کد خبر: ۸۵۲۷
۰۷ اسفند ۱۴۰۲ - ۱۶:۰۰

عبدالله آراسته، اولین شهید محله فردوسی است

عبدالله آراسته یکی از انقلابی‌های فعال و تاثیرگذار شهر توس است که با رها کردن شغل خود، به صف مبارزان انقلاب می‌پیوندد و بعد‌ها در جبهه به عنوان اولین شهید توس سفلی، نامش بر سر زبان‌ها می‌افتد.

برای دیدار با خانواده شهید عبدالله آراسته پا به خیابان شهدا می‌گذاریم؛ خیابانی که زمانی مزین به نام اولین شهید توس سفلی، شهید عبدا... آراسته بوده، اما با افزوده شدن تعداد شهدای محله، نام شهدا را می‌گیرد و «شهید آراسته» نام کوچه‌ای می‌شود که اکنون خانواده‌اش در آن سکونت دارند.

عبدا... آراسته یکی از انقلابی‌های فعال و تاثیرگذار شهر توس است که با رها کردن شغل خود، به صف مبارزان انقلاب می‌پیوندد و بعد از پیروزی انقلاب با پیوستن به کمیته و بسیج، در برقراری امنیت محله نقش موثری ایفا می‌کند.

آراسته که تمام زندگی‌ا‌ش را به پای انقلاب ریخته است، با شروع جنگ به مقابله با دشمن بعثی می‌رود و در این راه به شهادت می‌رسد. در دیدار با خانواده این شهید بزرگوار، زندگی‌نامه و خاطرات او را مرور می‌کنیم.        

 

مهربان و حامی افراد ناتوان بود 

عبدالله آراسته سال ۱۳۴۰ در شهر توس به دنیا می‌آید. او اولین فرزند خانواده است و والدین سعی و تلاش زیادی برای تربیت او انجام می‌دهند. همین تربیت خاص و ویژه است که او را از دیگر بچه‌های محله متمایز می‌کند.

عبدالله در کنار کشاورزی، در مغازه جوشکاری دایی‌اش هم مشغول به کار شده بود

صدیقه ثابتی یزدی، مادر شهید عبدا... آراسته، او را فردی مهربان و حامی افراد ناتوان معرفی می‌کند؛ «چون شغل پدرش کشاورزی و دامداری بود، فرصت چندانی برای تربیت فرزندمان نداشت و همین موضوع سبب پررنگ‌تر شدن نقش تربیتی من شده بود.

من نیز از همان دوران کودکی‌اش سعی کردم اخلاق نیکو و صفات انسانی را به او آموزش دهم. عبدا... نیز این صفات اخلاقی را در زندگی و ارتباط خود با دیگران به‌کار می‌برد. یکی از صفاتی که بیشتر از همه در او نمود پیدا کرده بود، مهربانی و کمک کردن به افراد ناتوان بود.

در دوران کودکی هنگام بازی با هم‌سن‌وسال‌هایش حقوق آن‌ها را رعایت می‌کرد و به کودکانی که سن‌وسال کمتر و جثه کوچک‌تری از او داشتند، توجه بیشتری نشان می‌داد. در آن روزگار با کودک معلولی دوست شده بود و وقت رفتن به مدرسه، به‌دنبالش می‌رفت و او را با خود می‌برد.

در مدرسه هم همیشه هوایش را داشت و مراقب بود کسی او را اذیت نکند. علاوه بر این عبدا... از همان سنین کودکی پسر فعالی بود. سر زمین کشاورزی می‌رفت و به پدرش کمک می‌کرد. او کار کردن و هنرآموزی را دوست داشت و در کنار کشاورزی، در مغازه جوشکاری دایی‌اش نیز مشغول به کار شده بود.   

   

عبدا... آراسته، اولین شهید توس سفلی است

 

اولین آشنایی با انقلاب

شهید عبدالله آراسته خیلی زود و در دوران نوجوانی با انقلاب و امام آشنا می‌شود و فصل جدیدی از زندگی را آغاز می‌کند. ماجرای این آشنایی را از زبان براتعلی آراسته، پدر شهید، می‌شنویم.

