظرفهای روضه را خودش میشست. سبزی پاک میکرد و... اصلا از کارکردن برای روضه لذت میبرد.
روضه که تمام میشود، به پشتیهای قرمز رنگ تکیه میدهیم و در کنار بانویی مینشینیم که روحیه شاد و پر انرژیاش سرلوحه زندگی و رفتار خیلیهاست. حاج خانم توسی از شروع روضه تا همین لحظه یک دقیقه هم ننشسته است و دائم درحال رسیدگی به امور است.اولین سؤالمان این است که این روحیه شاد شما از کجاست و چطور اینقدر حوصله مردم را دارید و با همه خوش و بش میکنید.
با همان لبخند زیبایش میگوید: داشتن این روحیه را بعد از شنیدن خبر شهادت پسرم، از خدا خواستم؛ و این گونه تعریف میکند: زمانی که خبر مفقودشدن رضا را آوردند، خیلی بیتابی میکردم و کم طاقت شده بودم تا اینکه یک روز رفتم حرم و دعای توسل خواندم و از امام رضا (ع) خواستم که به من صبر بدهد.
شاید باورتان نشود، اما وقتی از حرم بیرون آمدم، انگار که اشکم خشک شده بود و آن امام مهربان صبر به من عطا کرد. طوری که در مراسم تشییع پسرم، وقتی خانمها میگفتند زیر بغلهایش را بگیریم، میگفتم نیازی نیست. حالم خوب است، اما آنها تصور میکردند که شوکه شده ام و متوجه چیزی نیستم.
خانم توسی بعد از تعریف این ماجرا، میگوید: رضا سال ۶۵ جبهه رفت و بعد از ۳۲ روز پیام داد که به عملیات میروم و دیگر نمیتوانم نامه بدهم و بعد خیلی نگذشت که در عملیات کربلای ۲ و در منطقه حاج عمران، به شهادت رسید.تعبیر این مادر دلداده از شهادت پسرش این گونه است: کم طاقت بود که زود شهید شد.
حاج خانم توسی ادامه میدهد: خبر شهادتش را دادند، اما خبری از پیکرش نبود. با وجود این، بنیاد شهید اجازه داد به جای پیکرش، گل تشییع کنیم. بعد از ۴۰ روز خبر آوردند که او را زنده دیدهاند، اما تا ۵ سال هیچ خبری از او نیامد.
نفسی تازه میکند و میگوید: حاج آقا توسی هر روز در این ۵ سال برای گرفتن خبری از رضا، به اداره تعاون سپاه میرفت و آنقدر به آنجا رفت و آمد کرده بود که تصور میکردند کارمند آنجاست. ۵ سال به همین شکل و بیخبری ما از رضا گذشت. تا اینکه زمان یکی از همین روضههایمان رسید. صبح در حال آمادهشدن برای حضور میهمانانمان بودم که برای رسیدگی به امور، رفتم طبقه بالا.
در کمال تعجب، بوی خوشی تمام مشامم را پر کرد. بویی که تا به حال مانند آن را درک نکرده بودم. ۱۰ بار از پلهها بالا و پایین رفتم، ولی هنوز همان بو وجود داشت و ذرهای از آن کم نشده بود. همسر شهید صادقی و شهید جنگی پای سماور بودند. از آنها هم خواستم که به طبقه بالا بیایند. آنها هم بوی خوش را تأیید کردند. میهمانها هم متوجه این بوی خوش شده بودند، اما تصور کرده بودند که به پسر ۶ سالهمان عطر زدهایم. چند روز دیگر نیز گذشت و روضهمان به پایان رسید، درحالی که هنوز آن بو در خانه وجود داشت. آن وقت بود که به من گفتند، پیکر پسرمان چند روزی است که آمده و آنها صبر کرده بودند تا روضه به پایان برسد و بعد به من خبر بدهند.
او ادامه میدهد: به همراه آقای توسی برای گرفتن پیکرش رفتیم، اما فقط چند تکه استخوان بود و پلاکش و لباسهای پوسیده.حاج خانم توسی هنگام تعریف این ماجرای غمانگیز خیلی احساساتی نمیشود و بدون اینکه صدایش بلرزد تعریف میکند: به همراه همسرم، به همان استخوانها و لباسها گلاب زدیم و استخوانها را مرتب کردیم و با کفن سفیدی آنها را پوشاندیم. طوری که شبیه به یک پیکر درآمد. نمیخواستیم تصور شود که چیزی از پسرمان باقی نمانده است.
صحبتمان به اینجا که میرسد، حرف را میکشانیم به حاج آقا توسی که سال ۱۳۹۰ به رحمت خدا رفت و تمام خاطرات مهربانیاش را برای اهالی محله جا گذاشت.
از همسرش میخواهیم که درباره دلیل علاقه اهالی به او بگوید. دوباره همان لبخند زیبا چهره حاج خانم را میپوشاند و اولین جملهاش این است: حاج آقا توسی یک فرشته بود؛ و بعد ادامه میدهد: حاج آقا با اهالی محله خیلی مراوده داشت و همه دوستش داشتند.
او سال ۶۲ تصادف کرد و یک پایش را از دست داد، ولی از آن به بعد با همان پای نداشته به رتق و فتق امور به بهترین شکل میپرداخت. حاج آقا کارمند بیمارستان دکتر شیخ بود و آنجا هم همه او را میشناختند و برایش احترام قائل بودند.
