خیلی از مشهدیها خیابان تعبدی را خوب میشناسند. این خیابان بهخاطر پارچهفروشیها و پردهسراهای رنگارنگش معروف است. هر وقت از نونوار کردن پردههای خانه سخن بهمیان میآید، خیلیها به این خیابان میآیند و بورس پارچههای پردهای و مدلهای مختلف آن را میبینند، اما همین خیلیها از گذشته تعبدی چیزی نمیدانند.
اینکه تعبدی کی تعبدی شده، اصلا چرا نام تعبدی روی این خیابان گذاشته شده یا اینکه اصلا تعبدی کی بوده و چه کرده، برای کمترکسی معلوم است. در این گزارش بهسراغ پیرمردی رفتیم که خانه پدریاش در این خیابان بوده است و همان خانه پدری، محل زندگی کنونی وی است. گفتوگوی ما را با غلامحسین جنگی میخوانید.
جنگی اینطور ادامه میدهد: خیابان تعبدی آخر شهر بود و از آنجا به بعد کسی رفتوآمد نمیکرد؛ برای همین مردم مستضعف در آن زندگی میکردند. تعبدی محل کار خشتمالهای کورههای آجرپزی بود.
یک سمت از خیابان را گود کرده بودند و خاک برمیداشتند. در همان گودال، زابلیها زندگی میکردند. دهه ۳۰ خیابان تعبدی و سهراهکاشانی فعلی را به «گود زابلیها» میشناختند. قدیمیترین مسجد تعبدی، مسجد زابلیهاست که زمینش را زابلیها خریدند و مراسم و نمازشان را آنجا برگزار میکردند؛ البته مردم عادی هم برای نماز به این مسجد میرفتند.
تا سال ۱۳۳۵ تعبدی خانه و مغازه داشت، اما پرده و پارچهفروشیای در کار نبود. آرامآرام قبل از انقلاب، این خیابان خاکی، آسفالت شد.
جنگی میگوید: حاجیابرامنامی بود که دوسه قطعه زمین ۵۰۰ متری داشت. پدرم از او زمین خرید. آن وقتها خانهها با خشت و گل ساخته میشد. درنهایت آجرهای چهارگوشی رویش کار میکردند تا قشنگ شود. خانه ما هم با خشت خام ساخته شد.
خودمان خشتمال آورده بودیم. زیرزمین را کنده بود. با خاک زیرزمین، برایمان خشت درست میکرد و ما بهعنوان مصالح از آن خشتها استفاده میکردیم. بعد رویش آجر زدیم. سقفها هم از چوب بود. پدرم بهجای پول زمین، به حاجابرام گوسفند داد. یادم هست قیمت زمین ۵۰۰ متری، ۸ هزار تومان بود. من و برادرم در تمام طول ساخت خانه، شاگرد بنا بودیم.
او در ادامه به خاطرهای اشاره میکند که شنیدنش، خالی از لطف نیست: «کلهپزهایی که بهمرور اطراف تعبدی مغازه زده بودند، استخوانهای کله و پاچه را توی زمین مردم میریختند. هر مالکی که زمین را میخرید و خانهاش را میساخت، آن استخوانها را به زمین کناری منتقل میکرد و این روندِ انتقال استخوانها، هنگام ساخت هر زمین ادامه داشت.»
جنگی در توصیف بیشترِ تعبدی قدیم میگوید: تعبدی دروازه شهر مشهد بود؛ چون آخر شهر محسوب میشد. روسهایی که در مشهد بودند، پلی را در ابتدای خیابان تعبدی فعلی ساخته بودند. این پل بهاندازهای بود که فقط یک ماشین میتوانست از آن عبور کند.
روسها مقابل پل، چوبی گذاشته بودند که راه را با آن میبستند. هر گاری و ماشینی که میخواست از شهر بیرون برود یا وارد شهر شود، باید عوارض میداد. بعد از رفتن روسها، شهرداری هم تا مدتی این کار را ادامه داد، اما بعد از مدتی شهرداری از دریافت عوارض منصرف شد؛ چون برایش سرشکستگی داشت.
چند سالی بعد از برداشتن پل، حدود دهه ۴۰ اتوبوسها در خیابان تعبدی جمع میشدند و مردمی که میخواستند به روستاهای اطراف یا چناران و قوچان بروند، به این ترمینال میآمدند. حضور مردم و رانندگان اتوبوس باعث شد چند قهوهخانه در تعبدی ایجاد شود. رفتوآمد مردم به این قهوهخانهها زیاد بود.
