کد خبر: ۱۲۸۹۴
۲۲ شهريور ۱۴۰۴ - ۱۰:۳۱
خاطرات عسکری مقدسیان، رزمنده و برادر ۲ شهید

خاطرات عسکری مقدسیان، رزمنده و برادر ۲ شهید

فرزندان خانواده مقدسیان با وجود این‌که رنج از دست‌دادن پدر را در کودکی متحمل شده بودند، با‌ داشتن زن و فرزند در جنگ تحمیلی حاضر شدند و از سه پسر، دو نفرشان به شهادت رسیدند. 

خانم‌ها و بچه‌های خانواده با چشمان گریان و التماس‌کنان به‌دنبال این بودند که غلام‌رضا را از رفتن به جبهه منصرف کنند، اما او انتخابش را کرده بود. راهی جبهه شد و بعد از چند ماه، خبر شهادتش را برای خانواده آوردند. حالا نوبت محسن، برادر دیگر بود. او جای برادر شهیدش را پر کرد و با‌وجود همه آرزو‌هایی که داشت، سرنوشت او نیز شهادت شد.

فرزندان خانواده مقدسیان که در نوجوانی از آغوش گرم و حمایت‌های پدر محروم شده بودند، با وجود همه سختی‌های مالی و معنوی که با آن روبه‌رو بودند، با تربیت اخلاقی مادر با روحیه‌ای حق‌طلبانه و حقیقت‌طلب رشد کرده‌بودند.

سه پسر این خانواده تحت تأثیر همین تربیت درست، هم‌زمان با انقلاب مردمی ملت در صف اول انقلابیون محله قرار گرفتند و در دوران دفاع مقدس نیز با‌وجود داشتن زن و فرزند در جبهه حاضر شدند. دو برادر این خانواده، غلام‌رضا مقدسیان و محسن مقدسیان به شهادت رسیدند. 

عسکری مقدسیان، کوچک‌ترین برادر خانواده نیز راه برادران شهیدش را تا آخرین روز‌های جنگ تحمیلی ادامه داد. پای صحبت‌هایش می‌نشینیم و او از خاطرات سال‌های دور می‌گوید.

 

برادری با حمایت پدرانه

حادثه فوت پدر در اوایل دهه ۳۰، اولین اتفاق تلخ و کمرشکن برای خانواده مقدسیان بود. عسکری مقدسیان که در زمان فوت پدر هفت‌سال بیشتر نداشت، درباره خاطره آن روز تلخ می‌گوید: مرحوم پدر ما هنوز در سنین جوانی بود که فوت کرد.

او که به شغل دلاکی حمام عمومی مشغول بود، به‌دلیل بیماری مزمن و نا‌شناخته‌ای که داشت، هفته‌ای یکی دو روز بیماری‌اش سخت و راهی بیمارستان می‌شد. پشت ما گرم به مادر بود. خدا رحمت کند مادرم را. شیرزنی بود. با این وضعیت مریضی و کار پدر، طوری رتق‌وفتق خانه را انجام می‌داد که ما هرگز کمبودی احساس نمی‌کردیم.

با فوت ناگهانی پدر، غلام‌رضا که در آن سال‌ها نوجوانی پانزده‌شانزده‌ساله بود، با داشتن آرزو‌های جوانی سر کار رفت تا چرخ خانواده بچرخد.

مقدسیان با تعریف از همت و غیرت غلام‌رضا می‌گوید:، چون مرحوم پدرم دلاک حمام عمومی بود، مادرم را برای کار در حمام زنانه می‌خواستند، اما غلام‌رضا اجازه این کار را نداد و گفت «تازمانی که من زنده هستم، اجازه نمی‌دهم کار کنید.»

شغل برادرم غلام‌رضا شیشه‌بری بود و با خانواده شهیدان شیشه‌چی دوستی و رفاقت داشت.

 

توشه‌ای برای آخرت

غلام‌رضا مقدسیان در چهل‌و‌دو‌سالگی با داشتن همسر و پنج‌فرزند به جبهه‌های جنگ رفت و سال‌۱۳۶۰ در بلندی‌های ا... اکبر به شهادت رسید.

‌برادر شهید می‌گوید: غلام‌رضا به این‌دلیل که سرپرستی خانواده را برعهده داشت، از سربازی معاف شده بود؛ با‌وجوداین اصرار داشت که به جبهه برود و دینش را به مملکت ادا کند.

غلام‌رضا در دوره مبارزات انقلاب هم خیلی فعال بود. هرجا می‌رفت، به همه می‌گفت «حتی اگر شده کارتان را تعطیل کنید، در تظاهرات شرکت کنید؛ چون این حکم و دستور نایب امام‌زمان (عج) است.»

