کد خبر: ۱۳۰۳۹
۰۸ مهر ۱۴۰۴ - ۰۸:۰۰
احمد جوان با حمایت‌های پدر و مادرش قهرمان شد

احمد جوان با حمایت‌های پدر و مادرش قهرمان شد

احمد محمدنژاد جوان ۲۲ سال بیشتر ندارد. حالا حالا‌ها باید کشتی بگیرد و برای مردم مشهد افتخار بیافریند، اما چه کسی می‌داند پشت این مدال آوردن‌ها چه زحمتی کشیده است و پدر و مادرش برای این نشاط جمعی که چند روزی بر محله‌شان حاکم بود، چه هزینه‌ای داده‌اند.

ردیف‌به‌ردیف صندلی چیده بودند. کوچه از ابتدا تا انتها بسته شده بود. آقا‌مسعود در جمع اهالی محله با ویدئوپروژکتور، مسابقه فینال کشتی پسرش را دنبال می‌کرد. مدام از جایش بلند می‌شد و با هیجان می‌نشست. با هر خمی که احمد می‌گرفت، مردم به هوا می‌پریدند و زن و مرد شادی می‌کردند. احمد مسابقه را واگذار کرد.

انگار آقا‌مسعود مسابقه را باخته. صورتش را گرفت و مقابل دوربین‌هایی که او را نشان می‌داد، اشک می‌ریخت. مدال نقره جهان نصیب احمد شد. اما پدرش دوست داشت حالا که مردم برای تماشای بازی پسرش آمده‌اند با خوشحالی بیشتری به خانه‌هایشان بروند، درحالی‌که مردم شور و شعف زیادی داشتند.

این پهلوان جوان مشهدی که بعد از ۲۳ سال توانست پرچم مشهد را در کشتی جهان بالا ببرد، در خانه‌ای در خیابان فداییان اسلام محله مقدم بزرگ شده است. خانه انتهای کوچه‌ای باریک قرار دارد. بنر‌های تبریک روی دیوار همسایه نصب شده است.

در ابتدای کوچه هم بنر بزرگی از تصویر احمد به چشم می‌خورد. از روزی که او از کرواسی برگشته است، مدام از‌طرف علاقه‌مندان به این ورزش دعوت می‌شود. چند روز پیش هم به تهران رفت تا جایزه‌اش را از رئیس‌جمهور و رؤسای فدراسیون دریافت کند.

احمد محمدنژاد جوان ۲۲ سال بیشتر ندارد. حالا حالا‌ها باید کشتی بگیرد و برای مردم مشهد افتخار بیافریند، اما چه کسی می‌داند پشت این مدال آوردن‌ها چه زحمتی کشیده است و پدر و مادرش برای این نشاط جمعی که چند روزی بر محله‌شان حاکم بود، چه هزینه‌ای داده‌اند.

 

احمد به جای من

زهره ضیا و مسعود محمدنژاد‌جوان، همه کار کردند تا مدال نقره‌ای‌رنگ، روی سینه پسرشان درخشید. آقا‌مسعود دلش برای تشک کشتی غش می‌رود. خودش وقتی کوچک بود، کشتی می‌گرفت و تا رده استانی هم پیش رفت، اما امان از زمانه‌ای که نمی‌خواهد تو به آرزوهایت برسی. امان از نداری و مشکلاتش.

آقا‌مسعود در خانواده‌ای پرجمعیت به دنیا آمده بود که در آن، همه باید کار می‌کردند و باشگاه‌رفتن هم خرجش کم نبود. وقتی ازدواج کرد برای همیشه کشتی را کنار گذاشت، اما هر وقت از تلویزیون، مسابقات کشتی پخش می‌شد، آهی می‌کشید و با خودش فکر می‌کرد اگر او جای کشتی‌گیر روی تشک بود، الان جوری فن می‌زد که همه حاضران انگشت به دهن بمانند.