جنگی از صدای قریچقروچ اول صبح میگوید و از مردمی که اولین ساعت صبح را به کشیدن آب از چاه خانهشان سپری میکردند: «مردم در خانههایشان چاه داشتند. اول صبح با صدای کشیدن آب از چاه، از خواب بیدار میشدیم، اما جویی هم از مقابل خانهها میگذشت که هر ۱۰ یا ۱۵ روز یکبار آب در آن جاری میشد.
این همان آبی بود که از چشمهگیلاس به سمت حرم میرفت. مردم در خانههایشان حوض یا آبانباری داشتند که معمولا بین ۶ تا ۱۰ کر آب میگرفت و آن را با این آب پر میکردند. اگر در طول هفته آب مصرفی کفاف نمیداد، از چاه آب میکشیدند تااینکه در سال ۱۳۴۰ آب لولهکشی آمد.»
جنگی ادامه میدهد: کارخانه برق، شخصی بود. هر محل یک کارخانه داشت؛ مثلا برق عشرتآباد، خصوصی بود یا بازار سرشور «برق بازار» داشت که آن هم خصوصی بود. آقای جواهرینامی آخر تعبدی، نبش حسینباشی، یک کارخانه برق درست کرده بود. برق را از او گرفتیم. حدود سال ۱۳۳۵ بود. ما همان سال خانه ساختیم. ۳۰۰ تومان بهای انشعاب برق بود که مردم به اقساط میپرداختند. قسطهایش ماهی ۵۰ تومان بود. بعد از اینکه برق را خریدیم، قبض برق میآمد.
جنگی هشتوسهساله از خانههایی میگوید که دورتادورش اتاقهایی داشته و هر اتاق را به یک خانواده اجاره میدادهاند: «سهچهار خانواده در یک حیاط کنارهم زندگی میکردند. بعد از مدتی دولت همه کارخانههای کوچک توزیع برق را خرید و تجمیع کرد. از آن روز برق، دولتی شد.
آن وقتها کممصرفها پول برق و آب نمیدادند. مجانی بود. حد نصاب مشخصی داشت که هر خانوار اگر به آن نمیرسید، بهایی پرداخت نمیکرد.»
جنگی به اولین زمستانی اشاره میکند که برق، دولتی شده بود: «یادم هست آن زمستان، کرسی داشتیم. من یک بخاری برقی سهلامپ خریدم که بیستوچهارساعته روشن بود و بازهم پول برق نمیدادیم.»
بهگفته جنگی، دورتادور خیابان تعبدی قنات بوده. قنات تلگرد، قنات خیرآباد و مهرابخان. بعضی قناتها آب داشته، اما بعضی خشک بوده. پارک کودک فعلی هم قبرستان زابلیها بوده: «دورتادور شهر، باغ انگور بود. سیب و توت و درختان میوه هم بود. باغهای انگور مشهد مثل باغهای انگور شهرهای دیگر مثلا کاشمر نبود. باغهای انگوری مشهد سهطبقه بودند. آن زمان جوی آب گودی با عرض زیاد درست میکردند.
نهال انگور را کف جوی میکاشتند. تمام طول جوی را نهال میکاشتند. نهال کمی که بزرگ میشد، مثل نخ خودش را بالا میکشید. بعد میآمدند بغل جوی اول، جوی دیگری حفر میکردند. سر میم انگور را که از جوی اول آمده بود بیرون، دوباره در جوی کناری میکاشتند. دوباره نهال انگوری را که رشد میکرد، در جوی سوم میکاشتند. با این کار وقتی یک جوی را پرآب میکردند، سه ردیف نهال انگور با هم آب میخورد.»
او اینطور ادامه میدهد: میدان ابوطالب، روستای میل کاریز و بولوار عبدالمطلب هم قلعه نکاح بود. هدایت، روستای نخودک بود و پر از باغهایی معروف به باغ نخودک.
این را که چه شد خیابان تعبدی به این نام شهرت یافت، غلامحسین جنگی اینگونه توضیح میدهد: در همان دهه ۳۰ فکر میکنم ۱۳۳۵ بود که دکتر تعبدینامی برای مداوای بیماران به این منطقه آمد. همانطور که گفتم، تعبدی بیابان بود و انتهای شهر حساب میشد. رفتوآمد مردم به شهر هم سخت بود.
دکتر تعبدی برای اینکه مردم راحت باشند و مجبور نشوند راه زیادی را تا شهر طی کنند، در این خیابان ساختمان پزشکان را ساخت. ساختمان درواقع مطبی بزرگ بود و به نام خودش ساخته شد. بعد از نامگذاری ساختمان پزشکان به نام دکتر تعبدی، شهرداری این خیابان را به نام تعبدی پلاک زد.