به‌دلیل دور بودن توس از مرکز شهر و نبود علما و سانسور شدیدی که رژیم پهلوی انجام داده بود، اهالی روستا با انقلاب و امام‌خمینی  آشنایی چندانی نداشتند. یک شب که به همراه عبدا... برای خواندن نماز و دعا به مسجد محله رفته بودیم، بعد از تمام شدن مراسم، طلبه جوانی به نام اسدی که خود را نماینده آیت‌ا... قمی معرفی کرده بود، بر روی منبر رفت و با توضیح واقعه ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، تبعید امام و قیام مردم تهران و قم، با بیان جمله «سکوت هر مسلمان، خیانت است به قرآن»، از اهالی خواست که در برابر ظلم و ستم شاه، قیام و امام را یاری کنند.

این اولین جرقه آشنایی مردم روستا با انقلاب و امام بود. عبدا... نیز که روحیه‌ای حق‌طلبانه و ظلم‌ستیز داشت، به‌سراغ طلبه جوان رفت و از او خواست توضیحات بیشتری درباره امام به او بدهد. بعد از این واقعه بود که فصل جدیدی در زندگی عبدا... شروع شد و او به جرگه انقلابیان پیوست.       

 

شرکت فعال در راهپیمایی‌ها 

شهید عبدا... آراسته بعد از آشنایی با انقلاب و امام، به یک انقلابی دوآتشه تبدیل می‌شود و در بیشتر راهپیمایی‌ها شرکت می‌کند، تاجایی‌که پدرش از این موضوع ابراز نگرانی می‌کند.

رحمانی، شوهرخواهر شهید آراسته که در بسیاری از راهپیمایی‌ها با او همراه بوده است، خاطراتی از حضور عبدا... در راهپیمایی‌ها نقل می‌کند؛ «من و شهید آراسته، دوست صمیمی و نزدیک هم بودیم و در بیشتر راهپیمایی‌ها با هم شرکت می‌کردیم. عبدا... در یک مغازه جوشکاری کار می‌کرد، اما از زمانی که به انقلابیان پیوست، جوشکاری را کنار گذاشت و بیشتر اوقاتش را در راهپیمایی می‌گذراند.

او با وجودی که سن‌وسال زیادی نداشت، دارای شجاعت بی‌نظیری بود و همیشه در صف اول راهپیمایان حضور می‌یافت. در یکی از همین راهپیمایی‌ها که به گنبدسبز رفته بودیم، نیرو‌های ارتشی اسلحه‌به‌دست مانع حرکت ما شدند.

فرمانده ارتشی‌ها دستور داده بود که اگر جمعیت حرکت کردند، همه را تیرباران کنند. هر لحظه جمعیت بیشتر می‌شد، اما کسی جرئت حرکت کردن نداشت. در این زمان عبدا... شعار و فریاد بلند «برادر ارتشی، چرا برادر کُشی؟» را سر داد.

جمعیت نیز با صدای بلند، این شعار را تکرار و به طرف استانداری حرکت کردند. این حرکت راهپیمایان، پشیمانی برخی ارتشی‌ها را به‌دنبال داشت. عبدا... که متوجه پشیمانی آن‌ها شده بود، با آغوش باز به طرف یکی از سربازان رفت و او را در آغوش گرفت و هر دو شروع به گریه کردند.

عبدا... شب و روز به انقلاب و پیروزی آن فکر می‌کرد و از طریق سخنرانی و پخش اعلامیه‌های حضرت امام در روستا‌های اطراف، ساکنان این مناطق را بر ضد رژیم بسیج کرده بود. شهید در سازمان‌دهی و ارتباط بین نیرو‌های انقلابی مناطق و روستا‌های اطراف نیز موفق عمل کرده بود و به‌عنوان رابط انقلابیان شناخته می‌شد.»   

   

عبدا... آراسته، اولین شهید توس سفلی است

 

پیوستن به بسیج محله

بعد از پیروزی انقلاب، به دلیل نبود سیستم امنیتی و پلیس، تعدادی از منافقان و وفاداران به شاه، در مناطق مختلف دست به خرابکاری و ترساندن مردم می‌زدند تا به خیال خود مردم را از انقلاب و امام دور کنند. در این زمان شهید آراسته و تعدادی از جوانان محله، اولین هسته بسیج محله را تشکیل می‌دهند و نگهبانی و مراقبت از محله را برعهده می‌گیرند.

