کد خبر: ۱۲۲۳۷
۱۸ خرداد ۱۴۰۴ - ۰۸:۰۰
گروه جهادی معصومه برزنونی ۴۸ جنین را نجات داده‌اند

گروه جهادی معصومه برزنونی ۴۸ جنین را نجات داده‌اند

دو اتفاق که از سر گذراند، مسیر جدیدی پیش‌روی زندگی‌اش باز کرد؛ یکی برای پسر دومش که ناگهان فلج می‌شود و دیگری وقتی دخترش را باردار بود، دکترا بدلیل نداشتن ضربان قلب جنین دستور سقط می‌دهند!

فیضی، تاجی|‌ چند‌وقتی بود که دنبال فرصتی بودیم تا پای صحبت‌های معصومه برزنونی بنشینیم؛ اما قرار‌گذاشتن با او آسان نبود. هر‌بار که تماس گرفتیم، یا در یکی از محله‌های حاشیه‌ای شهر مشغول پیگیری کار یک مادر باردار بود، یا داشت بسته حمایتی برای خانواده‌ای جمع می‌کرد که همین دیروز نان نداشتند روی سفره‌شان بگذارند.

بالاخره بعد‌از چند‌روز پیگیری، صدای او از آن سوی خط آمد: «اگر مشکلی ندارید، بیایید بیمارستان‌ام‌البنین (س). بین کار‌ها چند‌دقیقه‌ای وقت می‌گذارم.» ظهر یکی از روز‌های گرم و پُرحرارت خرداد، خودمان را به بیمارستان می‌رسانیم.

در ذهنمان هزار سناریو شکل می‌گیرد؛ شاید خودش مشکلی دارد، شاید یکی از نزدیکانش بستری است. هنوز گرم سلام و احوالپرسی نشده‌ایم که معصومه خانم سرِ حرف را باز و خیالمان را راحت می‌کند؛ «خودم که چیزی‌ام نیست. آمده‌ام همراهی کنم دو مادر را؛ یکی از آنها دوقلو دارد و تازه سزارین شده است. دیگری هم تا یکی‌دو ساعت دیگر ان‌شاءالله فارغ می‌شود.»‌

با تعجب نگاهش می‌کنیم. ادامه می‌دهد: هیچ‌کسی را ندارند اینجا. اولی مادرش را از دست داده است. گفتم تا خانواده‌هایشان خودشان را اینجا برسانند، نگذارم احساس تنهایی کنند. در این شهر شلوغ، آدم اگر کسی را نداشته باشد، بدجور جا می‌ماند.

همین‌جا در سالن انتظار، روی یکی از نیمکت‌ها می‌نشینیم. صدای قدم‌های پرستاران در راهرو، بوی ملایم دارو و هیجانِ نزدیک تولد یک نوزاد، حال‌وهوای گفت‌وگویمان را خاص کرده است. برزنونی با چهره‌ای آرام، بی‌آنکه ژست بگیرد یا از خودش قهرمان بسازد، فقط از «مسئولیت اجتماعی» حرف می‌زند؛ از اینکه مادرشدن در برخی محله‌های شهر، بیشتر از آنکه یک رویداد طبیعی باشد، یک چالش بزرگ است.

 

همه‌چیز از یک عهد مادرانه شروع شد

‌در همان سالن بیمارستان از او می‌خواهیم از زندگی شخصی‌اش بگوید، از خانه‌ای که در آن فرزندانش قد کشیده‌اند. لبخند آرامی می‌زند و این‌طور می‌گوید:متولد ۱۳۶۷ هستم و سه فرزند دارم. پسر بزرگم هجده‌ساله است، پسر دومم پانزده‌ساله و دخترم شش‌سال دارد.

ریشه این همه تلاش برای کمک به مادران، به یک ماجرای شخصی گره خورده. زخمی که حالا چراغ راهش شده است، برمی‌گردد به دوازده‌سال قبل؛ «بچه جگرگوشه مادر است. وقتی بچه مریض می‌شود، مادر خودش را به آب و آتش می‌زند تا او را نجات بدهد. پسر دومم، دوسال‌و‌نیمه بود که فلج شد؛ ناگهانی. کارمان کشید به بیمارستان. پزشک‌ها جمع شدند، گفتند «از ما کاری برنمی‌آید، فقط برایش دعا کنید.»‌

مکثی می‌کند و ادامه می‌دهد: همان موقع متوسل شدم به حضرت‌زینب (س)، نذر کردم، عهد بستم. به خدا گفتم اگر بچه من را برگردانی، هر کاری از دستم برآید، برای بنده‌هایت انجام می‌دهم؛ و خدا خواست. چهار سال مداوم فیزیوتراپی، کاردرمانی، پیگیری بی‌وقفه. پسرش خوب شد. آن‌قدر که حالا مثل همه هم‌سن‌وسال‌هایش زندگی می‌کند؛ «از همان‌جا زندگی‌ا‌م عوض شد. آن درد، راه جدیدی جلو پاهایم گذاشت.»

