کد خبر: ۶۴۳۳
۲۰ شهريور ۱۴۰۲ - ۱۴:۰۰

رقابت خودروی آقای ریاضی با مرسدس و فراری

مهندس وحید ریاضی تهرانی، جوانی ۲۲ ساله و سرگروه یک تیم ۱۵ نفره طراحی خودرو است. خودرویی که بناست سال آینده در مسابقات «فرمول SAE» ایتالیا شرکت کند.

زارع| داستان این روایت درباره مهندس وحید ریاضی تهرانی است. جوانی ۲۲ ساله، ساکن محله سرافرازان که در همین سِن، سرگروه یک تیم ۱۵ نفره طراحی خودرو است. خودرویی که بناست سال آینده در مسابقات «فرمول SAE» ایتالیا شرکت کند و با تیم‌های بزرگ دنیا که مرسدس و فراری و فیات و دیگر شرکت‌های مشهور پشتیبانشان هستند، رقابت کند. وحید و تیمش اسم خودرو را «سورنا» گذاشته‌اند؛ سورنایی که قرار است یک بار دیگر برود ایتالیا. ایتالیایی که پایتخت آن رم است. رمی که یادگار برجا مانده از امپراتوری روم است. رومی که زمانی «کراسوس» را به جنگ سورنا فرستاد و شکست خورد.

 

به جای کلاس زبان رفتم تعمیرگاه پدرم

من چهارم خرداد ۱۳۷۴ در تهران به دنیا آمدم. پدرم مکانیک خودرو بود و هنوز هم هست. منزلمان پشت کارگاه بود و از همان بچگی حتی قبل از اینکه در سال اول راهنمایی به مشهد نقل مکان کنیم هر وقت درس نداشتم می‌رفتم پیش او. هم‌سن و‌سال‌های من همه رفتند دنبال کلاس زبان و هنر و این جور مسائل، ولی خوب من کارم شده بود همین و مکانیکی پدر را ترجیح می‌دادم. شاید آن ابتدا سخت بود، ولی روزبه‌روز به خودرو و موتور و دیفرانسیل و از این جور اصطلاحات علاقه‌مندتر می‌شدم. طوری شده بود که در همان دوره ابتدایی برای خودم یک پا اوستا‌کار شده بودم. اما درس را هم رها نکردم.

مهندس وحید ریاضی تهرانی، جوان ۲۲ ساله‌ا‌ی که خودرو طراحی می‌کند

 

خرابکار فامیل بودم

مشوق اصلی من برای حضور در تعمیرگاه، پدرم بود. از طرفی توصیه می‌کرد و از طرفی هم من کاملا آزاد بودم. تا دلتان بخواهد خرابکاری داشتم. هر وقت بنا بود یک حرکت جدید را تست کنم روی ماشین پدرم آزمایش می‌کردم.

در بیشتر موارد هم خراب از کار درمی‌آمد و یک قطعه از قطعات ماشینش مشکل‌دار می‌شد. او هم با صبوری تشویق می‌کرد. البته گاهی که شورش را در می‌آوردم تنبیه هم بود، ولی بیشتر تشویق بود.

عمو‌های من هم فنی هستند و جزو مشوق‌های اصلی من بعد از پدرم به حساب می‌آیند. در مجموع آن اوایل، در بین کل فامیل این شیطنت‌های من زبانزد بود. در منزل هرکدام از فامیل که یک وسیله خراب می‌شد حتی اگر من دست هم به آن نزده بودم، بلافاصله می‌گفتند وحید خراب کرده است.

مثلا پدرم یک تراکتور خریده بود تا از آن در تعمیرگاه استفاده کند، من هم پریدم روی آن و در یک چشم به‌هم زدن بلایی سرش آوردم که حدود یک میلیون تومانِ آن زمان خرج برداشت. اینجا دیگر خودم هم کلافه شده بودم. دوسه سالی وضعیت به همین شکل بود، اما کم‌کم ورق برگشت و حالا هرجا وسیله‌ای خراب می‌شود، برای تعمیر می‌آورند پیش خودم.