تا دهه ۴۰ خیابان تعبدی مسکونی بود و مغازههای کوچکی در آن وجود داشت، اما درباره اینکه چطور شد این خیابان بهمرور محل کاروکسب پارچهفروشهای مشهدی شد، جنگی اینطور میگوید: آقای میزبانینامی بود که در این خیابان زندگی میکرد. او از کارخانههای تهران، پارچه سرقیچی میآورد و کیلویی میفروخت، اما کاروکسبش در این خیابان نبود. جای دیگر مغازه داشت تا بالاخره تصمیم گرفت خانهاش را بازسازی کند. او کنار خانهاش، سه باب مغازه ساخت و کاروبارش را به تعبدی منتقل کرد.
از همهجای شهر برای خرید پارچه کیلویی به این مغازهها میآمدند. کاروبار میزبانی گرفت و مغازهها را گسترش داد. بهمرور مردم هم آمدند و کنار مغازه او مغازه پارچهفروشی راه انداختند. در مدت چند سال، تعبدی پر از پارچهفروشی شد.
چند خیابان قبل از خیابان تعبدی، خیابان موحدین قرار دارد؛ خیابانی که حالا مرکز ساخت نردبان و برخی لوازم چوبی است. جنگی درباره اینکه چطور این خیابان به این صورت از مسکونی به تجاری تغییر کاربری داد، میگوید: در همان دهه ۴۰ عبدالحسین بلندی در این خیابان کارگاه چوببری داشت. او با یک سید شریک شد و کارگاه را به کارخانه چوببری گسترش داد. سید و بلندی بهمرور خانههای اطراف را خریدند. کارخانه چوببری را هم گسترش دادند.
الوار برای ساخت در و چوبهای نازک برای ساخت جعبه میوه در کارخانه آنها یافت میشد. آنها درِ خانه و جعبه میوه میساختند. بعد از مدتی مردم از سروصدای کارخانه شکایت کردند. کارخانه جمع شد، اما کاروانسراهایی در خیابان موحدین وجود داشت که از روستاهای اطراف مشهد و چناران تنههای درختهای سپیدار و چنار به آنها آورده میشد.
چوبفروشها به این کاروانسراها رفتوآمد میکردند و چوب موردنیازشان را از آنجا میخریدند. از آن زمان کاروانسراها همچنان فعال است و کنارش هم چوببریهایی وجود دارد که نردبان و میز و... درست میکنند.
این روزها همسر غلامحسین جنگی مشغول خانهتکانی است. فرشهایش را به قالیشویی داده و به قول خودش منتظر است تا دخترها برای کمک بیایند. جنگی با ناراحتی از بیبرفی زمستان، گلایه و آرزو میکند که باقی زمستان مشهد به خودش برف ببیند: «آنوقتها آنقدر برف میآمد که طولش به یک مترونیم میرسید. شهرداری اول شهر را میبست و هر کامیون و ماشین سنگینی را که میخواست از شهر خارج شود، مجبور میکرد از یک خیابان، برف بار بزند و ببرد بیرون از شهر تخلیه کند.»
ازآنجاییکه این گزارش در دهه فجر چاپ میشود، از جنگی میخواهیم خاطرهای از روزهای پرتبوتاب انقلاب برایمان تعریف کند و او میگوید: در دوران انقلاب خیلی فعال بودم. نوار و اعلامیه را میگرفتم و در خانه، جاساز و بین مردم پخش میکردم. یکبار دوسه نوار را توی جورابم جاساز کرده بودم.
جلوی کلانتری عشرتآباد تصادف کردم. پایم خونی شده بود. همه دورم جمع شده بودند. اصرار میکردند که پایم باید مداوا شود. من با هر بدبختی بود، سوار ماشین شدم و خودم را به پمپبنزین عشرتآباد رساندم و به دوستانم خبر دادم که به دادم برسند. سر همین تصادف، ۲۰ روز از کاروزندگی افتادم.
حالا خانه غلامحسین جنگی که منزل پدری وی است، بازسازی شده است. سقفش دیگر چوبی نیست و آهن، جایش را گرفته، اما درودیوار خانه گواه خاطرات بسیاری است؛ خاطراتی از دهه ۳۰. جنگی بدرقهمان میکند و بازهم دعا میکند که شهرمان روزهای پربرفی را تا پایان زمستان، پشتسر بگذارد.
* این گزارش شنبه ۱۴ بهمن ۹۶ در شمـاره ۲۷۹ شهرآرا محله منطقه دو چاپ شده است.