رحمانی (داماد خانواده) که از اعضای فعال بسیج محله در آن روز‌ها بوده است، درباره اوضاع‌واحوال آن روز‌ها می‌گوید: «با فراری شدن شاه، گروهی از منافقان و وفاداران به رژیم برای ترساندن مردم دست به خرابکاری، ترور، اغتشاش و... می‌زدند.

برای مقابله با این وضعیت، عده‌ای از جوانان انقلابی محله در مسجد جمع شدند و با تشکیل گروه‌های کشیک، مراقبت و حفاظت محله را برعهده گرفتند. شهید آراسته یکی از این جوانان فعال بسیجی بود که سازمان‌دهی و تجهیز گروه‌های کشیک شبانه را برعهده داشت.

او یکی از افراد فعال گروه محافظان محله بود و گاهی‌وقت‌ها چند شب پشت سر هم بیدار بود و کشیک می‌داد، تاجایی‌که گاهی خانواده دلتنگ و نگران حال او می‌شدند و از من می‌خواستند که از عبدا... بخواهم برای دیدن آن‌ها هم که شده به خانه برود، اما تمام فکر و ذهن عبدا... متوجه نظم و امنیت محله بود.

خانواده که دیگر از آمدن او به خانه ناامید شده بودند، او را تنها در مسجد محله می‌دیدند. بعد از مدتی که کمیته تاسیس شد، مسئولان آن که وصف فعالیت‌ها و تلاش‌های عبدا... را شنیده بودند، از او دعوت به همکاری‌کردند. تمام هم‌وغم شهید آراسته حمایت از انقلاب و اسلام بود و هیچ‌گاه به‌دنبال استفاده از موقعیت نبود، اما، چون دفاع از انقلاب را وظیفه خود می‌دانست، به کمیته (گروه ذخیره کمیته) پیوست.

به‌دلیل سابقه مبارزاتی و آشنایی شهید آراسته با محلات و روستا‌های منطقه، با ورود وی به کمیته، شناسایی و دستگیری گروه‌های منافق و ضدانقلاب سرعت بیشتری گرفت و با تلاش شبانه‌روزی وی در مدتی کوتاه تعدادی از افراد ضدانقلاب شناسایی و دستگیر شدند و این منطقه که به‌دلیل دورافتادگی و ناشناخته بودن، مأمن ضدانقلاب بود، ظرف مدت کوتاهی چنان ناامن شد که باقی‌مانده ضدانقلاب‌ها از آنجا متواری شدند.»     

 

سوءقصد نافرجام منافقان

با افزایش فعالیت‌ها و موفقیت‌های شهید عبدا... آراسته، منافقان کینه شدیدی به او پیدا کرده و در یکی از ماموریت‌ها به او و همراهش سوءقصد می‌کنند. در این حمله، همراه او هدف اصابت گلوله قرار می‌گیرد.

رحمانی که یکی از شاهدان این واقعه بوده است، می‌گوید: «یک روز صبح شهید آراسته به همراه برادر من، برای سرکشی و کنترل نظم و امنیت منطقه به یکی از روستا‌های اطراف می‌روند. عده‌ای از منافقان و طرفداران رژیم که از این موضوع آگاه شده بودند، هنگام بازگشت این دو جوان به خانه، راه آن‌ها را سد کرده و چند تیر به سمتشان شلیک می‌کنند.

در این حمله، برادر من از ناحیه شانه زخمی می‌شود. منافقان به هوای اینکه شهید آراسته را زده‌اند، بلافاصله متواری می‌شوند. با رسیدن این خبر به محله، من و چند نفر دیگر از اعضای بسیج به آنجا رفته و برادرم را به بیمارستان امام‌رضا (ع) انتقال دادیم. پزشکان  او را به اتاق عمل برده و گلوله را از شانه‌اش خارج کردند.

خوشبختانه او از مرگ حتمی نجات یافت. بعد از بهبود نسبی برادرم، شهید آراسته به دیدن من آمد و با ناراحتی گفت: منافقان قصد ترور من را داشتند، اما برادر شما هدف اصابت گلوله قرار گرفت، با این وضعیت نابسامان و ناامنی که وجود دارد، ممکن است منافقان دوباره به‌سراغ ما بیایند.

من در بیمارستان می‌مانم تا هم از جان او حفاظت و هم منافقان را شناسایی کنم. با وجودی که من به او گفته بودم چنین کاری لازم نیست، او حدود یک ماه کامل از برادرم مراقبت و نگهداری کرد و زمانی که برادرم مرخص شد، با هم به روستا آمدند.

