کد خبر: ۱۲۴۴۰
۲۰ تير ۱۴۰۴ - ۱۵:۳۲
درمان‌گر دوران جنگ

درمان‌گر دوران جنگ

علی‌اصغر زارع‌زاده می‌گوید به بوی بیمارستان عادت دارد. دوران جنگ مسئول بهداشت جنگ استان و مسئول بهداشت و درمان پایگاه مقاومت بسیج، همراه کاروان‌های جنگ بوده است.

تعریف‌کردنی نیست؛ دیدنی هم. تا وسط معرکه نباشی، تا هرم اشتیاق‌ها به صورتت نخورده و از موجش، دلت نلرزیده باشد، نمی‌توانی هیچ لحظه‌ای از آن روز‌ها و اتفاق‌ها را درک و حس کنی. قهرمان‌ها کسان دیگری بودند و هستند؛ آدم‌هایی که خیلی‌هایشان گمنام رفته‌اند یا گمنام مانده‌اند. آدم‌های شهرت‌گریزی که همیشه بی‌نام‌ونشان برای اعتقاداتشان جنگیده‌اند. علی‌اصغر زارع‌زاده محصل سال‌های قبل‌از انقلاب است و مبارز و رزمنده سال‌های جنگ و فعال در میدان فعالیت‌های فرهنگی بسیج.

برنامه‌مان را برای عصر یک روز زمستانی در گوشه دنج و خلوت بیمارستان هماهنگ می‌کنیم؛ بخش سی‌اس‌آر. زارع‌زاده روز‌های بازنشستگی‌اش را آنجاست و با دم‌نوش‌های گیاهی و خاطرات گذشته روزگار می‌گذراند. کنار کار و خدمت، هفته‌ای یک شب کشیک افتخاری حرم مطهر را دارد؛ با‌این‌همه مشغله سرحال و پرانرژی است.

سپیدی محاسن و چهره‌اش از همین یاد‌ها و خاطره‌هاست. می‌گوید به بوی بیمارستان عادت دارد و بدون آن بیمار است وگرنه حالا وقت استراحتش است. سال‌ها در حوزه بهداشت و درمان فعال بوده است؛ مسئول بهداشت جنگ استان، مسئول بهداشت و درمان پایگاه مقاومت بسیج، همراه کاروان‌های جنگ.

خوش‌مشربی و خوش‌خلقی‌اش باعث می‌شود حاشیه‌های مصاحبه زیاد شود؛ اینکه چه کسانی از خدمات این بخش بهره‌مند می‌شوند و بخش استریلیزاسیون در یک مجموعه درمانی به بزرگی بیمارستان چه مفهومی دارد و...، اما خاطرات روز‌های انقلابی‌اش به محله‌ای کوچک و انقلابی برمی‌گردد به نام محله «رضائیه».

چیزی که از آن روز‌ها بیشتر از همه به خاطرش مانده، این است که جوان آن روز‌ها با تمام وجود مشکل را درک کرد و بی‌تفاوت ننشست و به‌دنبال راه حل برای مشکل رفت.

 

روایت جنگ از نگاه «زارع‌زاده» کادر درمان دوران جنگ

 

دانش‌آموزی که برنگشت

می‌گوید: فعالیت را از پشت میز‌های مدرسه درک کردم؛ روزی که عده‌ای از‌طرف رژیم آمدند برای حزب رستاخیز رأی جمع کنند. رأی‌گیری که شروع شد، همه رأی دادیم جز یک نفر؛ دانش‌آموزی از مبارزان واقعی که از کلاس بالایی‌ها بود و او را دورادور می‌شناختم. آن روز، او را بردند و دیگر هیچ‌وقت بر‌نگشت. بعد‌ها فهمیدم که شهید شده است. خیلی از دانش‌آموزان مدرسه، درس‌هایشان را از او یاد گرفتند؛ اینکه باید دنبال حق‌طلبی بود، حتی مقابل توپ و تانک و گلوله.

حق‌خواهی و حق‌طلبی از کوچه‌ها شروع می‌شد و به مساجد می‌رسید. مساجد نقطه قوت بودند. با همه خفقان، جلسه‌های قرآن برگزار می‌شد گرچه رژیم نمی‌گذاشت ادامه پیدا کند و مانع‌از جلسه‌ها و تجمع‌ها بود. خیلی از آن روز‌ها نگذشته بود که جذب جلسه‌های قرآن شدم که یکی از بچه‌های محل برگزار می‌کرد.

علی اضغر یوسفی دومین شهیدی است که از محله رضائیه به خاطرم مانده است

 

آرایشگر محله‌مان ساواکی بود

علی‌اصغر یوسفی، بچه‌محلمان بود و قاری جوانی که به خوش‌صوتی معروف بود. بعداز برگزاری چندجلسه، ساواک جلسه‌ها را تعطیل کرد و قاری جوان بازداشت شد. چند‌ماهی خبری از او نبود تا اینکه یک روز او را در محل دیدم. خوشحال شدم که برگشته، اما جلسه را تعطیل کرده بود. بعداز چند‌هفته، جلسه دوباره پا‌گرفت، اما باز هم ساواک ممانعت کرد و قاری جوان دستگیر شد و دیگر برنگشت.

او دومین شهیدی است که از محله رضائیه به خاطرم مانده است. بعد‌ها فهمیدم آرایشگر محله‌مان از ساواک است و همه این جریان‌ها را او گزارش می‌کند.

معتادی که موذن شد

از همه این جریان‌ها که بگذریم، ماجرای فردی برایم جالب است که در همسایگی ما ساکن بود و انقلاب تاثیر مهمی روی زندگی او داشت. مرد خانواده اعتیاد داشت و همه می‌دانستند منزل و محل زندگی‌اش، پاتوق مواد مخدر در محله است. درست در سال‌هایی که دغدغه جوان‌های محله، تظاهرات و راهپیمایی بود، او بیشتر در مرداب اعتیاد غرق می‌شد.

خاطره زندگی این مرد بیشتر از این نظر در ذهنم مانده است که انقلاب زندگی او هم‌زمان با پیروزی انقلاب شروع شد. او نه‌تنها مواد را کنار گذاشت؛ بلکه یکی از مسجدی‌های متعهد و موذن سرشناسی شد و هر روز اذان می‌گفت. بهمن که می‌شود، فکر می‌کنم قبل‌از اینکه برویم سراغ تاثیر گاز‌های اشک‌آور و تخریب مجسمه‌ها و تظاهرات، باید برویم سراغ کسانی‌که این‌طور متحول شدند.

 

* این گزارش در شماره ۱۳۶ شهرآرا محله منطقه ۵ مورخ ۲۰ بهمن ماه سال ۱۳۹۳ منتشر شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:44