کد خبر: ۹۵۵۴
۰۲ تير ۱۴۰۳ - ۱۰:۱۳

عیددیدنی غدیر بر مزار سید شهید

سید‌عبدالرحیم و عادله، پدر و مادر شهید سید‌مهدی نعمتی هر سال در روز عید غدیر سر صبح بر سر مزارش در بهشت‌رضا (ع) حاضر می‌شوند و مزارش را گل‌باران می‌کنند.

چند روز دیگر عید غدیر است و من مهمان منزل پدر شهید سید‌مهدی نعمتی شده‌ام. خانه‌ای قدیمی و حیاط‌دار که به سبک منازل دهه ۵۰ و ۶۰ ساخته شده است. همه‌چیز اینجا یادآور مهر و مهربانی است. اگر چشم‌هایت را ببندی و به نوای خاطرات گوش بدهی، هنوز هم صدای بازی بچه‌ها به گوش می‌رسد.

هنوز هم انگار عید غدیر سال‌های دهه ۶۰ است. سید‌عبدالرحیم و عادله، پدر و مادر شهید، ۴۵‌سالی می‌شود که در بولوار رضا و محله احمدآباد ساکن هستند و فرزندانشان را همین‌جا بزرگ کرده‌اند.

سید‌مهدی از همین محله راهی محل خدمت شد و سال‌۱۳۶۵ در منطقه فاو به شهادت رسید. حالا پدر و مادرش هر سال در روز عید غدیر سر صبح بر سر مزارش در بهشت‌رضا (ع) حاضر می‌شوند و مزارش را گل‌باران می‌کنند.


پدر و مادر شهید سیدمهدی نعمتی هر سال برای مراسم عید غدیر به دیدن پسرشان می‌روند

 

خانه پر خاطره

عادله علیزاده، مادر شهید، در را به رویمان باز می‌کند. آرام‌آرام از پله‌ها بالا می‌رویم تا به اتاق پذیرایی می‌رسیم. پذیرایی اتاق بزرگی است که گوشه‌و‌کنارش عکس‌های شهید در قاب‌های کوچک و بزرگ جلوه می‌کند. این خانه برای عادله خانم پر از خاطرات سید‌مهدی است و می‌گوید: نه این خانه را می‌فروشیم و نه اجازه می‌دهیم که آن را تبدیل به برج و آپارتمان کنند. می‌خواهیم تا زنده هستیم یاد و خاطره پسر شهیدمان زنده بماند.


پدر و مادری از غرب و شرق ایران

پدر شهید، سید‌عبدالرحیم نعمتی، اصالتا اهل شهر فردوس و بازنشسته ارتش، حالا ۸۷‌سال دارد. او به‌سبب شغل نظامی‌اش زیاد این‌ور و آن‌ور می‌رفته و در دوره خدمت در شهر مراغه با خانواده همسرش آشنا می‌شود. آنها همان جا ازدواج می‌کنند و از آنجا به اهواز و دزفول می‌روند. بعد از انقلاب هم به مشهد می‌آیند و همین‌جا در محله احمدآباد ساکن می‌شوند.

همیشه می‌خواست نشان سیدی داشته باشد و شال یا کلاه سبزش همیشه همراهش بود

آن‌طور‌که همسرش می‌گوید، سال‌۱۳۴۳ ازدواج کردند و سه پسر و یک دختر دارند. پسر بزرگش، سید‌مهدی، سال‌۱۳۴۵ به دنیا آمد و سال ۶۵ به شهادت رسید.

 

خداحافظی در روز عید غدیر

از آقا‌عبدالرحیم درباره پسر شهیدشان و اینکه چطور عازم جبهه شده است، می‌پرسم. می‌گوید: سید‌مهدی از همان نوجوانی دغدغه مردم و کشورش را داشت و در مسجد محله هم فعال بود. قبل از اینکه دیپلمش را بگیرد، شش‌ماه از طرف جهاد سازندگی عازم جبهه شده و از همان زمان به‌دنبال بهانه بود تا زودتر به سربازی برود. هر‌چه من و مادرش مخالفت می‌کردیم، باز کار خودش را می‌کرد.

خاطرم هست روز عید غدیر قبل اعزام به سربازی، نان تازه خریده بود و از راه که رسید، آنها را به مادرش داد و گفت می‌خواهم به جبهه بروم. مادرش اجازه نداد، اما سید‌مهدی ساکش را با چندتکه لباس برداشت و به مادرش گفت «اگر زیر ماشین بروم یا بیمار بشوم راضی می‌شوی یا اینکه برای کشورم بجنگم؟» این را که گفت، مادرش اجازه داد و او هم راهی ایستگاه راه‌آهن شد.