منظورش امام‌خمینی (ره) بود. روزی که راهی جبهه شد، فرزند شیرخواری داشت. همسرش راضی به رفتن نبود، اما غلام‌رضا حرفی زد که دیگر مانعش نشدیم.

مادرم را برای کار در حمام زنانه می‌خواستند، اما غلام‌رضا گفت تازمانی که من زنده هستم، اجازه نمی‌دهم کار کنید

او گفت «تا حالا برای دنیا کار کرده‌ام؛ از حالا می‌خواهم برای آخرت توشه‌ای داشته باشم.» این آخرین کلامی بود که از برادرم شنیدم. او رفت و بعد‌از چند ماه، خبر شهادتش را برایمان آوردند.

او ادامه می‌دهد: مهم‌ترین خصوصیت اخلاقی برادرم، بخشندگی و کمک به خانواده فقرا و نیازمندان بود. او که طعم تلخ نداری و یتیمی را با جسم و روحش چشیده بود، از خانواده فقرا و نیازمندان حمایت می‌کرد. خودش مستقیم این کمک‌ها را به دست افراد نیازمند نمی‌داد و گاهی من را مأمور به انجام این کار می‌کرد تا ناشناخته باقی بماند.

 

عمل به وظیفه

عسکری مقدسیان متولد ۱۳۲۹، برادر کوچک که فاصله سنی کمی با دومین شهید خانواده، محسن مقدسیان دارد، با او همکار بود و در یک کارگاه کفاشی با هم کار می‌کردند.

او می‌گوید: شهید‌محسن بیشتر در بخش تولید و ساخت کفش فعال بود و من که اهل حساب‌وکتاب بودم، مأمور خرید وسایل و مواد اولیه مثل چرم، زیره و نخ بودم. با اینکه این تولیدی و کارگاه را به‌تازگی راه‌اندازی کرده بودیم، به‌دلیل اعتقاد و اهمیتی که برادرم به تولید کفش با‌کیفیت و محکم می‌داد، در مدت کوتاهی تولیدات ما بر سر زبان مغازه‌داران و فروشندگان کفش افتاد. سود کمی می‌گرفتیم، اما اوضاع مالی خوبی داشتیم. یادم است آن سال‌ها که مثل امروز مسافرت‌رفتن رسم نبود، برادرم با خانواده به شمال رفت. من هم یک قطعه زمین گرفتم تا خانه بسازم.

به گفته برادر شهید، محسن با وجود اوضاع کاری و مالی خوب و مناسب، هوای جبهه به سرش می‌زند و راهی جبهه‌های جنگ می‌شود.

او می‌گوید: محسن چهارفرزند کوچک داشت. سر‌پرستی بچه‌های دیگر برادر شهیدمان، غلام‌رضا، نیز برعهده ما بود. من هم عازم جبهه بودم. قبلا هم چندباری به جبهه رفته بودم. بر‌همین‌اساس به او گفتم «شما برادر بزرگ‌تر ما هستید. بهتر است یک مرد در خانه باشد که این همه زن و بچه را تروخشک و نگهداری کند. شما بمان؛ من می‌روم و آمدن شما ضرورتی ندارد.»

با شنیدن این حرف، محسن اخم کرد و گفت «شما وظیفه خودت را انجام می‌دهی؛ من هم باید وظیفه خود را دربرابر کشورم انجام بدهم. اگر شهید شدم، تو هوای کارگاه را داشته باش.»

محسن مقدسیان پنج‌بار راهی جبهه‌های جنگ شد و سرانجام سال‌۱۳۶۵ در منطقه عملیاتی حاج‌عمران به شهادت رسید.

 

خاطرات عسکری مقدسیان، رزمنده و برادر ۲ شهید

 

نشستن پشت فرمان آمبولانس جبهه

عسکری مقدسیان ساکن محله کوی امیرالمومنین(ع) تنها بازمانده از بین سه فرزند خانواده مقدسیان، سابقه حضور در تعدادی از عملیات‌های مهم دوران جنگ تحمیلی مثل بدر و خیبر را دارد و اتفاقات و وقایع بسیاری را با چشم خود دیده است.

غلامرضا هرجا می‌رفت، به همه می‌گفت حتی اگر شده کارتان را تعطیل کنید، در تظاهرات شرکت کنید

او جزو اولین گروه‌های مشهدی بوده که در مناطق جنگی حضور یافته است. می‌گوید: در اولین روز‌های شروع جنگ برای رفتن به جبهه ثبت نام کردم. یکی‌دوهفته‌ای بود که برای اعزام به مرکز بسیج درخیابان نخریسی می‌رفتم. به‌دلایلی اعزام انجام نشد. سرانجام حد‌ود چهل‌روز بعد‌از شروع جنگ با قطار راهی اهواز شدم.