 

اولین اختراع

با اینکه دقیق نمی‌دانستم چه‌خبر است، ولی توانسته بودم بین این علاقه‌مندی غیردرسی و درسم نوعی پیوند برقرار کنم. این شد که در سال دوم راهنمایی یک ربات زمین‌شور اختراع کردم و در جشنواره ابن‌سینا شرکت کردم. خیلی ساده بود، اما بالاخره کاربردی و فنی بود.

یک ماشین بود که ابعاد اتاق را اندازه می‌گرفت و شروع می‌کرد به تمیز کردن کف. داور‌ها رتبه دوم جشنواره آن سال را  به من دادند.

وارد دبیرستان که شدم مثل همه بچه‌های دبیرستانی دغدغه انتخاب رشته سراغ من هم آمد. از یک طرف دوست داشتم رشته‌ای انتخاب کنم که آینده‌اش تضمین باشد و از طرفی به خودرو علاقه داشتم. البته من اگر درس هم نمی‌خواندم اتفاقی نمی‌افتاد و می‌توانستم گلیم خودم را از آب بیرون بکشم.

ولی کم‌کم متوجه شده بودم مهارتی که با درس مخلوط شود، خیلی کاربردی‌تر است. این شد که برنامه‌ریزی کردم برای رشته‌ای که علایق شخصی‌ام را پوشش دهد. در همان سال اول دبیرستان، یک ربات جنگنده هم ساختم که مثلا می‌توانست بجنگد.

آخرین فعالیت دوره دبیرستانم اولین ماشین خورشیدی دانش‌آموزی بود که سال ۱۳۸۹ ساختم. سوختش را با استفاده از پانل‌های خورشیدی تأمین می‌کرد. این ماشین هم در جشنواره جوان خوارزمی رتبه پنجم را دشت کرد.

 

رتبه دوم در مسابقات دانشگاه شریف

بعد از آن وارد دانشگاه شدم. رشته مکانیک جامدات. اما فعالیت‌های فوق‌العاده من ادامه داشت. در مسابقه شناور‌های هوشمند که یکی از فعالیت‌های ارزشمند سپاه پاسداران در دانشگاه شریف است، شرکت کردم. عنوان مسابقه، «دریا مسیر پیشرفت» بود. در این مسابقه دوم شدیم. رتبه اول را تیم دانشجویی سپاه مال خود کرد. یک شناور رو سطحی هوشمند ساختیم که می‌توانست بدون سرنشین یک مأموریت انتقال یا مأموریت مشابه را انجام دهد.

 

مهندس وحید ریاضی تهرانی، جوان ۲۲ ساله‌ا‌ی که خودرو طراحی می‌کند

 

ارشد بدون کنکور

دانشجوی استعداد درخشان دانشگاه فردوسی بودم و سال گذشته بدون کنکور وارد مقطع کارشناسی ارشد شدم. این شد که نسبت به بعضی از بچه‌های تیم یک سال جلوتر افتادم و الان فقط من هستم که مشغول تحصیل در این مقطع هستم.

 

گروه سورنا شکل می‌گیرد

در سال سوم دوره کارشناسی، قبل از امتحان‌های تیر و خرداد با چند نفر از بچه‌ها تصمیم گرفتیم به طریقی، برویم خارج ادامه تحصیل دهیم. مطالعه کردیم و راه‌های مختلفی پیدا کردیم. مقاله، کتاب، پژوهش‌های مختلف و چندین ایده دیگر. روی هر کدام مدتی فکر کردیم و بررسی کردیم، اما هنوز هم آن چیزی که ما دوست داشتیم، اتفاق نمی‌افتاد یا شاید هم جسارت لازم را نداشتیم.

در همین حال و اوضاع رفتیم سراغ یکی از اساتید که خودش خارج تحصیل کرده بود. گفت: بروید برای مسابقات فرمول SAE که در ایتالیا برگزار می‌شود، خودرو مسابقه طراحی کنید. این شد که از مهر ۹۵ دور هم جمع شدیم و با ۱۴-۱۵ نفر از بچه‌ها، طراحی‌های سورنا را شروع کردیم.

