هر زمان که با جوانان صحبت از ازدواج میشود آنها هزینههای سنگین ازدواج، سختگیری خانواده دختر بر سر تعیین مهریه و... را علت ازدواج نکردنشان بیان میکنند. اما در این میان افرادی هستند که این چارچوبها را شکستهاند و سنت ازدواج علیوار را پیشه خود کردهاند و بسیار ساده و به دور از تجملات زندگی مشترکشان را شروع کردهاند.
ناصر محرابی، برادر شهید مدافع حرم، شهید حسین محرابی و همسرش بانو آتشدوست از جمله زوجهایی هستند که ازدواجشان علاوه بر اینکه بسیار ساده و به دور از تجملات بوده، داستان بسیار جالبی دارد. به مناسبت نیمه شعبان که سالگرد آشنایی آنها در جمکران و آغاز این ازدواج ساده و بیریا بوده است با این زوج به گفتوگو پرداختیم.
ناصر محرابی متولد63 است و کارشناسی حسابداری دارد. او در یک خانواده مذهبی متولد شده و فرزند هفتم خانواده است. او درباره اینکه چرا ازدواجش را به تأخیر انداخته است میگوید: در تمام این سالها به فکر ازدواج کردن بودم و حتی مواردی را در نظر گرفتم، اما به هر دلیلی این اتفاق نیفتاد. در این مدت تنها به پدر و مادر خدمت میکردم تا اینکه پدرم فوت کرد. بعد از ازدواج برادر کوچکترم و شهید شدن حسین تلاش میکردم وقت بیشتری را برای مادرم اختصاص بدهم.
مادرم همواره دعایشان این بود:«الهی یک زن خوب قسمتت بشه.»در جواب مادرم میگفتم:«مادر جان حالا که راه جهاد باز است دعا کن شهید بشم.» بعد از فوت مادرش او تنهاتر میشود و باز هم خواستگاریها به نتیجه نمیرسد.
محرابی سال گذشته برای کمک به سیلزدگان به آققلا میرود و بعد از برگشت به مشهد تصمیم میگیرد مانند سال قبل نیمه شعبان به قم برود و از فضای معنوی آنجا استفاده کرده و سپس برای کمک به شادگان استان خوزستان و بعد از آن به زیارت امام حسین(ع) برود و پس از این زیارت به مشهد برگردد. اما سرنوشت برای او چیز دیگری در نظر گرفته بود.
قبل از من خواهرم به قم رفت و در منزل دوستش ساکن شد. قبل از سفر برای خداحافظی سر مزار مادرم رفتم و در لحظه وداع به مادرم گفتم دعا کن ازدواج کنم
او میگوید: «قبل از من خواهرم به قم رفت و در منزل دوستش ساکن شد. قبل از سفر برای خداحافظی سر مزار مادرم رفتم و در لحظه وداع به مادرم گفتم «دعا کن ازدواج کنم.» سر مزار پدر و برادر شهیدم و در زیارت وداع با امام رضا(ع) و حتی زیارت در قم هم همین خواسته را داشتم. برای خودم جای تعجب داشت که چرا یکباره بعد از این همه مدت این خواسته را بیان کردم. برای خداحافظی پیش خواهرم رفتیم. خواهرم بعد از اینکه مرا دید گفت: «عروسی برایت در نظر گرفتهام.» سپس من و برادرم را به داخل منزل دوستش دعوت کرد. با خنده گفتم: «عروس خانم کجاست.» دوست خواهرم گفتند «عروس خانم تا صبح نماز میخواندند و تازه خوابیدهاند، الان بیدارشان میکنیم.»
او که دختری اهل ارومیه بود با سینی چای وارد شد. برادر بزرگترم در همان ابتدا حرف آخر را مطرح کردند و گفتند: «برادرم راهش جهاد است.» هنگامی که همسرم صحبت کردند دیدم چقدر دیدگاهش به من نزدیک است. آنجا بود که در یک لحظه با خودم خواستهام از والدینم را مرور کردم، اینکه همیشه میگفتم خود صاحبالزمان(عج) باید برایم همسری پیدا کنند، خواستگاری در روز نیمه شعبان و...همه نشانهای برایم بود. بعد از صحبتها قرار شد به همراه دوستانم همان مسیر از قبل تعیین شده را رفته و بعد برای خواستگاری به ارومیه برویم. 12اردیبهشت بعد برگشت از عراق همراه برادرم و خواهرم به ارومیه رفتیم و خواستگاری کردیم. مشکل اغلب ازدواجها بر سر تعیین مهریه است اما آنها چنین مشکلی نداشتند و بر سر 14سکه توافق داشتند. مراسم ازدواج هم در عین سادگی برگزار شد.»
میشود که مراسم ازدواج را در عین سادگی برگزار کرد و از هزینههای سنگین خبری نباشد و این امر را این زوج ثابت کردهاند. او از برگزاری مراسمشان اینطور میگوید:«ما دو مراسم یکی در ارومیه و یکی در مشهد گرفتیم. در هیچ کجا همسرم لباس عروس نپوشید و پولش را بین فقرا تقسیم کردیم و ما خادمان حضرت زهرا(س)در مراسممان بودیم. کارت مراسم ما طرحی خاص داشت و به نام حضرت زهرا(س) مزین شده بود. تزیین اتاق عقدمان هم بنرهای مذهبی و سربند و پرچمهای ائمه بود که خودمان دو نفر آن را تزیین کرده بودیم.
تلاش کردیم مجلسی بدون گناه برگزار کنیم. اولین کارت دعوت را برای امام رضا(ع) داخل ضریح انداختم و جالب اینجا که ایشان هم هدیه مراسم را که انگشتری از سنگ ضریح بود توسط یکی از خادمان برایم فرستادند. در مراسم مشهد از مولودیخوان، مداح و گروه سرود دعوت کردیم که برنامه اجرا کنند. مانند ارومیه خودمان دو نفر تزیین فضا را به عهده گرفتیم.»