 

نذر مادر برای مادر و دختر

معصومه‌خانم برزنونی همین‌طور‌که از ماجرای بهبود پسرش می‌گوید، رشته کلام را می‌کشد به قصه تولد دخترش؛ دختری که اگر همه‌چیز طبق نظر پزشکان پیش می‌رفت، حالا نباید اصلا وجود می‌داشت. حرف را با همان آرامش همیشگی شروع می‌کند، اما چشم‌هایش پر از خاطره است؛ «هشت‌ماهه باردار بودم. رفتم سونوگرافی. گفتند ضربان قلب جنین نیست. گفتند باید فوری بروی بیمارستان و کار‌های سقط و کورتاژ انجام شود.»

تغییر از جایی شروع می‌شود که مردم خودشان به این نتیجه برسند باید کاری کنند

باورش سخت بود. نفسش بند آمده بود. همه‌چیز انگار یک‌باره در سکوتی سنگین فرورفت. همان روز، جمعه اول ماه محرم بود. خودش را به بیمارستان رساند و همان‌جا با مادرش تماس گرفت؛ «گفتم مادر، پزشکان این‌طوری گفتند. مادرم دلداری داد و گفت صبر کن دخترم. امروز به نام حضرت علی‌اصغر (ع) است. این بچه را نباید از دست بدهی.»

مادرش آن روز در روستا دیگ نذری حضرت علی‌اصغر (ع) علم کرده بود. از همان جنس دیگ‌هایی که در دل عزاداری‌های روستایی، صبر و توکل را به جان آدم می‌ریزند؛ «گفت چند روز فقط صبر کن. نذر دارم. شاید خدا خواست....» و خدا خواست.

چند‌روز بعد، دخترک با ضربان سالم، در کمال ناباوری پزشکان، به دنیا آمد. حالا شش‌ساله است، سالم و پرجنب‌وجوش. برزنونی لبخندی می‌زند و زیر لب می‌گوید: برای همین است که وقتی مادری به من زنگ می‌زند و از سختی بارداری یا بیماری بچه‌ا‌ش می‌گوید، نمی‌توانم بی‌تفاوت باشم. خودم با همه وجود، آن روز‌های سخت را چشیده‌ام.

 

معصومه برزنونی و گروه جهادی‌اش ۴۸ جنین را در ۸ ماه نجات داده‌اند

 

خانواده، مادر و کودک؛ محور کار جهادگران

او حالا مسئول گروه جهادی شهدای برزنون، مدیر مهدکودک، مسئول قرارگاه جوانی جمعیت ناحیه سپاه میثم و مسئول گروه جهادی «مثبت سلیمانی‌ها» است و آوازه فعالیت‌هایش به شهر‌های مختلف رسیده است. فعالیت‌هایشان پس‌از شهادت سردار سلیمانی تغییر مسیر داده است و بر محور جلوگیری از کاهش جمعیت و در مسیر رشد و جوانی آن پیش می‌رود. از نظر این فعال جهادی، یکی از مشکلات مهم پیش روی کشور، پیری جمعیت است و همه تلاش و همت اعضای این گروه در جهت بهبود اوضاع فرزندآوری است.

برزنونی می‌گوید: در ابتدای کار چند‌خانواده را در محله طبرسی‌شمالی به‌عنوان خانواده‌های کم‌بضاعت و خوش‌جمعیت شناسایی و در‌قالب اهدای بسته‌های معیشتی و اقداماتی برای کمک به اقتصاد خانواده، از آنها حمایت کردیم.

طی کمتر از یک سال، از میان هفتاد‌خانواده شناسایی‌شده ۲۵‌خانواده برای تولد فرزند اقدام کردند که نشان‌دهنده نتیجه خوب این حرکت بود. این امر، دلیل خوبی بود برای ادامه این مسیر و استمرار در این کار. سپس «خانواده، مادر و کودک» به عنوان محور فعالیت‌های گروه، مورد‌توجه قرار گرفت.

 

از یک محله تا چندین استان

این تجربه موفق، سرآغاز حرکتی گسترده‌تر شد. برزنونی با تشکیل کانال‌های مجازی، توانست خانواده‌های بسیاری را در سراسر کشور همراه کند. طی این سال‌ها، ۲ هزارو ۷۰۰ زوج نابارور از استان‌های مختلف از‌جمله خراسان، گلستان، کرمان، یزد و سیستان‌وبلوچستان به این گروه معرفی شده‌اند.