‌خدا به آقا‌مسعود دو پسر و یک دختر داد. او از همان اول با خودش عهد کرد هر‌کدام از پسرهایش که جنم و عشق کشتی داشته باشد، حمایتش کند؛ از خواب شبش بزند، اما پسرش در رفاه و آرامش کشتی بگیرد. پسر کوچک‌تر همان راهی را رفت که آقا‌مسعود می‌خواست. احمد جانش برای کشتی در می‌رفت. از نه‌سالگی در باشگاهی خوب ثبت نامش کردند.

روز‌ها در باشگاه تمرین می‌کرد و شب‌ها با پدرش. آقا‌مسعود شده بود مربی بیست‌و‌چهار‌ساعته پسرش. هنوز شش‌ماه از باشگاه‌رفتن احمد نگذشته بود که در مسابقات نونهالان کرج شرکت کرد. او در این مسابقه توانست مقام اول کشور را کسب کند و به‌عنوان استعداد درخشان این دوره از مسابقات شناخته شود. آن‌وقت بود که آقا‌مسعود شد یک سر ماجرا. با خودش گفت احمد به‌جای من کشتی بگیرد. تا‌جایی‌که بتوانم حمایتش می‌کنم. در این راه، زهره‌خانم هم با همسرش همراه شد.

 

 

فداکاری زهره‌خانم

آرزو‌های آقا‌مسعود در احمد خلاصه شد. از یک طرف، احمد باشگاه می‌رفت و از طرف دیگر این پدرش بود که به باشگاه‌های دیگر می‌رفت تا ببیند آنجا چه فنی را خوب اجرا می‌کنند. کار به جایی رسید که برای دیدن بازی بچه‌هایی که بنا بود در مسابقات، حریف احمد باشند به شهر‌های دیگر سفر می‌کرد.

او می‌گوید: به بجنورد، قوچان و دیگر شهر‌ها می‌رفتم و در باشگاه، بازی حریف‌های احمد را نگاه می‌کردم. با گوشی‌ام فیلم می‌گرفتم. به خانه که برمی‌گشتم، با احمد بازی را تحلیل می‌کردیم. به او نقاط قوت و ضعف حریفش را می‌گفتم. او روی تشک نرفته خبرداشت وقتی در مسابقات به این حریف بخورد، چطور باید کشتی بگیرد. یک روز یکی از مربی‌ها به من گفت می‌دانم داری چه کار می‌کنی؛ ادامه بده.

شاید این سؤال مطرح شود مگر باشگاه‌رفتن یک عضو خانواده چقدر هزینه دارد ولی از نظر آقامسعود اگر بنا باشد یک نفر جهانی شود باید از اول اصولی ورزش کند و اصولی غذا بخورد. آنها در خانه دو یخچال دارند یکی مواد غذایی همه اعضای خانواده در آن است و یکی به احمد اختصاص دارد.

گاهی کم می‌آوردم و خسته می‌شدم، اما این وقت‌ها احمد بود که می‌گفت بابا ما دونفری به دنبال رسیدن به یک هدف هستیم

احمد مانند آدم‌های معمولی نمی‌تواند غذا‌های خانگی مثل قورمه‌سبزی و قیمه بخورد؛ او باید فیله مرغ و گوشت و ماهی بخورد. او فهرست مواد غذایی خاص خودش را دارد. برای این رسیدگی‌ها زهره‌خانم و آقا‌مسعود هر‌دو صبح زود از خانه بیرون می‌رفتند. آنها یک تاکسی دارند و یک پراید. آقا‌مسعود در سطح شهر مسافرکشی می‌کرد و زهره‌خانم سرویس مدرسه برمی‌داشت و در‌کنارش اسنپ کار می‌کرد.

