کد خبر: ۷۰۷۴
۰۹ مهر ۱۴۰۴ - ۱۳:۰۰
روایت تنهایی در جمع

روایت تنهایی در جمع

خانه سالمندان محله سجاد، خانه پدران و پدربزرگانی است که حالا اینجا گرچه لحظات خود را در کنار هم می‌گذرانند، اما تنها هستند.

به‌سراغ پدر سپیدمویی رفتیم که سال‌های باقی‌مانده از عمر خود را در تنهایی زندگی می‌کند، اما ادعا دارد که تنها نیست! پدری که مدت‌هاست سقف خانه‌اش آسایشگاه است، اما عاقبت‌به‌خیری و سلامت را برای تک تک فرزندان این آب و خاک آرزو می‌کند. او در خانه‌ای است که همانند خودش را زیاد دیده است.

خانه سالمندان محله سجاد، خانه پدران و پدربزرگانی است که حالا اینجا گرچه لحظات خود را در کنار هم می‌گذرانند، اما تنها هستند. وارد این خانه که می‌شوم، پدران و پدربزرگانی را می‌بینم که دور هم جمع شده‌اند و به تماشای فوتبال نشسته اند.

آقا مسعود قصه ما عضوی از این خانه است که گوشه‌ای نشسته و روزنامه می‌خواند. مدیر این مجموعه از کم‌حرفی و آرامی او می‌گوید. گویا او تنها کسی است که در این میان دچار فراموشی نشده است هرچند ذهن او نیز هرازگاهی برای به یادآوردن بعضی چیز‌ها یاری‌اش نمی‌کند، باوجود این اهل مطالعه و فکر‌کردن است.

 

مادرم فداکار بود

کمی به او نزدیک‌تر می‌شوم. سرش را بالا می‌آورد و با لبخند پذیرای ما می‌شود. سر صحبت را باز می‌کنم و درباره مسائل متفرقه روز و اخبار متفاوتی حرف می‌زنیم. به نظر می‌رسد اطلاعات عمومی خوبی دارد. به‌طور قطع دلیل آن، همین مطالعاتی است که در زمینه‌های مختلف دارد.

از او می‌خواهم کمی درباره خودش توضیح دهد، گرچه تمایل زیادی به صحبت‌کردن درباره مسائل شخصی زندگی‌اش ندارد، اما می‌گوید: «در سال ۱۳۲۶ در خانواده‌ای با ۴ فرزند پسر در تهران متولد شدم. پدرم کارمند راه‌آهن و مادرم خانه‌دار بودند.

مادرم بهترین فرد زندگی من بود؛ مهربان، خوش‌قلب، فداکار و دلسوز. او برای زندگی‌ام نه‌تن‌ها چیزی کم نگذاشت بلکه با ازخودگذشتگی فراوان، تمام توان و نیروی خود را صرف خانواده کرد. از آنجایی که پدرم درون ایستگاه‌های مختلف راه‌آهن کار می‌کرد، وقتی به مقطع دبیرستان رسیدم، به مشهد آمدیم و در این شهر ماندگار شدیم. دیپلم تجربی‌ام را در مشهد گرفتم و سپس به‌عنوان نیروی اداری، جایگزین پدرم در راه‌آهن شدم تا اینکه بازنشسته شدم.

از آنجایی که به عکاسی علاقه بسیاری داشتم، هم‌زمان با کار، دوره‌های آموزشی عکاسی و فیلم‌برداری را گذراندم و اوقات فراغتم را در چندین آتلیه معروفِ قدیمی طی کردم.»

این پیرمردِ مهربان آهی می‌کشد، بغض می‌کند و ادامه می‌دهد: «در همان سال‌های جوانی ازدواج کردم که خیلی هم موفق نبود و به شکست سختی منجر شد، اما حاصل آن دختری است که تنها دارایی من از زندگی‌ام است. همسرم هم پس از جداشدن از من برای همیشه به خارج از کشور سفر کرد و علت جدایی ما نیز همین اصرارش برای رفتن از ایران بود.

دخترم، اکنون هم درس می‌خواند و هم شاغل است، اما به دلیل اینکه او بیشتر اوقات خود را در خارج از منزل می‌گذراند و من تنها بودم و از طرفی هم نمی‌خواستم سربار زندگی او باشم به این خانه آمدم و ترجیح دادم بقیه عمرم را اینجا سپری کنم.

باوجود این دخترم هر روز از طریق تلفن جویای احوالم می‌شود و هر ۱۰ روز یک‌بار با گل و لباس‌های زیبا به دیدنم می‌آید. ماهی یک‌بار هم برای تفریح و صرف غذا با هم بیرون می‌رویم. او خیلی اصرار دارد که به خانه برگردم، اما من اینجا راحت‌ترم.»

 

قدر همدیگر را بدانید

آقا مسعود خیلی تمایلی به بازگوکردن خاطرات زندگی‌اش ندارد و می‌گوید: «خاطرات چه تلخ و چه شیرین، بخش مهمی از زندگی انسان را تشکیل می‌دهد که در ذهن هر فردی نقش می‌بندد. یادآوری خاطرات تلخ فقط روی من فشار می‌آورد و مرا ناراحت می‌کند، اما شیرین‌ترین خاطره زندگی من، آمدنم به این مجموعه است که توسط یکی از دوستانم به اینجا معرفی شدم.

خانه سالمندان را خیلی دوست دارم؛ برای فرار از تنهایی به اینجا آمدم و ماندنم در این مکان در طول این ۸ سال، انتخاب خودم است. به نظر من تنهایی، فقط برازنده خداست پس ما انسان‌ها نباید تنها بمانیم.

این آسایشگاه سبک زندگی خانوادگی را دارد، دور هم جمع می‌شویم و با هم غذا می‌خوریم، با هم به گردش تفریحی و حرم مطهر رضوی می‌رویم و در جشن‌های مختلف شرکت می‌کنیم. در واقع حضورم در جمع باعث از یادبردن تنهایی‌هایم می‌شود و مرا سرگرم می‌کند.»

این پیرمردِ بااحساس رنگ بنفش را دوست دارد؛ او با اشاره به علاقه‌اش به مطالعه می‌گوید: «گاهی دخترم برایم کتاب می‌آورد و گاهی مدیر آسایشگاه چندین کتاب به من می‌دهد که مطالعه کنم. نام آخرین کتابی که خواندم، «کیمیای شکرگزاری» است.»

او در پایان یک بیت شعر برایم می‌خواند و به قول خودش برای ختم کلامش می‌گوید: برای تمام انسان‌ها آرزوی خوشبختی دارم. قدر همدیگر را بدانید و زندگی را برای خودتان مشکل نکنید.
گیرم که خلق را به طریقی فریفتی
با دست انتقام طبیعت چه می‌کنی؟


* این گزارش شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۷ در شماره ۳۳۱ شهرارا محله منطقه یک چاپ شده است.

کلمات کلیدی
آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44