درمان ناباروری یکی از محور‌های مهم فعالیت این گروه است. کار از اصلاح سبک زندگی آغاز می‌شود و در‌صورت نیاز، زوج‌ها به مراحل درمان تخصصی راهنمایی می‌شوند. به گفته برزنونی، همایش «نسل فاطمی» نیز به‌زودی با حضور خانواده‌هایی برگزار خواهد شد که به لطف حمایت‌های جهادی، شیرینی پدر و مادر‌شدن را چشیده‌اند.

 

مشکل، فرهنگی ا‌ست تا اقتصاد

یکی از نقاط عطف فعالیت‌های این گروه ۱۰ نفره، جلوگیری از ۴۸‌مورد سقط جنین فقط در هشت‌ماه گذشته است. برزنونی معتقد است بسیاری از سقط‌ها، نه از روی بی‌رحمی، بلکه از سر ناآگاهی رخ می‌دهد. فعالیت و حمایت این گروه با به‌دنیا‌آمدن نوزادان به پایان نمی‌رسد. نوزادان بسته به شرایط خانوادگی از شش ماه تا یک‌سال پس‌از تولد تحت پوشش و حمایت این گروه جهادی قرار خواهند گرفت.

فرزندی که الان در رحم این مادر است، مثل همان سه فرزند شماست و هیچ تفاوتی میان آنها نیست

این مجموعه تا به‌حال بیش‌از ۱۵۰۰‌بسته شیر خشک تهیه و بین خانواده‌های کم‌برخوردار دارای نوزاد توزیع کرده است. همکاری این گروه با دیگر گروه‌های جهادی برای حمایت از مادران باردار و شیرده نیز به‌خوبی صورت می‌گیرد. بدین‌صورت که با گروه‌های جهادی درمانی این توافق صورت گرفته است که مادران باردار و شیرده در اولویت خدمات دندان‌پزشکی قرار گیرند و تا چهار عمل رایگان را دریافت خواهند کرد.

البته که باید به نقش اثرگذار گروه‌های مردمی و فداکاری افراد داوطلب هم اشاره کرد. برای مثال پیداشدن مجموعه‌ای که برای مادران شیرده به‌ویژه دارای چند فرزند، در طول هفته، تعدادی وعده غذای گرم تدارک ببیند یا مجموعه‌هایی که بتوانند چند‌ساعت در هفته به رایگان به نگهداری و مراقبت از فرزندان بپردازند.

 

پویش‌هایی از دل محله، برای دل خانواده‌ها

برزنونی فقط یک کنشگر فرهنگی نیست؛ او بلد است چگونه با مردم حرف بزند، از دل محله حرفشان را بشنود و دست روی نقطه ضعف‌ها بگذارد. به گفته او «تغییر از جایی شروع می‌شود که مردم خودشان به این نتیجه برسند باید کاری کنند.»

یکی از همان جاها، محله طبرسی‌شمالی بود؛ محله‌ای با بافت سنتی، کوچه‌های تنگ و خانه‌هایی که هنوز صدای بازی بچه‌ها در حیاط‌هایش شنیده می‌شود. می‌گوید: در محله طبرسی‌شمالی هنوز خلق و خوی مردم مثل قدیم است؛ خانواده‌های خوش‌جمعیت کم نیستند، اما باید روی فرهنگ مردم بیشتر کار کرد. گاهی می‌شنویم صاحب‌خانه‌ای خانواده‌ای را جواب کرده، فقط، چون بچه چهارم یا پنجمشان در راه است.

اینجا بود که تصمیم گرفت با تیمش یک پویش راه بیندازد؛ پویشی برای حمایت از خانواده‌های پرجمعیت؛ «از صاحب‌خانه‌ها خواستیم هوای این خانواده‌ها را داشته باشند. گفتیم با شرایط ویژه‌تری خانه‌هایشان را در‌اختیار این خانواده‌ها بگذارند. بعضی‌ها واقعا پای کار آمدند. حتی یکی از مالکان شرط رهن و اجاره خانه‌اش را این گذاشت که «هرچه بچه بیشتر، تخفیف بیشتر!»

او، اما خوب می‌داند مسیر تغییر، هموار نیست. بعضی‌ها به‌صراحت به او گفته‌اند این کار‌ها را بگذارد برای دولت. برزنونی آرام می‌گوید: بله، راست می‌گویند. این کار‌ها وظیفه دولت است. ولی وقتی وعده‌ها روی زمین مانده، وقتی مادر برای یک وام کوچک باید چند‌ماه دوندگی کند، یا قیمت پوشک سر به فلک می‌کشد، من نمی‌توانم فقط نگاه کنم.