زن و شوهر تا ظهر که به خانه برگردند، به قول آقا‌مسعود دنده صدمن یک‌غاز عوض می‌کردند. ناهارشان را خورده و نخورده دوباره تا شب هردو با ماشین کار می‌کردند، اما زهره‌خانم زحمتش بیشتر از همسرش بود. شب‌ها دو مدل غذا درست می‌کرد. یکی برای احمد و دیگری برای سایر اعضای خانواده. برای فردا هم ناهار را بار می‌گذاشت. وقتی آقامسعود داشت با احمد کشتی تحلیل می‌کرد یا فن تمرین می‌کرد؛ این زهره‌خانم بود که با وجود خستگی در آشپزخانه مشغول غذا درست‌کردن بود.

 

 

گفت‌وگو با نائب‌قهرمان کشتی جهان را بخوانیدو از حمایت‌های خانواده‌اش شگفت‌زده شوید

 

مهربانی دکتر رشید لمیر

بابای احمد برای اینکه پسرش به جایی برسد، دانشگاه شرکت کرد و در رشته تغذیه ورزشی مدرک کارشناسی گرفت. او هم کار می‌کرد و هم درس می‌خواند. دوره‌ای که آقا‌مسعود دانشگاه می‌رفت و به‌دنبال گرفتن مدرک مربیگری کشتی بود، این زهره‌خانم بود که بیشتر کار می‌کرد؛ به‌جای یک مدرسه سرویس دو مدرسه را می‌پذیرفت و شب‌ها دیرتر به خانه برمی‌گشت. همه این تلاش‌ها فقط به این خاطر بود که احمد بدرخشد.

آقامسعود می‌گوید: گاهی کم می‌آوردم و خسته می‌شدم، اما این وقت‌ها احمد بود که می‌گفت بابا ما دونفری به دنبال رسیدن به یک هدف هستیم. در آن شرایط همسرم فشار زیادی را تحمل کرد؛ دست‌بوسش هستم.

لپ‌های زهره‌خانم گل می‌اندازد. می‌خندد و می‌گوید: احمد استعدادش را داشت. ما هم به‌عنوان پدر و مادر وظیفه داشتیم هر‌طور‌که هست، از او حمایت کنیم. افتخار می‌کنیم که توانستیم با پول رانندگی و زحمتکشی پسرمان را به جایی برسانیم که یک کشور به او افتخار کند.

او معتقد است خدا خیلی دوستشان داشته است و گاه راه را چنان برایشان هموار می‌کرد که خودشان تعجب می‌کردند؛ «ماهی یک‌بار احمد را برای آنالیز بدن به دکتر می‌بردیم تا درصد آب و چربی و عضله و‌... بدنش مشخص شود. بار آخر، احمد گوشی‌اش را در مطب جا گذاشته بود. نه خودش و نه ما متوجه این موضوع نشده بودیم.

فردای آن روز، مسافری را سوار کردم که گفت استاد دانشگاه است. وقتی گفتم پسرم کشتی می‌گیرد و به خاطر مخارجش کار می‌کنم، نام پسرم را پرسید. تا گفتم مادر احمد جوان هستم، گفت «همسرت از شاگردانم بوده است؛ دیروز که احمد را آورده مطب، گوشی پسرتان در مطب ما جامانده است.» دکتر امیر رشید لمیر، وقتی دید برای اینکه احمد به جایی برسد، زن و شوهر کار می‌کنیم، همان‌جا گفت من هم می‌خواهم قدمی برای احمد بردارم؛ آنالیز و مکمل‌های دارویی احمد با من. آن موقع احمد ۴۱ کیلو بود و حالا که در ۶۱ کیلو کشتی می‌گیرد، هنوز به‌رایگان زیر‌نظر این دکتر مهربان است.»

 

سمج دوست‌داشتنی

احمد آن‌قدر عشق کشتی بود که شب‌ها با دوبنده و کفش می‌خوابید. وقتی تلاش پدر و مادرش را می‌دید، خستگی را از خاطر می‌برد. وقتی باشگاه می‌رفت، مدام دور‌وبر مربی می‌پلکید تا فن جدید یاد بگیرد. کافی بود بفهمد یکی از بچه‌های باشگاه، فنی را خوب وارد است؛ پیله‌اش می‌شد تا به او هم یادش بدهد.