دیدار مادرانه در آخرین لحظات

با یادآوری این خاطرات، اشک در چشمان عادله‌خانم حلقه می‌زند و می‌گوید: بعد از رفتنش خیلی گریه کردم. همان‌موقع یکی از دوستان به خانه‌مان آمد و علت ناراحتی‌ام را پرسید. داستان را که گفتم، مهلت نداد و مواد کتلت را آماده کرد و سریع پخت. بعد هم گفت «هرطور هست، باید خودت را به پسرت برسانی.»

من کتلت‌ها را برداشتم و به سمت ایستگاه قطار رفتم. در راه‌آهن جای سوزن‌انداختن نبود. سید‌مهدی را دیدم، اما هرچه تلاش کردم، نتوانستم غذا را به او بدهم. جمعیت آن‌قدر زیاد بود و همهمه داشت که به هم نمی‌رسیدیم. غذا را بالا گرفتم و نشانش دادم.

با پول‌های تو‌جیبی که جمع می‌کرد، برای بچه‌های مسجد پول نو می‌گرفت و روز عید به مسجد محل می‌رفت 

او با اشاره گفت که آن را به یکی از رزمنده‌ها بدهم. من هم کتلت‌ها را به جوان رزمنده دیگری دادم. بعد‌ها در نامه نوشت با اینکه غذا به دستش نرسیده بود، همه رزمنده‌ها تو‌راهی آورده بودند و تا خود اهواز همه دور هم غذا خورده بودند.

‌آقا‌عبدالرحیم از علاقه و ارادت فرزندانش به‌ویژه سید‌مهدی به ائمه (ع) و امام‌علی (ع) برایمان می‌گوید؛ اینکه چطور در ایام عید قربان تا غدیر بچه‌ها همه‌چیز را مهیا می‌کردند و در خانه کمک‌حال پدر و مادرشان بودند.

او می‌گوید: سید‌مهدی همیشه پول‌ها را با کمک خواهر و برادرهایش تزیین می‌کرد. با پول‌های تو‌جیبی که خودش جمع می‌کرد، برای بچه‌های مسجد پول نو می‌گرفت و روز عید ساعتی به مسجد محل می‌رفت و به هم‌سن‌و‌سالان خودش عیدی می‌داد. 

 

الگویی مانند حضرت امیرالمؤمنین (ع)

عادله‌خانم هم یاد خاطرات قدیم افتاده است و می‌گوید: شهید ارادت ویژه‌ای به حضرت‌علی (ع) داشت و به سید‌بودنش می‌بالید. همیشه می‌خواست نشان سیدی داشته باشد و شال یا کلاه سبزش همیشه همراهش بود. بعد از شهادتش متوجه شدیم که با همکاری خیران محلی و دوستان بسیجی‌اش برای افراد بی‌بضاعت خرید می‌کرده و شب‌ها آن را پشت در خانه‌ها می‌گذاشته است. حضرت‌علی (ع) الگوی او بود.

او آرزو داشت جوانان، بیشتر با ائمه (ع) آشنا شوند. ما هر سال عید غدیر صبح زود چند شاخه گل، شکلات و اسکناس نو می‌بریم بر سر مزارش و به‌جای او به مردم عیدی می‌دهیم؛ و خود من هم به‌جای سینه پسر سیدم، سنگ مزارش را می‌بوسم.


پدر و مادر شهید سیدمهدی نعمتی هر سال برای مراسم عید غدیر به دیدن پسرشان می‌روند

 

پرکشیدن بدون خداحافظی

سید‌مهدی دیپلم را که می‌گیرد، داوطلب عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی می‌شود و برای خدمت با گردان زرهی لشکر‌۵ نصر به اهواز می‌رود. چند‌سالی در جبهه خدمت می‌کند تا اینکه در مأموریت آخر مجروح می‌شود.

سید‌مهدی و هم‌رزمانش وظیفه داشتند در فاو نفربر زرهی و تانک را پیاده کنند. مأموریت انجام می‌شود، اما در مسیر برگشت، زیر آتش دشمن قرار می‌گیرند و ترکش به‌سمت راست سرش می‌خورد. از آنجا او را به اهواز می‌فرستند و چون نمی‌شناختندش قرار بوده راهی اصفهان شود، اما سربازان نیروی هوایی او را شناسایی می‌کنند. به مشهد می‌فرستند و در بیمارستان امدادی بستری می‌شود. در بیمارستان، اما به‌اشتباه نام پدرش را برای او ثبت می‌کنند و همین باعث می‌شود رد و نشانی نداشته باشد.

بعد از یک هفته، یکی از هم‌محلی‌ها در بیمارستان، او را می‌شناسد و به خانواده‌اش خبر می‌دهد. پدر و مادر، خودشان را به بیمارستان می‌رسانند و می‌بینند در کماست. سیدمهدی بعد از ۱۰ روز در ۲۷مرداد۱۳۶۵ در بیست‌سالگی به شهادت رسید. او در حالت کما به مشهد رسید و مادرش دیگر صدای او را نشنید.

* این گزارش شنبه ۲ تیرماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۶۱ شهرآرامحله منطقه ۱ و ۲ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44