کد خبر: ۱۲۷۱۷
۱۵ شهريور ۱۴۰۴ - ۱۴:۰۰
پای صحبت عشق پایه یک‌ها

پای صحبت عشق پایه یک‌ها

این گزارش روایت آدم‌هایی است که عشق گرفتن گواهینامه پایه یک هستند. یا دوست دارند به دل جاده بزنند. جایی در بولوار محمدیه در منطقه ۱۲ محل تمرین آزمون پایه یک است که آن‌ها را دور هم جمع کرده است.

مهدی آخرتی| یادش به خیر کودکی‌هایمان، ماشین باری من و هم سن‌وسالانم از جنس پلاستیک بود، البته نه به پیشرفتگی اسباب‌بازی‌های امروز، کامیونی که با ذوق و شوق کودکانه با پونز و چسب تزیین می‌شد و به قول امروزی‌ها اسپرت که بارش فقط خاک بود و مسیرش هم تنها باغچه کوچک حیاط... نخ همان را می‌کشیدیم و خیال می‌کردیم پایه یک شدن هم به همین آسانی است. 

در هنگام حرکت در باغچه کوچک همه تل خاک خالی می‌شد و ریگ‌های کف حیاط را در محل مورد نظر تخلیه می‌کردیم. در همین افکارهستم که به خیابان محمدیه در محله مجیدیه مشهد می‌رسم؛ بولواری خلوت و بی‌رهگذر از جنس سکوت صبح جمعه‌ای سرد. حدود نشانی مشخص می‌‌کند که درست آمده‌ام، داخل یک محوطه بزرگ خاکی، کنار ساختمان‌های ساخته و نیمه‌ساخته، چندین مرد منتظر دور آتش ایستاده‌اند.

قصد پارک خودرو در حاشیه محمدیه را دارم که با اشاره به من می‌گویند اینجا پارک نکن. اینجا محل پارک اتوبوس تمرین است. پیش می‌روم و سلام می‌کنم. در ابتدای ورود، جوانی که کلاه بافتنی به سر دارد و یک کاغذ در دستش،  نزدیک من می‌آید و مشخصاتم را می‌پرسد تا در لیستی که برای نوبت‌دهی تهیه کرده است اسم من را هم وارد کند. تازه می‌فهمم که داستان از چه قرار است! به او می‌گویم من گزارشگرم نه کارآموز.

جالب است که هیچ‌کدام از آن‌ها نشان از درشتی و هیبت راننده کامیون‌های ساخته ذهن من را ندارند! اما در یک چیز مشترکند آن هم اینکه برای تمرین آزمون پایه یک به اینجا آمده‌اند با دو عدد فیش ۶‌هزار تومانی در دست! فیشی که نیمی از مبلغ دریافتی آن صرف انجمن حمایت از زندانیان است.

برای نان

هوا سوز سردی دارد. حس گرمای آتشی که چند نفر از راننده‌ها پایش ایستاده‌اند و پاتوقی پایه یکی درست کرده‌اند وسوسه‌ام می‌کند که به آن‌ها بپیوندم. یک تیر و چند نشان است. گرم می‌شوم، اطلاعات پایه یکی‌ام را بیشتر می‌کنم و دوستان ماشین سنگین سوار هم پیدا می‌کنم. صحبت‌هایم که با این چند نفر تمام می‌شود کم‌کم همه از دور آتش پراکنده می‌شوند.

سرما دوباره دستانم را بی حس می‌کند. تمام توانم را در نفسم جمع می‌کنم و در کالبد سرد دست‌هایم می‌دمم. جلو می‌روم و بعد از معرفی خودم به جلال‌حسین‌پور سر صحبت را با او باز می‌کنم. می‌گوید: در یک شرکت کار می‌کند و هدفش از گرفتن گواهینامه پایه یک فقط نیاز به کسب یک موقعیت بالا‌تر است اما با این وجود منکر علاقه‌اش به رانندگی پایه یک نمی‌شود و معتقد است داشتن این گواهینامه در ارتقای شغلش موثر است.

 

هرچیز که خوارآید، روزی به کار آید! 

دومین شخصی که با او هم‌کلام می‌شوم مهدی افراسیابی است که آرام گوشه‌ای ایستاده است، او از داستان کار و زندگی‌اش این‌گونه می‌گوید: کارگر شهرک صنعتی‌ام و راستش را بخواهید هدفم از گرفتن گواهینامه پایه‌ یک پر‌کردن اوقات فراغت و در عین حال گرفتن مدرکی است که بدون شک یک روز به درد خواهد خورد!

ادامه می‌دهد: گرچه فعلا توان خرید ماشین سنگین را ندارم و مهارتی معمولی نیز در گواهینامه پایه‌۲ دارم اما علاقه‌ای که به جاده و سفر داشتم من را به سمت پایه یک کشاند، او تاکید می‌کند: گرفتن گواهینامه پایه یک نه مدرک می‌خواهد و نه گواهی تحصیلی! با خنده صحبت‌هایش را ادامه می‌دهد: البته حتما لازم نیست هدف خاصی از گرفتن این مدرک داشته باشی چون به عقیده من بالاخره هرچیز که خوار آید، روزی به کارآید!