احمد می‌گوید: هر کشتی‌گیری برای خودش فوت و فنی دارد که مخصوص خودش است. وقتی می‌فهمیدم یکی در باشگاه فنی را متفاوت اجرا می‌کند، آن‌قدر پیله‌اش می‌شدم تا آن را یاد بگیرم. مربی‌ها از این ویژگی‌ام خوششان می‌آمد، انگار این سماجت را دوست داشتند. گاهی کشتی‌گیر‌های حرفه‌ای به باشگاه می‌آمدند؛ فوری می‌رفتم و از او می‌خواستم با من کشتی بگیرد یا فنی را که خوب وارد است، یادم بدهد.

این شد که آرام‌آرام احمد در کشتی کشور پر‌آوازه شد. عضویت در تیم ملی نونهالان کشور در سال‌۹۷، نفر اول نونهالان کشور و استعداد درخشان در مسابقه‌های قزوین در سال‌۹۷، نفر سوم امید‌های جهان در کشور صربستان در سال‌۱۴۰۰ و نفر دوم ارتش‌های جهان در تهران در سال‌۱۴۰۰ و... بخشی از این موفقیت‌هاست.

حالا سه سال است که احمد عضو ثابت تیم ملی کشتی کشورمان است. برای مسابقات جهانی کرواسی چنان کارنامه پروپیمانی داشت که بدون شرکت در انتخابی، اسمش برای شرکت در مسابقات تأیید شد.

در مسیر قهرمانی مربی‌اش اسماعیل نجاتیان خیلی اثرگذار بود.

 

گفت‌وگو با نائب‌قهرمان کشتی جهان را بخوانیدو از حمایت‌های خانواده‌اش شگفت‌زده شوید

 

التهاب دیدن مسابقات

احمد دو ماه در اردو بود تا برای مسابقات آماده شود. در آن دو ماه چه بر احمد گذشت، خودش می‌داند و خدا. او خجالتی است و کم‌رو. بیشتر گوش می‌دهد و کمتر حرف می‌زند؛ «آن دو ماه تمرین‌های سخت و فشرده از یک طرف و تنهایی از طرف درگیر، آزارم می‌داد. بچه‌های کشتی آزاد بیشترشان هم‌زبان و شمالی بودند. هم‌صحبتی نداشتم و این تنهایی خیلی آزارم می‌داد. گاهی کار به جایی می‌رسید که می‌آمدم بیرون و روی چمن‌ها می‌نشستم.

به مادرم تصویری زنگ می‌زدم و می‌گفتم با من حرف بزند؛ چون داشتم دیوانه می‌شدم. به پدرم زنگ می‌زدم. مدتی هم با او گپ می‌زدم تا کمی آرام شوم. البته در خلال مسابقات با عموزاد و زارع دوست شدم. پژمان درستکار، سرمربی تیم ملی، از مشهدی‌حرف‌زدنم لذت می‌برد. گاهی می‌گفت تو فقط حرف بزن. آرم‌آرام اوضاع روحی‌ام بهتر شد.»

بابای احمد، چون مدرک مربیگری کشتی دارد، جدول‌خوانی را هم خوب بلد است. او هنگام مسابقات جهانی می‌دانست احمد با کدام حریف روی تشک می‌رود؛ «می‌دانستم احمد یا برنز می‌گیرد یا نقره؛ چون حریفان قدری داشت که در دنیا نام‌آشنا هستند. در مسابقه یک‌چهارم نهایی، وقتی احمد عقب افتاده بود، چنان توی صورتم زدم که تا مدت‌ها گوشم زنگ می‌زد.

مسابقه ماقبل آخر را با پسر و عروس و دختر و دامادم دیدم. مادرم هم بود. او وسط مسابقه غش کرد. در آن شرایط آن‌قدر داد زدم «احمد برو پشتش، احمد زود باش» انگار پسرم شنید و در ثانیه‌های آخر با یک پشت‌گیری جلو افتاد و به فینال رسید.»