این رزمنده قدیمی به‌دلیل مقاومت و استقامتی که در جبهه از خود نشان داده بود، بار‌ها موردتشویق فرماندهان قرار گرفت.

او یکی از این همین موقعیت‌های سخت جنگی را تعریف می‌کند و می‌گوید: در جریان عملیات بدر، پای خمپاره‌انداز بودم. به‌مدت سه‌ساعت مداوم، کمک خمپاره‌انداز‌ها به من گلوله می‌دادند و من می‌گذاشتم و شلیک می‌کردم. در‌این‌مدت به‌د‌لیل صد‌ای زیاد گلوله‌ها، سه کمک‌خمپاره‌انداز جای خودشان را عوض کردند، اما من جای خودم ایستاده بودم.

یادم است شب که اوضاع آرام شد، فرمانده به‌سراغم آمد و بعد‌از تشکر گفت «چیزی لازم نداری؟» گفتم «چند‌قرص سردرد بدهید که سرم آرامش پیدا کند.»

مقدسیان در طول چندسال حضور در مناطق جنگی، در قسمت‌های مختلف خدمت کرد و مدتی هم راننده آمبولانس بود. او با ذکر خاطره‌ای در‌این‌باره می‌گوید: سال‌۱۳۶۲ در منطقه مهاباد، فرمی به ما دادند و از ما خواستند که اگر مهارتی داریم، بنویسیم. من نوشتم رانندگی بلد‌م. بعد از آن، فرمانده گردان به من گفت «باید بروی و آمبولانس تحویل بگیری.» گفتم «من برای رزمندگی و جنگیدن آمده‌ام، نه رانندگی.»

فرمانده گفت «حتما بین راه که آمدی، در مسیر، آمبولانس‌های سوخته و تکه‌پاره را دیده و ترسیده‌ای.» من که پیش از این تصور می‌کردم رانندگی آمبولانس کار سختی نیست، گفتم «هرکاری بگویید، انجام می‌دهم.»

 

خاطرات عسکری مقدسیان، رزمنده و برادر ۲ شهید

 

لایق شهادت نبودم

‌این رزمنده قدیمی و فعال که این روز‌ها در دفتر بیمه مشغول به کار است با بیش‌از چهارصد‌روز سابقه حضور در مناطق مختلف و عملیات‌های جنگی به قول خودش حتی یک بار هم دچار مجروحیت نشد، با اینکه چندباری تا چند‌قدمی مرگ رفت.

او می‌گوید: دوبار بچه‌ها فکر کرده بودند من شهید شده‌ام. در یکی از عملیات‌های منطقه غرب که همراه تعدادی از رزمنده‌ها برای فتح قله رفته بودیم، برف زیادی آمده بود و تا کمر می‌رسید. با شلیک تیربارچی عراقی از بالای کوه، زمین‌گیر شده بودیم. تعدادی از بچه‌ها شهید شدند.

مهم‌ترین معیارم این بود که اگر خواستگار در زمان جنگ تحمیلی سن و توان جنگیدن را داشته و جبهه نرفته، جوابم منفی است

در آن سرمای استخوان‌سوز شب، از بچه‌ها جدا افتادم و اشهدم را خواندم. اما بعد‌از دو شبانه‌روز به نیرو‌های خودی رسیدم و همه از زنده‌بودنم تعجب کردند. در اتفاقی دیگر که من و چند نفر دیگر از رزمنده‌ها داخل سنگر بودیم، گلوله توپی داخل سنگر افتاد و سنگر منفجر و همه بچه‌ها شهید شدند. نفر کناری من، نصف سرش رفته بود، اما من بدون حتی یک زخم زنده و سالم از زیر آوار بیرون آمدم. لایق شهادت نبودم.

 

ارزش‌های واقعی برای خانواده

دفاع از وطن، بهترین ارز‌ش است و قابل قیاس با چیزی نیست. عسکری در‌این‌باره خاطره‌ای را تعریف می‌کند و می‌گوید: من پنج‌دختر و سه‌پسر دارم که یکی از آنها در زمان کرونا فوت کرد.

در زمان خواستگاری دخترانم، مهم‌ترین معیارم این بود که اگر خواستار در زمان جنگ تحمیلی سن و توان جنگیدن را داشته و به جبهه نرفته، جوابم منفی است. خوشبختانه یکی از دامادهایم مجروح جنگی و فرزند شهید است و من به بودنش افتخار می‌کنم. ارزش‌های واقعی اینها هستند، نه پول، مقام و زیبایی.

 

* این گزارش شنبه ۲۲ شهریورماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۱۷ شهرآرامحله منطقه ۱ و ۲ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:44