 

يادش بخير؛ شوفر بود و يک شلوار کردی و يک عرق‌گير!

 

به خاطر پسر‌هایم

در این میان خانم میان‌سالی که در خودرویش نشسته نظرم را به خودش جلب می‌کند. از نگاه منتظرش می‌فهمم که او هم متقاضی تمرین پایه یک است! جلو می‌روم و به شیشه ماشین می‌زنم. با اکراه قبول می‌کند هم‌صحبتم شود. خانم شهریاری که در ابتدا تمایل ندارد خودش را معرفی کند دلیلش را از گرفتن گواهینامه پایه یک تشویق‌های شوهرش (که خودش نیز پایه یک دارد) می‌داند.

کمی مکث می‌کند و با لحن افتخارآمیزی می‌گوید: در رانندگی بسیار مقرراتی و دقیق هستم و در ۲۱‌سال رانندگی با گواهینامه پایه‌۲ تا حالا تصادفی در کارنامه رانندگی‌ام ثبت نشده است! می‌خواهم پایه یک بگیرم چون جاده و آرامشش را خیلی دوست دارم اما دلیل اصلی‌ام از گرفتن این مدرک این است که به دو پسرم ثابت کنم انسان در هر سنی می‌تواند با اراده به خواسته‌هایش برسد.

خانم شهریاری می‌گوید: می‌خواهم پایه یک بگیرم چون جاده و آرامشش را خیلی دوست دارم

 

بار کجا بود که کار باشد!

جوانی خجالتی با چهره‌ای آفتاب‌سوخته مرا به سمت خودش می‌کشاند که ناگهان جمع یک‌صدا او را به من معرفی می‌کنند و می‌گویند: از ایشان مصاحبه بگیرید چون با وجود اینکه ۹‌مرتبه در آزمون تو شهری و ۳مرتبه در آزمون تپه رد شده، هنوز اعتماد‌به‌نفسش را از دست نداده است! برایم جالب می‌شود بدانم این دو آزمون چه معنایی دارند، پرس‌و‌جو که می‌کنم داوود(‌یکی از حاضران که از معدود میان‌سالان این جمع است) می‌گوید:  امروز تمرین آزمون تو شهری است که با اتوبوس در مسیری صاف یا به‌اصطلاح کفی انجام می‌شود، اما آزمون تپه آزمونی است که با کامیون در مکانی تپه‌مانند با سرازیری و سربالایی‌های زیاد انجام می‌شود که ضمیمه‌اش می‌شود آزمون فنی رفع عیوب و نواقص خودروی سنگین.  

دوباره پل می‌زنم به صحبت‌هایی که با آن جوان خجالتی داشتم. چون هوا سرد است به داخل ماشینم راهنمایی‌اش می‌کنم. می‌گوید اسمش صادق اسماعیلی است. ۳۱‌سال دارد و امروز صبح فقط به خاطر تمرین از فریمان آمده است. حرف‌هایش را با گلایه دنبال می‌کند: در شهر خودم وانت مزدا دارم و با آن کار می‌کنم اما اصلا راضی نیستم چون فریمان باری ندارد که کار داشته باشد! آب دهانش را قورت می‌دهد و با‌‌ همان لحن گلایه‌آمیز ادامه می‌دهد:  آنجا آن‌قدر زندگی سخت شده که مجبور شده‌ام با همسر و فرزندم در منزل پدرم زندگی‌کنیم.

راستش را بخواهید آمده‌ام پایه یک بگیرم تا بتوانم با ماشین کسی کار کنم و اگر نشد گواهینامه ویژه (گواهینامه بلدوزر لیفتراک) می‌گیرم چون بازارکار آن در فریمان خوب است. از حرف‌هایش می‌فهمم که واژه‌هایی مانند جاده و سفر برایش مفهومی ندارد و هدفش فقط امرار‌معاش است.  

 

دیگر هیچ‌کس عشق جاده نیست

در فکر حرف‌هایی هستم که تا حالا از زبان مردم شنیده‌ام که در همین بین داوود مرا صدا می‌زند و از نبود امکانات مناسب تمرین پایه یک و شرایط بد زندگی‌اش گلایه می‌کند و می‌گوید:  عشق جاده نیستم یعنی راستش را بخواهید دیگر هیچ‌کس عشق جاده نیست، فقط دوست دارم با این گواهینامه در شهر با آرامش و حقوقی نسبتا مناسب کار کنم.

داوود پاکدامن، همان کسی که در مورد آزمون‌ها توضیح داد ادامه می‌دهد:  مکان و کامیون‌های آزمون متعلق به اکبر ۱۰ تن است!  داوود با دستش به مکان تمرین اشاره می‌کند و اتوبوس‌های فرسوده‌ای را نشانم می‌دهد و می‌گوید:  دو برادر به نام‌های حاج عباس و حاج مهدی به ما تمرین می‌دهند، کسانی که در این راه استخوان خورد کرده‌اند!