وقتی احمد برگشت، آن‌قدر مردم مهر نشان دادند که آقا‌مسعود از به‌خاطر‌آوردنش به گریه می‌افتد؛ «روز اولی که احمد آمد، زن و شوهری با بچه کوچکشان از شیروان آمدند. آنها پرسان‌پرسان خانه ما را پیدا کردند. دسته‌گلی برای پسرمان آورده بودند. وقت رفتن به احمد گفتند دستی به سر پسرشان بکشد تا او هم روزی مانند احمد در دنیا پر‌آوازه شود. از بجنورد و کلات هم به دیدن احمد آمدند. می‌گفتند برای احمدمان نذر کرده بودند که به فینال برسد. برایش هدیه هم آوردند.»

مقامات هم به دیدن احمد آمدند. فرماندار قول داد دست احمد را در شهرداری بند کند. آقا‌مسعود می‌گوید: البته یکی‌دوسال پیش هم قول داده بودند برایش کار جور کنند، اما خبری نشد. احمد خیلی به کار نیاز دارد. مدام در اردو‌ست و درآمدی ندارد. ازدواج و تشکیل زندگی با این شرایط امکان‌پذیر نیست.

 

گفت‌وگو با نائب‌قهرمان کشتی جهان را بخوانیدو از حمایت‌های خانواده‌اش شگفت‌زده شوید

 

سمیرا منشادی| کوچه دهستانی‌۲ در خیابان فداییان اسلام، روز مسابقه با همکاری شهرداری منطقه ۷، بسیج محله و اهالی، فضای متفاوتی را تجربه کرد. روز استقبال، اهالی محله از احمد گفتند.

 

یک محله و یک قهرمان

علی نیتی، نوجوان شانزده‌ساله، از کوچه روبه‌رو (دهستانی‌۳) برای استقبال آمده است. او می‌گوید هر‌بار که احمد جوان به مسابقات می‌رود، پای تلویزیون می‌نشیند و چشم از صفحه برنمی‌دارد. از شور و حال شب مسابقه این‌طور تعریف می‌کند: حالا محله ما را با اسم «جوان» می‌شناسند؛ همان قهرمانی که بعد‌از ۲۳‌سال برای شهرمان افتخارآفرینی کرد.

 

مثل فرزند خودمان نگرانش بودیم

مرضیه عابری، از همسایه‌های کوچه دهستانی یک، با شور و هیجان از شب مسابقه یاد می‌کند: مردم خودجوش به‌سمت خانه احمد آمدند. کوچه آن‌قدر شلوغ شده بود که جای سوزن‌انداختن نبود. از همه خانه‌ها صدای تلویزیون می‌آمد. هر‌بار احمد امتیاز می‌گرفت، صدای جیغ و کف در کوچه می‌پیچید. وقتی هم مدال گرفت، شیرینی و شکلات بین اهالی پخش کردیم. شادی آن شب هیچ وقت یادم نمی‌رود. حتی چند خانم تسبیح‌به‌دست زیر لب برای پیروزی‌اش صلوات می‌فرستادند.

 

امکاناتی که نیست

علیرضا صداقت، رئیس شورای اجتماعی محله مقدم و دیگر اعضای این محله نیز نقش پررنگی در استقبال از این قهرمان داشتند. او می‌گوید: خانواده جوان از قدیمی‌های محله هستند. پدرش را سال‌هاست می‌شناسم؛ مرد شریف و زحمتکشی است که با تلاش و سخت‌کوشی پسرش را به اینجا رساند.

او از نبود امکانات ورزشی در محله گلایه دارد: اینجا استعداد‌های زیادی داریم، اما بچه‌ها برای تمرین باید به محله‌های دیگر بروند. امکانات باید عادلانه در‌اختیار همه محله‌ها قرار گیرد تا جوان‌ها به‌راحتی به ورزش دسترسی داشته باشند.

 

* این گزارش سه‌شنبه ۸ مهرماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۳۰ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.

کلمات کلیدی
آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44