کد خبر: ۱۰۱۷۲
۲۴ شهريور ۱۴۰۳ - ۰۹:۰۰

محسن قهرمانی: عاشق كارت قرمزم!

شاید هوادارن فوتبال او را با  کارت زرد و قرمزهایش بشناسند، اما محسن قهرمانی به گفته  فرزندانش، همسرش و حتی همسایه‌هایش، آدمی متفاوت است.

محمد شیخانی| زندگی شخصی‌اش با اوقاتی که طول و عرض مستطیل سبز را می‌دود و برای اخطار و اخراج سوت می‌زند، تفاوت بسیاری دارد. انگار همه آن جدیتی را که با برق نگاهش از سر ۲۲ بازیکن بلندقامت می‌پراند، پشت در و کنار کفش‌هایش جا می‌گذارد و می‌شود یک پدر مهربان و یک همسر خوب.

شاید هوادارن فوتبال او را با  کارت زرد و قرمزهایش بشناسند، اما محسن قهرمانی به گفته  فرزندانش، همسرش و حتی همسایه‌هایش، آدمی متفاوت است. در یک روز گرم تابستانی مهمان خانه‌اش می‌شویم تا با این ورزشکار محله کلاهدوز که در دوران برهوت فوتبال مشهد، نماینده‌ شهرمان بوده به گپ و گفت بنشینیم. قهرمانی به همراه همسر و دو فرزندش، محمدامین ۱۰ ساله و فاطمه سما سه سال و نیمه، پذیرای شهرآرامحله بودند.

 

هنوز هم درخانه پدری‌ام سفره‌مان زیردرخت توت پهن می‌شود

آقا محسن ۳۸ ساله که در یک خانواده پرجمعیت و بین ۶ خواهر و دو برادر قد کشیده، صحبت از خودش را این‌طور آغاز می‌کند: بهترین خاطرات زندگی‌ام مربوط می‌شود به همان روز‌های کودکی و خانه شلوغ پدری‌ام و همه آن شیطنت‌هایی که در همان روز‌ها جا گذاشتم.

او ادامه می‌دهد: آن‌قدر عاشق ورزش بودم که رشته دانشگاهی‌ام را هم تربیت‌بدنی انتخاب کردم. سال ۱۳۷۹ هم سال پایان دوره مجردی ام بود.

این داور مشهدی می‌گوید: از ۳۸ سال عمری که از خدا گرفتم، ۳۱ سال را در منطقه چهارراه پل‌خاکی که خانه پدری‌ام، هنوز آنجاست، سکونت داشتم و بعد برای مدتی در محله قاضی طباطبایی  زندگی می‌کردم و در حال حاضر نیز حدود سه سال است که در منطقه کلاهدوز ساکن هستم.

عاشق كارت قرمزم!

 

یاد شیرممد و پل خاکی بخیر!

«مشهد قدیم را خیلی دوست داشتم، یادش بخیر، چهارراه پل خاکی، فلکه شیرممد، کوی طلاب... آن زمان مشهد و مردمش خیلی ساده بودند، به خدا خنده‌هایشان از ته دل بود، حاضرم همه زندگی‌ام را بدهم و دوباره به مشهد قدیم برگردم.»

اینها خاطرات آقا محسن هستند از دیروز این شهر؛ «یادش بخیر، مادرم خدابیامرز، همیشه سفره صبحانه را زیردرخت توت بزرگ وسط حیاط پهن می‌کرد، البته این رسم هنوز هم در خانه پدری‌ام برپا می‌شود.»

قهرمانی، لحظه‌ای سکوت می‌کند و ادامه می‌دهد: شوهرعمه‌ام را عموعلی صدا می‌کردیم، صبح به صبح برای نماز بیدارمان می‌کرد و بعد دوباره تا لنگ ظهر می‌خوابیدیم. از خواب که بیدار می‌شدیم، خبری از سفره و تشریفات نبود.

یک سینی خیلی بزرگ روی آتش بود با یک عالمه گوجه فرنگی خرد شده در آن؛ بعد عموعلی یک شانه تخم مرغ را می‌شکست داخلش و می‌شد املت و تقریبا ۲۰ نفر را سیر می‌کرد. الان همه چیز ماشینی شده، بچه‌ها فقط با بازی‌های رایانه‌ای خودشان را سرگرم می‌کنند و خبری از بازی‌های قدیمی مثل قرقره‌بازی، گرگم‌به‌هوا و سرشکستنا نیست.

 

عاشق كارت قرمزم!

