کد خبر: ۶۵۴
۲۵ خرداد ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

عشق به کار خانم ناظم را با وجود خطر قطع عضو به مدرسه می‌کشاند

معاون اجرایی مدرسه المهدی شهرک شهید رجایی بیشتر از 10دقیقه نباید روی پاهایش بایستد، با این حال هر روز به مدرسه می‌آید.

بیشتر از 10دقیقه نباید روی پاهایش بایستد، به‌سختی قدم برمی‌دارد و کنار همه این‌ها احتمال قطع عضو هم وجود دارد! با این حال هر روز به مدرسه می‌آید و به گفته دانش‌آموزها و مدیر و معلم‌ها از جان و دل مایه می‌گذارد. خانم زینت راستگو، معاون اجرایی مدرسه المهدی شهرک شهید رجایی، است که سال ٩٨ زخم کوچک پایش به استخوان می‌رسد و توان راه رفتن و حرکت را از او می‌گیرد.

ابتدا تصمیم به قطع عضو گرفته می‌شود اما بعد از این تصمیم صرف نظر می‌شود. توصیه پزشک معالج، چند ماه استراحت بوده اما خانم راستگو 10روز بیشتر در بستر بیماری دوام نمی‌آو‌رد و با مشورت دکتر، به شرط مراقبت و... دوباره به مدرسه برمی‌گردد. با او که حالا تعهد و علاقه‌اش به کار زبانزد همه شده، گفت‌وگو می‌کنیم.

 

ارتباط خوب با دانش‌آموزها

زینت راستگو متولد سال ١٣٥٥ در شهرستان قائن از زمانی که به یاد دارد به کار در مدرسه و آموزش و مشاوره علاقه داشته است. مدرک دیپلم انسانی‌اش را در زادگاهش می‌گیرد و بعد از ازدواج و مهاجرت به مشهد موفق به کسب مدرک کارشناسی در رشته مدیریت دولتی از یک دانشگاه غیرانتفاعی می‌شود. پس از اتمام تحصیلات بنا به علاقه‌اش درس حوزه را دنبال می‌کند و چون همیشه شغل معلمی و آموزش را هم دوست داشته، مدتی هم در حوزه مشغول به تدریس می‌شود. 

سال٨٥ به پیشنهاد حوزه وارد کادر اجرایی دبیرستان شهرآرا می‌شود، دو سال را هم در دبیرستان اسکویی می‌گذراند و حالا هم در مدرسه المهدی کار اجرایی انجام می‌دهد. با پرونده تحصیلی بچه‌ها سر و کار دارد، اطلاعات را ثبت می‌کند و....

اما او بهترین قسمت کارش را ارتباط با بچه‌ها می‌داند و البته که ارتباط او فقط یک ارتباط کاری نیست. دانش‌آموزها همه او را می‌شناسند، ساعت‌ها از هر دری با او گفت‌و‌گو می‌کنند و... خانم راستگو هم این ارتباط را دوسویه می‌داند. او هم تک تک دانش‌آموزها را می‌شناسد، دغدغه آموزش و تربیت آن‌ها را دارد و سعی می‌کند به راه‌های مختلف همراه بچه‌ها باشد.

 

تصمیم به قطع عضو!

اما فصل جدید زندگی خانم راستگو در سال ٩٧ ورق می‌خورد. وقتی که یک زخم کوچک پا او را راهی درمانگاه می‌کند. دکترها توجهی به آن نمی‌کنند و در صدد درمانش بر‌نمی‌آیند و... همه این بی‌توجهی‌ها باعث می‌شود که این زخم رشد کند و بعد به استخوان برسد.

بالأخره با وخیم شدن اوضاع در سال ٩٨ زخم پای او عمیق می‌شود. او 10روز در بیمارستان رضوی بستری می‌شود و پس از معاینه و بررسی تصمیم به قطع عضو گرفته می‌شود. می‌گوید: وقتی این تصمیم را به من گفتند ابتدا ناراحت شدم اما کمی که گذشت با خودم فکر کردم که این دست، این پا... تمام اعضا و وجود ما امانتی است از طرف خدا و من نباید به خاطر از دست دادنش ناراحت باشم.

تنها نگرانی‌ام خانواده‌ام بودند و کادر مدرسه و دانش‌آموزها. با خودم فکر می‌کردم چطور بدون یک پا از پس کارها بربیایم و خدمت کنم.

 

تصمیم گرفتم

چیزی نمی‌گذرد که کادر مدرسه و بچه‌ها هم از این تصمیم خبردار می‌شوند. یکی از دانش‌آموزان که پدرش هم روزی دچار همین مشکل بوده پزشکی را برای معاینه به خانم راستگو معرفی می‌کند. آن خانم دکتر پس از معاینه می‌گوید که در صورت مراقبت می‌توان از قطع عضو صرف‌نظر کرد. خانم راستگو یک ماه توی بستر بیماری می‌ماند و استراحت می‌کند.

 با اینکه تجویز دکتر چند ماه استراحت بوده دوام نمی‌آورد و قصد برگشت دوباره به مدرسه را می‌کند. دکتر ابتدا او را از این‌کار منع می‌کند اما بالأخره با اصرار او به شرط مراقبت درخواستش را قبول می‌کند. خانم راستگو می‌گوید: توی بستر بودم اما فکرم مدام پیش بچه‌ها بود.

دلم می‌خواست کنارشان باشم و هرچه در توان دارم انجام بدهم اما زمین‌گیر شده بودم... با خودم فکر کردم جانبازان و شهیدان ما در شرایط سخت چه می‌کردند؟ آن‌ها شرایط سخت‌تری داشتند اما با تمام توان در جبهه می‌جنگیدند و مقاومت می‌کردند. تصمیم گرفتم من هم پا پس نکشم.

 

بازگشت به مدرسه

تصمیمش را با کادر مدرسه در میان می‌گذارد و آن‌ها که این مدت همیشه جویای احوال او بودند و دورادور حواسشان به او بوده از این تصمیم استقبال می‌کنند. خانم راستگو حالا مثل سابق به مدرسه می‌آید تا خدمت کند. مدیر، معلم‌ها و دانش‌آموزها هم حسابی هوایش را دارند. حالا نزدیک‌ترین اتاق به در ورودی در طبقه پایین را به او اختصاص داده ‌ند تا کمترین مسافت را در طول روز طی کند.

گاهی با صندلی او را بلند می‌کنند و این طرف و آن طرف می‌برند. خانم راستگو می‌خندد و این‌ها را جزو خاطرات شیرین زندگی‌اش می‌داند. در آخر می‌گوید: تا زمانی که نفس می‌کشد و کاری از دستش برمی‌آید از پا نمی‌ایستد و سعی می‌کند به نوبه خودش تا آخرین نفس خدمت کند.

کلمات کلیدی
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44