کد خبر: ۴۹۶۲
۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۱۷:۳۰

نیسان آبی نه قلدر است، نه مغرور!

غلامرضا دودراه معتقد است گذاشتن لاستیک خاور زیر  بدنه نخراشیده نیسان آبی، باعث شده  این خودرو شبیه تانک شود و مردم از آن بترسند.

با او رفیق است؛ رفیقی که هرگز دستش را توی پوست گردو نگذاشته است، یعنی نشده که بیرون از خانه و محله خراب شود. وانتش هم مثل خودش لوتی است و مرام نامه دارد؛ ازجمله اینکه کار دنیا با انصاف و گذشت بهتر می‌شود و باید صبور و قانع بود. راننده نمونه محله مهرآباد هر روز صبح زود پشت فرمان سفت و خشک نیسان آبی اش می‌نشیند و با یاد خدا کارش را آغاز‌ می‌کند. ۲۴ سال پشت فرمان بوده و خدا را شکر می‌کند که یک بار هم تصادف نکرده است.



همان بار اول قبول شدم

غلامرضا دودراه و خانواده اش دو نسلی می‌شود که در مهرآباد ساکن شده اند. او در حال حاضر با وانت نیسان در میدان بار رضوی کار می‌کند. از سربازی که برگشت، مدت‌ها حرفه خیاطی را دنبال کرد، اما آن قدر پرداختی سفارش دهنده‌ها پس و پیش شد که دیگر کفاف خرج و مخارج زندگی اش را نداد؛ به همین دلیل وانتی گرفت و کارش را در میدان بار شروع کرد.

گواهی نامه قدیمی اش را از جیبش درمی آورد که به تاریخ ۱۲ آبان ۱۳۷۸ صادر شده است. می‌گوید: گرفتن گواهی نامه هم حکایتی داشت؛ راستش را بخواهید برای امتحان گواهی نامه موتور رفتم و بعد از قبول شدن آیین نامه، در صف کارتکس به اشتباه ایستادم. آنجا هم گفتند اگر بار اول قبول شوی، مجانی است. محل آزمون فلکه پارک بود. رفتم آنجا و یکی از دو نفری بودم که از بین صد نفر متقاضی در آزمون عملی قبول شد. همان دفعه اول بدون خطا قبول شدم. از شدت هیجان و استرس پایم می‌لرزید و حتی نمی‌توانستم راه بروم.

او البته از نوجوانی پنهانی وانت مزدای پدرش را برمی داشته و رانندگی می‌کرده است؛ شاید همین باعث شده است روز آزمون خوش بدرخشد.


برای نماز ظهر توقف می‌کنم

در این ۲۴ سال هرگز تصادف نکرده است و از این بابت خدا را شکر می‌کند. تنها چندباری انگشت شمار جریمه شده است که یکی دوبارش را ناحق می‌داند. البته رانندگی در شهر شلوغی مثل مشهد بدون حادثه نیست و اگر آقاغلامرضا هم تصادف نکرده است، بوده اند دیگرانی که به خودرویش زده اند؛ او هم چشم پوشی کرده و خسارت نخواسته است. او‌ می‌گوید: هیچ کس دوست ندارد تصادف کند و برای همه سخت است، ولی حادثه است دیگر؛ وقتی اتفاق افتاده، کاری نمی‌شود کرد.

مشتری‌های آقا غلامرضا میوه فروش‌های شهر هستند که برای خرید میوه به میدان بار می‌آیند، اما وسیله ندارند و او میوه‌ها را برایشان به مغازه هایشان می‌رساند. ۵ صبح کارش از میدان بار سپاد شروع می‌شود و ابتدا از آنجا به میدان بار رضوی بار می‌آورد. او تعدادی مشتری هم دارد که همیشه برایشان بار می‌برد و قبل از ساعت ۲ کارش را تمام می‌کند.

بیشتر از این هم کار نمی‌کند و‌ می‌گوید: نه خودم و نه ماشین را خسته نمی‌کنم. خدا روزی رسان است و خانواده قانع و صبوری هم دارم. قواعد کار م این طور است که ظهر هرجا که باشم، باید توقف کنم و نماز بخوانم. اگر هم دیر برسم، خانواده دلواپس می‌شوند؛ چون بیشتر کار نمی‌کنم.

 

نیسان آبی نه قلدر است نه مغرور

 

لقمه حلال و پربرکت

غلامرضا عصر‌ها به هیچ عنوان بار نمی‌برد، حتی اگر پول خیلی خوبی بدهند. نظرش این است که خانواده هم سهمی از حضور او دارند. تنها استثنا وقتی است که همسایه‌ها بار یا اسباب کشی داشته باشند. بار همکارانش را هم قبول نمی‌کند، مگر اینکه آن روز حضور نداشته باشند.