 

همسایه‌ها تحملم می‌کنند

قهرمانی درباره زندگی آپارتمانی نیز توضیحات و تعابیر زیبایی دارد: زندگی آپارتمانی همه چیز را به آدم تحمیل کرده، خیلی دوست دارم که در یک خانه ویلایی زندگی کنم که یک باغچه کوچک داشته باشد و صبح به صبح با دیدن سرسبزی و طراوت آن بیدار شوم.

او ادامه می‌دهد: بزرگ‌ترین ویژگی زندگی آپارتمانی برای امثال من که اغلب دور از خانواده هستند، احساس امنیت است یعنی وقتی برای داوری بازی‌ها مجبورم خارج از مشهد باشم، احساس می‌کنم خانواده‌ام در امنیت هستند.

قهرمانی درباره برخورد خوب مردم و همسایه‌ها ادامه می‌دهد: همسایه‌ها من را تحمل می‌کنند و خیلی به ما لطف دارند البته باید بگویم بیشتر شهروندان مشهدی نسبت به من لطف و محبت دارند.

وی در این قسمت به کارمندان اداره پست اشاره می‌کند و می‌گوید: از سال ۸۲، در اداره پست مشهد، قسمت پیشتاز مشغول به کار هستم و باید از تمام همکارانم تشکر کنم که در اکثر مواقع جور مرا می‌کشند.

عاشق كارت قرمزم!

 

اولین قضاوتم تبدیل به تلخ کامی شد

حرف را با این داور بین‌المللی می‌کشانم سمت فوتبال، داوری و مسائل مربوط به آن. هرچند قبل از رفتن به خانه‌اش از ما قول گرفته بود که در این زمینه صحبت نکنیم.  قهرمانی می‌گوید: از سال ۱۳۶۸ در کلاس‌های داوری استاد بیهقی شرکت کردم، اما به‌طور رسمی از سال، ۷۶ وارد حرفه داوری شدم.

وی اولین قضاوتش را به خوبی به یاد دارد که شاید به خاطر اتفاق دردناک پس از این داوری باشد؛ «۲۱ شهریور ۱۳۷۶، ورزشگاه تختی شیراز، کمک‌داور بازی مرصاد شیراز و فجر خرم‌آباد بودم و دقیقاً روز بعد از این بازی، یعنی ۲۲ شهریور ۷۶، مادرم به‌رحمت خدا رفت و بلافاصله خوشحالی اولین قضاوتم، تبدیل به تلخکامی شد.

اما اولین قضاوتم در مقام داور، اواسط سال ۷۸، بازی غنچه ساری و برق تهران بود که کمک‌های من نیز در این بازی، رضا سخندان و محسن ترکی داوران خوب مشهدی بودند.».

۲۱ شهریور ۱۳۷۶کمک‌داور بازی مرصاد شیراز و فجر خرم‌آباد بودم .روز بعد از این بازی،مادرم به‌رحمت خدا رفت و خوشحالی اولین قضاوتم تبدیل به تلخکامی شد


اما معروف است که آقای قهرمانی از کارت زرد و قرمز در قضاوت‌هایش زیاد استفاده می‌کند. خودش می‌گوید: امسال ۲۲ بازی را قضاوت کردم و هفت بازی را بدون اخطار به‌پایان بردم و این نشان می‌دهد که کارت دادن بی‌دلیل نیست!

وی درباره داوران ایرانی هم اظهارنظر جالبی دارد: تمام داوران ایرانی، تقریبا در یک سطح هستند و فقط سبک آنها متفاوت است؛ اما اگر متهم به بعضی چیز‌ها نشوم، باید بگویم که هیچ‌کس در داوری به پای آقای ترکی نمی‌رسد.

عاشق كارت قرمزم!

 

دوست ندارم بچه‌هایم ورزش را حرفه‌ای دنبال کنند

خانم پوراسماعیل همسر آقای قهرمانی هم به ما می‌گوید: محسن برخلاف ظاهرش، قلب بسیار مهربانی دارد و زندگی و خانواده‌اش را نیز بسیار دوست دارد و این مسائل در رفتار وی کاملاً آشکار است.

وی درباره آینده فرزندانش می‌گوید: می‌خواهم آنها درس بخوانند و شغلشان را هم خودشان انتخاب کنند، البته دوست ندارم ورزش را به‌طور حرفه‌ای دنبال کنند.


* این گزارش شنبه  ۳ تیر ۹۱  در  شماره۱۰ شهرآرا محله منطقه یک چاپ شده است.

کلمات کلیدی
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44