به سمت اتوبوس‌ها می‌روم و با اجازه حاج عباس وارد یکی از اتوبوس‌ها می‌شوم، ماشین بلافاصله حرکت می‌کند و من در هنگام تمرین با دقت نحوه آموزش را نگاه می‌کنم. صدای حاج عباس دائم در اتوبوس می‌پیچد: برو۴! و تمرین کننده می‌گوید: آقا مجاز نیست. دوباره او با تاکید می‌گوید: برو! دوربینم را در می‌آورم و لنزش را روی دست‌های حاج‌اکبر زوم می‌کنم، دست‌هایی که برای دنده‌کشی یاری‌گر دست‌های تمرین کننده است. بعد از گذر از چند کوچه و خیابان و توقف و حرکت‌های آموزشی، اتوبوس دور می‌زند و به ابتدای مسیر حرکت برمی‌گردد.

 

يادش بخير؛ شوفر بود و يک شلوار کردی و يک عرق‌گير!

 

انصراف از دانشگاه و شغل به خاطر عشق پایه یک 

از اتوبوس پیاده می‌شوم و نزدیک جوانی می‌روم که با شادی خاصی دوست دارد با من هم‌صحبت شود. جلال پوراحمد جوانی پرانرژی است که عشق و هیجانش نسبت به جاده و گواهینامه پایه‌یک او را از دیگران متمایز کرده است.‌

پور‌احمد می‌گوید  پدرم تریلی ترانزیتی دارد و من هم از کودکی به ماشین‌های سنگین علاقه داشتم، تا جایی که هروقت یکی از آن‌ها از کنارم رد می‌شد نگاهم با حسرت ماشین را دنبال می‌کرد. یادش به‌خیر آن روزهایی که با پدرم هم‌سفر جاده‌ها بودم!  

دوباره به زمان حال برمی‌گردد و می‌گوید:  به خاطر علاقه‌ام به تریلی و جاده از دانشگاه و شغلم در نیروی هوایی استعفا دادم چون به دلیل نظامی‌بودن نمی‌توانستم از کشور خارج شوم. با همه عشقی که به جاده دارد صحبتش را به سمت مسئولیت‌ها و خطرهای رانندگی در جاده می‌کشاند از زنجیر‌بستن در زمستان و گرم‌کردن ماشین با مشعل سر صبح گرفته تا خطرهای امنیتی که در کشورهایی نظیر ترکمنستان، رانندگان و بار‌هایشان را تهدید می‌کند به‌طوری‌ که رانندگان مجبورند در استراحتگاه‌ها به قول خودشان سر به سر یا ته به ته پارک کنند.

به خاطر علاقه‌ام به تریلی و جاده از دانشگاه و شغلم در نیروی هوایی استعفا دادم

پورا حمد می‌گوید:  لازمه شوفری در قدیم یک شلوار کردی و یک عرق‌گیر بود؛ آن هم صرفا برای راحتی راننده، اما اکنون این وضعیت وجود ندارد تا جایی که ده‌ها لیسانسه را می‌شناسم که راننده کامیون هستند. پوراحمد در پایان صحبتش از ارتقای سطح فرهنگ ترافیکی مردم یاد می‌کند و می‌گوید: «این نکته را هم بگویم که در گرفتن آزمون پایه یک خیلی دقت و حساسیت وجود دارد که البته به‌جاست.

 

رانندگی با پوشش اسلامی

صحبتم را با خانم جوانی به پایان می‌برم که فوق‌لیسانس زبان‌انگلیسی دارد. او با وجود اینکه دبیر آموزش‌و‌پرورش است دوست دارد گواهینامه پایه یک هم داشته باشد. فاطمه شاه‌میرزایی می‌گوید: همسر و برادرم راننده ترانزیت هستند و میل به همراهی همسرم در سفر‌ها( به خصوص سفرهای خارج از کشور) دلیل اصلی‌ام برای گرفتن این گواهینامه است.  با لبخند می‌گوید:  برای ایرانی‌ها جدید است که یک خانم پشت فرمان تریلی بنشیند اما با خروج از مرز‌های کشور عجیب‌تر برای غیر‌ایرانی‌هایی که یک راننده خانم نیز را پشت رل تریلی می‌بینند این است که یک خانم با پوشش اسلامی رانندگی کند.

گزارشم که تمام می‌شود این فکر دائم در ذهنم مرور می‌شود که بر خلاف باور همگان شغلی که کاملا مردانه است و امروز به اجبار، مطلوب بیشتر مردان گزارش من شده است، خانم‌ها با شور و علاقه پای آن آمده‌اند؛ آزمونی که در بهترین شرایط قبولی بیش از یک میلیون تومان هزینه دارد.

 

* این گزارش یکشنبه، ۵ بهمن ۹۱ در شماره ۲۵ شهرآرامحله منطقه ۱۲ چاپ شده است.

 

کلمات کلیدی
آوا و نمــــــای شهر
03:44