 

مسابقه‌ای بدون جایزه نقدی

بعد از اینکه تصمیم گروه برای ساخت موتور فرمول SAE قطعی شد، با دانشگاه صحبت کردیم و یکی از اساتید، سرپرستی علمی تیم را قبول کرد. سوله در اختیارمان گذاشتند و از اواسط مهر بچه‌ها مستقر شدند. بخش بیشتر زمان را به طراحی گذراندیم. این مسابقه با اینکه هیچ جایزه نقدی ندارد، اما معتبرترین مسابقه دانشجویی جهان است و ما از بقیه دنیا خیلی عقب‌تر هستیم.  
واقعیت این است که دیگردانشگاه‌ها به‌طور جدی روی فرمول SAE برنامه‌ریزی دارند و شرکت‌های معتبر مثل مرسدس و فراری و جگوار اسپانسر خیلی از تیم‌های دانشجویی هستند و در ساخت قطعات به آن‌ها کمک می‌کنند. به علت همین برنامه‌ریزی، تیم‌های جدید، خیلی از قطعاتی که تیم‌های قبلی‌شان ساخته‌اند استفاده می‌کنند و زمان زیادی را در طراحی هدر نمی‌دهند، اما برای تیم ما این گونه نبود. ما حدود ۱۰ ماه صرف طراحی کردیم. خیلی از قطعات را هم خودم در کارگاه تراش، تراشکاری کردم.

 

ترسی که جایش را به جسارت داد

اگرچه الان گروه خیلی خوبی داریم، ولی خیلی از اعضای تیم، آن اوایل فرق بین آچار‌ها را نمی‌دانستند. حتی وقتی به ایشان می‌گفتم، فلانی برو آچار «یک‌سر ۱۷» را بیاور، خوب متوجه نمی‌شد؛ با اینکه همه به اصطلاح سال بالایی بودند. متأسفانه ضعفی که در سیستم آموزشی داریم باعث شده است بین تئوری و عملیات کمترین ارتباط برقرار باشد.

من هم اگر از بچگی دنبال این جور کار‌ها نبودم قطعا الان وضعیتی بهتر از خیلی‌ها نداشتم. خدا به من لطف کرد و من توانستم از کودکی‌ام استفاده کنم. بچه‌ها کم‌کم با کار آشنا شدند و الان هرکدام به راحتی می‌توانند بخشی از ماشین را پیاده کنند و جمع کنند.

بعد از اینکه بچه‌ها با موتور به شکل عملی آشنا شدند، با تراشکاری هم آشنا شدند و الان قطعه هم تراش می‌دهند. دیگر آن ترس و خودکم‌بینی از بین رفته است و جایش را جسارت و اعتماد به‌نفس گرفته است. روی پای خودمان ایستاده‌ایم و کارهایمان را خودمان انجام می‌دهیم. حتی برنامه منظم نظافت سوله داریم و منتظر نمی‌نشینیم تا کی پرسنل خدمات دانشگاه بیایند کار ما را انجام دهند.

 

مهندس وحید ریاضی تهرانی، جوان ۲۲ ساله‌ا‌ی که خودرو طراحی می‌کند

 

کار هیچ وقت تمام نمی‌شود

با این وجود کار همیشه روی روال جلو نمی‌رود. بار‌ها شده است که با کلی درگیری یک قطعه را تراش داده‌ایم، ولی روی کار معلوم شده است ایراد دارد. یا حتی قطعه درست بوده، ولی موقع نصب اتفاقی افتاده که به کل کار خراب شده است. یکی از این اتفاقات سر یک قطعه که در اگزوز ماشین استفاده می‌شود، افتاد.

با کلی زحمت و بعد از چند روز قطعه را تراش دادیم، ولی موقع نصب و سوراخ کردن قطعه برای پیچ کردن به بدنه، کار از دستمان در رفت و قطعه خراب شد. دوباره کل مسیر را از اول رفتیم.