یکی از همین خلأ‌ها باعث شد که پویش «از کارخانه به خانه» را راه‌اندازی کنند؛ طرحی برای تأمین پوشک نوزاد با قیمت مناسب؛ «واسطه‌ها را حذف کردیم. خرید مستقیم از تولیدکننده. مردم هم استقبال کردند، چون دیدند صداقت داریم و کالای خوب با قیمت مناسب می‌رسانیم به دستشان.»

 

معصومه برزنونی و گروه جهادی‌اش ۴۸ جنین را در ۸ ماه نجات داده‌اند

 

رؤیا‌هایی که محقق می‌شود

او از ایده‌هایی حرف می‌زند که یکی پس‌از دیگری در ذهنش جرقه می‌زند؛ ولی نیاز دارد به اینکه کسی باشد پای کار، تا با هم بتوان کاری کرد. اما بی‌تردید، نقطه اوج این مسیر، جایی است که ندای قلب یک مادر را می‌شنود. با چشم‌هایی که برق خاصی دارد، از یکی از شیرین‌ترین تجربه‌هایش می‌گوید: طرحی داریم به اسم «رؤیای مادری».

یک کار جهادی در مناطق کم‌برخوردار برای کمک به درمان ناباروری. پارسال در محله بلال، طرح اصلاح تغذیه و درمان را اجرا کردیم. یکی از مادر‌ها که ۲۲سال در آرزوی بچه بود، حالا باردار است، آن هم هفت‌ماهه! خودش زنگ زد و با گریه گفت «زندگی‌ام داشت از هم می‌پاشید؛ حالا دو ماه دیگر بچه‌ام دنیا می‌آید.»

از صاحب‌خانه‌ها خواستیم هوای این خانواده‌ها را داشته باشند و با شرایط ویژه‌تری خانه‌هایشان را در‌اختیارشان بگذارند

کمی سکوت می‌کند. سالن انتظار بیمارستان حالا ساکت‌تر شده است. اما صدای پرشور برزنونی هنوز به گوش می‌رسد: «وقتی این صحنه‌ها را می‌بینم، دیگر خستگی معنا ندارد. اینها همان لحظه‌هایی است که زندگی با آن معنا پیدا می‌کند.»

 

نذر کرده‌ام فرزندم سرباز امام‌زمان(عج) شود

مهسا، ۳۲‌ساله، ساکن محله دروی

همسرم کم‌شنوا‌ست و تحت پوشش بهزیستی. بارداری فرزند چهارمم ناخواسته بود. وقتی شوهرم متوجه شد، اصرار داشت که جنین را سقط کنم. دلهره داشتم. یکی از اقواممان شماره من را به خانم برزنونی داد و موضوع را با او در‌میان گذاشته بود. بلافاصله با من تماس گرفت، سپس شماره تماس همسرم را از من گرفت. چند‌مرتبه تلاش کردند حضوری به منزلمان بیایند، اما همسرم مانع می‌شد.

مدام حرف از سقط می‌زد و اصرار داشت این اتفاق بیفتد. خانم برزنونی به اتفاق چند خانم دیگر بالاخره به خانه‌مان آمدند و با همسرم صحبت کردند. درباره حق حیات همه موجودات زنده صحبت کردند و با یک سؤال همسرم را منصرف کردند. آنها گفتند «اسامی همه فرزندانت را روی کاغذی می‌نویسیم و شما یکی را با قرعه بردار؛ آیا حاضری آن یکی را از بین ببری؟» همسرم که به بچه‌هایمان وابسته است، خیلی ناراحت شد.

آنها گفتند «فرزندی که الان در رحم این مادر است، مثل همان سه فرزند شماست و هیچ تفاوتی میان آنها نیست. او هم حق حیات و زندگی دارد.» آن موقع همسرم کاملا قانع شد. خانم برزنونی گفت «فرزند چهارمت را نذر سربازی برای امام‌زمان (عج) کن.»

همین حرف باعث شد همسرم بپذیرد که بچه را نگه‌داریم. تا زمانی‌که باردار بودم، به قول معروف نمی‌گذاشت دست به سیاه و سفید بزنم. همیشه خدارا شکر می‌کنیم که اتفاقی برای فرزندمان نیفتاد و الان هم ته‌تغاری خانه ماست.

 

* این گزارش یکشنبه ۱۸ خردادماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۱۸ شهرآرامحله منطقه ۳ و ۴ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:44