او‌ می‌گوید: لقمه ام حلال است و تنها همین اهمیت دارد، نه کم و زیاد بودن. راه‌های حرام خوری کم نیست و در شغل ما هم زیاد است، اما آخر و عاقبت ندارد. برای من رضایت مشتری شرط است و برکت پولی که با رضایت بدهد؛ مثلا اگر روزی وانت کم باشد، می‌توانیم قیمت را بیشتر یا چندبرابر کنیم، اما نرخ کرایه من ثابت است.


تانک آبی پرابهت!

رانندگی را دوست دارد و از زمانی که پشت فرمان می‌گذراند راضی است، اما همیشه هستند کسانی که بی احترامی یا توهین می‌کنند، به خصوص به راننده‌های نیسان. غلامرضا می‌گوید: طرف رد می‌شود و مقصر باشم یا نباشم، توهین می‌کند. در اکثر مواقع، زبانم را نگه‌ می‌دارم، اما گاهی تا چند ساعت عصبانی هستم. هرروز برایم عالی است؛ چون خدا لطف کرده و قوت داده است که صبح سر کار بروم.

صحبتمان به اینجا می‌کشد که چرا عده‌ای از نیسان و راننده هایش می‌ترسند. لاستیک خاور زیر ماشین و بدنه نخراشیده، از این خودرو آبی چیزی شبیه تانک ساخته است. آقا غلامرضا می‌گوید: شاید، چون وانت نیسان بزرگ و کمی بلندتر است، سواری‌ها فکر می‌کنند ما غرور داریم یا با قلدری رانندگی می‌کنیم! اما حقیقت این است که فرقی نمی‌کند و رانندگی با نیسان هم خیلی سخت است. فرمانش هم بسیار سفت است.



فقط به قانون عمل کرده ام

با ماشینش رفیق است، ماشینی که هرگز در جاده او را نگذاشته است. غلامرضا می‌گوید: شده که آمده ام و در حیاط خانه پارک کرده ام، ولی صبح، ماشین روشن نشده، اما در جاده و زیر بار، من را نگذاشته است. قراضه است و قیافه‌ای هم ندارد، اما آن قدر دوستش دارم که در کوچه پارکش نمی‌کنم. به همه جای کشور با همین نیسان آبی رفته ام و جاده‌ها را با هم طی کرده ایم. در طول همه این راه‌ها و حتی در شهر هرگز نشده است که در ماشین ضبط روشن باشد. همیشه براق هستم که صدای قطعات ماشین را بشنوم تا مبادا جایی خراب باشد و صدا بدهد.

غلامرضا از طرف پلیس راهور و سازمان ترافیک شهرداری مشهد به عنوان راننده نمونه شناخته شده است و در مراسم ویژه ماه مبارک رمضان امسال نیز از او قدردانی کرده اند. البته او‌ می‌گوید: من تنها وظیفه ام را انجام دادم و همان طور که باید، تابع قانون بودم. اگر برگزیده شده ام، لطفشان بوده است.


شباهت‌های رانندگی و آشپزی

سه فرزند دختر دارد که به یادشان لبخند می‌زند، انگار در دلش قند آب کرده اند. دختر بزرگش ۲۲ سال دارد، ازدواج کرده و یک بچه دارد و حالا غلامرضا پدربزرگ است. جمله زیبایی می‌گوید درباره فرزندانش: زمانی که فرزند دختر داری، انگار خدا به تو پسر هم داده است. پسر نیز همین طور است؛ زمانی که به دنیا می‌آید، انگار دختر هم داری؛ فقط بیست سال بعد به شکل عروس و داماد.

صغری زارع سال ۷۸ با غلامرضا ازدواج کرد. در این سال‌ها بالا و پایین زندگی را کنار هم گذرانده اند و حالا آرامش خوبی دارند. صغری خانم همین لحظه که صحبت می‌کنیم، قرار است برای تمرین آموزش رانندگی برود؛ فقط در چند جمله می‌گوید: همسرم ناراحتی و خستگی بیرون را به خانه نمی‌آورد. معمولا با خوشحالی و با دست پر به خانه می‌آید.

درباره رانندگی اختلاف دارند، گویا غلامرضا رانندگی همسرش را قبول ندارد. صغری خانم می‌گوید: کنار من می‌نشیند و‌ می‌گوید «این کلاچ، گاز و ترمز، حرکت کن!» من هم در خانه می‌گویم «این سبزی، لوبیا و گوشت، غذا بپز!»

کلمات کلیدی
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44