 

انفجار باک بنزین

کار البته خطر‌هایی هم دارد. مثلا یک بار، باک ماشین منفجر شد. باک احتیاج به جوشکاری داشت و ما هم نمی‌خواستیم آن را پیاده کنیم. این شد که بنزین را خالی کردیم و چندبار شستیمش. به بچه‌ها گفتم باید نیم‌ساعتی صبر کنیم بعد شروع کنیم، ولی گوش نکردند و تصمیم گرفتند که همان زمان دست به کار شوند.

یک دو خال اول را که زدیم یکهو باک منفجر شد. شکر خدا، بنزین نداشت و فقط گاز باقی‌مانده در داخل باک منفجر شده بود؛ ولی سوپاپ ته باک کامل داغان شد و کف دست دوستمان که جلوی در باک را گرفته بود هم به‌طور کامل سوخت. گوش بچه‌ها از صدای انفجار تا نیم‌ساعت سوت می‌کشید.

 

تعجب مدیر ایران خودرو

برای ساخت قطعه‌ها و خرید بعضی لوازم احتیاج به سرمایه داشتیم. با دانشگاه گفتگو کردیم. قبول کرد بخشی از بودجه را تقبل کند و در امور اداری کنارمان باشد. اگر بخواهم صادق باشم باید بگویم تا اینجای کار دانشگاه تعامل خوبی با ما داشته است؛ اما این مقدار بودجه که ما توانسته بودیم جذب کنیم، هنوز کافی نبود.

این بود که پاشنه‌ها را کشیدم بالا و به فکر تعامل‌های برون‌دانشگاهی افتادم. رفتم سراغ ایران‌خودرو. ابتدا اعتماد نداشتند، اما آقای زاهدی‌فر وقتی سماجت من را دیدند، قبول کردند یک بازدید از آنچه ما آماده کرده بودیم، داشته باشند. اتفاق خوبی بود. بعد از اینکه آمدند و کار را دیدند ابتدا از پیشرفت ما تعجب کردند و بعد قبول کردند بخشی از هزینه‌ها را کمک کنند. همان جلسه قول گرفتیم شاسی ماشین را بفرستیم برایمان رنگ کوره بزنند.

 

بی‌خیال خارج شده‌ایم

بعد از اینکه آقای زاهدی‌فر رفتند، زنگ زدم ایران‌خودرو تا مقدمات رنگ زدن شاسی را فراهم کنم. گفتم برایمان ماشین بفرستید. گفتند نداریم! گفتم مگر می‌شود ایران‌خودرو با آن یال وکوپال یک دستگاه وانت نداشته باشد؟ گفتند حالا که شده! کوتاه نیامدم. چون پول کافی نداشتیم، با بچه‌ها یک وانت قراضه جور کردیم، ولی راننده نداشت.

یعنی طرف گفت: این وانت من شاسی ماشین نمی‌تواند جابه‌جا کند، ولی اگر اصرار دارید، خودتان ببرید؛ پول هم نمی‌خواهد بدهید. زنگ زدم، گفتم: حداقل راننده بفرستید. گفتند نداریم! من هم شاسی را بار زدم و خودم نشستم پشت ماشین. وقتی رسیدم ایران خودرو، مهندس زاهدی‌فر خوشش آمد و گفت: به هیچ‌وجه کوتاه نمی‌آیید.

الان بچه‌های ایران‌خودرو یک اتاق به من داده‌اند و هفته‌ای یک روز می‌روم آنجا. اگر هفته‌ایی نروم، فردایش زنگ می‌زنند، پیگیر می‌شوند. راه‌به‌راه فشار می‌آورند که زودتر پرونده خدمتم را حل کنم و دائم آنجا مستقر شوم. واقعیت این است که تیم ما یکی از اهداف اولیه‌اش از طراحی خودرو، فراهم کردن زمینه برای تحصیل در خارج کشور بود، اما بعد از آشنایی با فضای صنعت و استقبال خوبی که مدیران از ما داشتند، نظرمان عوض شد و ممکن است حتی ادامه تحصیل را هم بی‌خیال شویم و بچسبیم به کار و طراحی و تولید.

* این گزارش چهارشنبه، ۲۷ دی ۹۶ در شماره ۲۷۷ شهرآرامحله منطقه ۹ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44