عبدا... تلاش و کوشش زیادی برای شناسایی منافقان و ضاربان واقعه انجام داد. با تلاش‌های او بود که یکی از منافقان شناسایی شد و به جرم خود اعتراف کرد. بعد‌ها نیز دارودسته وابسته به این گروه در یکی از عملیات‌های کمیته، شناسایی و دستگیر شدند.»  

   

عبدا... آراسته، اولین شهید توس سفلی است

 

اعزام به جبهه‌های جنگ

خاتمه غائله منافقان و ضدانقلاب در منطقه، با شروع جنگ تحمیلی هم‌زمان می‌شود. شهید آراسته برای مقابله با دشمن بعثی به جبهه‌های جنوب اعزام می‌شود و سرانجام در جبهه شلمچه به شهادت می‌رسد.

سخنان صدیقه ثابتی‌یزدی، مادر شهید در این‌باره شنیدنی است؛ «با وجود آنکه مسئولان کمیته از فعالیت‌های او راضی بودند و اصرار داشتند که در مشهد بماند، او، چون احساس می‌کرد حضورش در جبهه موثرتر خواهد بود، عازم جبهه شد. چند روز قبل از رفتن به دیدن من و پدرش آمد و از ما خواست که اجازه بدهیم به جبهه برود.

من به او گفتم: دختر خوبی را برای تو نشان کرده‌ام، می‌خواهیم دامادت کنیم. تو وظیفه خود را دربرابر انقلاب انجام داده‌ای. از همین‌جا هم می‌توان به جبهه کمک کرد. اما عبدا... که تصمیمش را گرفته بود، با مهربانی و آرامش از ما خداحافظی کرد و به جبهه رفت.

چند ماه از او بی‌خبر بودیم تا اینکه به خانه آمد. حرف‌های زیادی درباره ظلم و ستم بعثی‌ها می‌زد و از ما می‌خواست که برای سرنگونی صدام دعا کنیم. چون نشانه‌گیری اش خوب بود، به‌عنوان (آرپی‌جی‌زن) انتخاب شده بود.

یکی از هم‌رزمانش می‌گفت هنگامی که قصد زدن یک تانک عراقی را داشت، با اصابت ترکش خمپاره به سینه و پهلویش به شهادت رسید. با وجودی که با شنیدن خبر شهادت فرزندم ناراحت شدم، چون برای دفاع از وطن و دین کشته شده بود، خوشحال بوده و هستم و به این موضوع افتخار می‌کنم.»    

صبح روز تشییع‌جنازه فرزندم، برادرم گفت: دیشب خواب عبدالله را دیدم. از من خواست شیشه عطرش را بردارم

  

شهیدان زنده و جاوید هستند 

طبق آیات و روایات اسلامی، شهیدان زنده هستند و اعمال و رفتار ما را می‌بینند. این اعتقادی است که مادر شهید آراسته در روز تشییع‌جنازه فرزندش با چشمان خود دیده است؛ «صبح روز تشییع‌جنازه فرزندم، برادرم (دایی شهید) به من گفت: شب گذشته خواب عبدا... را دیدم.

او از من خواست شیشه عطر و عکسی را که در جیب پیراهنش وجود دارد، بردارم و شیشه عطر را به شما و عکس داخل جیبش را به پدرش بدهم. برادرم هنگام رسیدن جنازه به قبرستان، این خواب را برای تشییع‌کنندگان تعریف کرد و برای اثبات حرفش درخواست کرد تابوت را روی زمین بگذارند.

او با گشتن جیب‌های شهید، همان شیشه عطر و عکسی را که در خواب دیده بود، پیدا کرد و به ما داد. تا مدت‌ها شیشه عطر را نگه‌داشته بودم. بوی خاصی داشت، اما متأسفانه یک‌روز در حرم امام‌رضا (ع) گم شد، با این حال این ماجرا به من ثابت کرد که شهیدان زنده هستند و بر اعمال ما نظارت دارند و ما نباید کاری انجام دهیم که سبب ناراحتی و هدر رفتن خون آنان شود.»


* این گزارش پنج‌شنبه، ۱۹ شهریور ۹۴ در شماره ۱۱۹ شهرآرامحله منطقه ۱۲ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44