نجار متبحری هم بود و به دلیل همین تبحر در کارش در سال ۶۵ با همان پای مصنوعی به جبهه رفت و در ساختن پل اروند رود مشارکت داشت.او ۴۵ روز در جبهه بود. رضا هم گفته بود وقتی پدرم از جبهه بیاید، من میروم و همین طور هم شد.
آقای توسی عاشق امام حسین (ع) بود و همین عشق را با برپایی روضهها و ساختن این ضریح چوبی که میبینید، نشان داد. حاج خانم درباره همان ضریح شش گوشهای که ماکتی از ضریح امام حسین (ع) است و در گوشهای از خانه قرار گرفته است، صحبت میکند.
او در این باره میگوید: حاج آقا خیلی خواب میدید که ضریح امام حسین (ع) را میسازد و بالاخره خودش با چوب، ضریحی شبیه ضریح امام حسین (ع) ساخت. ساخت این ضریح، ۳، ۴ ماه طول کشید و بیوضو هم به آن دست نمیزد.
یادم است من از پلهها بالا و پایین میرفتم و برایش چای و میوه میآوردم و به من میگفت که حاج خانم خودت را اذیت نکن؛ و من میگفتم تو ضریح میسازی و کار من در برابرش چیزی نیست.میخندد و میگوید: هیئتها، این ضریح را خیلی دوست دارند و اگر از درِ این زیرزمین رد میشد تا حالا آن را برده بودند.
طبقه پایین این خانه ماجراهای بسیاری به خود دیده است؛ و یکی از ماجراهای آن حضور هیئتهای عزادار برای برپایی روضه بوده است. خانم توسی تعریف میکند: ۳ بار در هفته هیئتهای مختلف و معروف مشهد از فضای زیرزمین برای برگزاری روضه استفاده میکردند و حاج آقا قند و چای هم در اختیارشان میگذاشت و حتی خودش کارهای بعد از روضه را انجام میداد.
آقای توسی اخلاقی داشت که در زمان برگزاری روضه جلو در صندلی میگذاشت و مینشست و حواسش به خودروهای میهمانان بود که کسی خودروش را جلو در همسایهها پارک نکند و مزاحمتی ایجاد نشود. میگفت اگر همسایهای معترض شود، روضه هم، ثواب و برکتش را از دست میدهد.
خانم توسی میخندد و در ادامه صحبتهایش میگوید این جوانهای هیئتی آنقدر پرشور روضه برگزار میکردند که یک بار یکی از آنها در حین روضه به حاج آقا گفت سقف زیرزمین دارد چکه میکند، حاج آقا میرود پایین و میبیند که از شدت عرقکردن و شور و هیجان این جوانها، سقف از عرق و رطوبت خیس شده و تصور شده که چکه میکند.صحبتهای خانم توسی به پایان میرسد و فقط یک حرف میماند. کاش که در زمان حیات حاج آقا او را میدیدیم و پای حرفهایش مینشستیم.
در این روضه قدیمی، همه میتوانند یک دل سیر غم دلشان را جا بگذارند. میتوانند در کنار مادران، خواهران و همسران شهدا بنشینند و از دلتنگیهایشان بگویند.
اینجا در خانه مرحوم توسی، روضه رفتن بدجوری میچسبد. حتی با اینکه چندین سال است صاحب خانه به رحمت خدا رفته است. همان پیرمرد مهربانی که یک پا نداشت و با عصا در کوچههای خیابان سنایی راه میرفت و با همان پای نداشته به احوالپرسی طولانی با اهالی میپرداخت.
از طرفی درِ خانهاش همیشه به روی هیئتها برای برگزاری روضههایشان باز بود؛ و بدینگونه دلدادگیاش را به آقا ابا عبدا... حسین (ع) نشان میداد. البته خیلی قبلترها، دلدادگیاش را با تقدیم جوانش به وطن ثابت کرده بود؛ شهید رضا توسی. جوان رعنایی که ۳۲ روز جنگید و تا ۵ سال از پیکرش خبری نشد.
این گزارش، با توصیف آن روضه باصفا و قدیمی که بهانه برگزاریاش، شهادت پسر ارشد خانواده توسی بود، شروع میشود و در ادامه، فاطمه صادقی، همسر مرحوم توسی و مادر شهید رضا توسی، که یادگار مهربان گذشتههای این خانواده است، از پسر، برادر شهیدش و خود حاج آقا توسی که تمام محله دوستش میداشتند، خواهد گفت.
روضه منزل خانواده توسی ساعت 7صبح شروع میشود. آقایان در طبقه بالا و خانمها پایین هستند. با وجود اینکه زمان روضه زودهنگام است، جمعیت زیادی حاضر شدهاند.یک نفر از اقوام خانواده توسی در همینباره میگوید: یک صبح که به این روضه بیایی، دلت میخواهد روزهای دیگر هم بیایی و خواب نمانی. یک همسر شهید هم میگوید: این روضه با اخلاص و بیریاست و برای همین زیاد طرفدار دارد.
این روضه، مربوط به جلسه خانوادگی شهدا به نام «خاتم الاوصیا» است که روزهای سال، بین خانوادههای شهیدان تقسیمبندی شده و حدود ۳۲ سال است که دهه دوم صفر، سهم خانواده توسی است.
* این گزارش شنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۷ در شماره ۳۱۴ شهرآرا محله منطقه ۲ چاپ شده است.