کد خبر: ۱۳۳۲۶
۱۳ آبان ۱۴۰۴ - ۰۸:۰۰
عشق به پرستاری از کودکی در دل الهه غفوریان جوانه زد

عشق به پرستاری از کودکی در دل الهه غفوریان جوانه زد

برای الهه غفوریان، پرستاری فقط یک شغل نیست؛ رؤیایی است که از کودکی در دلش جوانه زده است. الهه بیش از سیزده سال است روپوش سفید پرستاری را به تن دارد. او روز‌های تلخ و شیرین زیادی را در این سال‌ها از سر گذرانده است.

برای الهه غفوریان، پرستاری فقط یک شغل نیست؛ رؤیایی است که از کودکی در دلش جوانه زده است. او هنوز آن روز‌ها را به یاد دارد؛ روزی که پرستار مهربانی در درمانگاه، دستش را گرفت و درد آمپول را با لبخندش آرام کرد. چهره مهربان پرستار در ذهنش ماند و چراغ مسیر آینده‌اش شد. الهه از همان وقت می‌دانست که می‌خواهد مثل او باشد.

از آن به بعد بود که بازی‌های کودکانه‌اش، رنگ دیگری گرفت. بانداژ‌کردن عروسک‌ها، تزریق خیالی دارو و چسب‌زدن به زخم‌های ساختگی، بخشی از روز‌های او شد. بوی الکل برایش خاطره و انگیزه بود، نه ترس.

حالا سال‌ها از آن زمان گذشته و الهه در چهل‌و‌اند‌سالگی زندگی‌اش، پرستار ساکن محله انقلاب است که بیش از سیزده سال است روپوش سفید پرستاری را به تن دارد. او در بیمارستان‌های شهیدکامیاب و ثامن‌الائمه (ع)، روز‌های تلخ و شیرینی از سر گذرانده است؛ از خستگی‌های شبانه بخش جراحی اعصاب زنان تا روز‌های پرالتهاب کرونا که اشک و لبخند در هم آمیخته بود. از او به پاس زحماتش در همان روز‌های سخت، ازسوی دانشگاه علوم پزشکی مشهد و بیمارستان ثامن‌الائمه (ع) قدردانی شد.

 

پرستار مهربان پنج سالگی‌ام

الهه خوش‌اخلاق و خنده‌رو‌ست. با آنکه شب گذشته شیفت بوده و تازه از سر کار برگشته، باز هم پرانرژی است. خنده از لب‌هایش جدا نمی‌شود. لحن صدایش آرام و دل‌نشین است و مهربانی در کلامش موج می‌زند. جز زمانی‌که از خاطره‌های دوران کرونا می‌گوید، یک لحظه هم صورتش ناراحتی را نشان نمی‌دهد، حتی زمانی که از شیفت‌های طولانی و حقوق و مزایای اندک شغلش حرف می‌زند.

هنگامی‌که می‌خواهد از انگیزه‌اش و اینکه چطور به شغل پرستاری علاقه‌مند شد بگوید، لا‌به‌لای خاطره‌های کودکی‌اش می‌گردد. انگیزه‌اش را از همان دوران پنج‌سالگی پیدا کرده و در ضمیر ناخودآگاهش پرستاربودن نقش بسته است.

او تعریف می‌کند: دوران کودکی و حتی دوران دبستان، دختربچه‌ای ضعیف بودم که به‌خاطر همین ضعف قوای جسمانی، زیاد بیمار می‌شدم. به همین‌دلیل مادرم مرا پیش پزشک می‌برد و پزشک هم برای تقویت قوای جسمانی‌ام آمپول‌های تقویتی می‌نوشت.

او برای تزریق آمپول‌ها هر ماه با مادرش به درمانگاه محله‌شان می‌رفت. در همین رفت‌وآمدها، خانم پرستاری را که آن زمان تصور می‌کرد پزشک است، می‌دید. روپوش سفید، مقنعه سیاه و چهره مهربان و کلام محبت‌آمیز آن پرستار با الهه، چنان در قلب و ذهنش نقش بست که باعث شد او در آینده شغل پرستاری را انتخاب کند؛ «هر‌زمان که برای تزریق می‌رفتم، خانم پرستار مهربان در درمانگاه برایم داستان کوتاهی تعریف می‌کرد. اصلا متوجه نمی‌شدم چه زمانی سوزن وارد بدنم می‌شد و هیچ دردی احساس نمی‌کردم.»

 

پرستار عروسک‌ها

لطف آن پرستار نه‌تنها به الهه قوت قلب داد، بلکه باعث شد برخلاف بسیاری از افراد، نه از بوی الکل و نه از آمپول بترسد. می‌خندد و می‌گوید: برخلاف سایر بچه‌ها عاشق آمپول‌زدن بودم و برای رفتن به درمانگاه مقاومت نمی‌کردم. با ذهن کودکانه‌ام تصور می‌کردم پرستار، دکتر است و تفاوتی بین این دو شغل نمی‌دیدم.

او پس‌از بازگشت از درمانگاه، سراغ دفترچه‌های بیمه قدیمی می‌رفت، آنها را مقابل خود می‌گذاشت و تلاش می‌کرد مانند نسخه‌های دکتر بنویسد. عروسکش نقش بیمار داشت و خودش پزشک بود. عروسک را ویزیت می‌کرد. گاهی برایش دارو می‌نوشت و گاهی دست و پایش را بانداژ می‌کرد.

کلاس دوم دبستان بود که در مدرسه زمین خورد و دستش شکست. یک ماه در بیمارستان بستری شد. الهه از آن یک ماه خاطره‌های زیبایی دارد که شغل پرستاری را در ذهنش پررنگ‌تر کرد؛ «هر‌روز پرستار‌ها برای روحیه‌دادن و سرگرم کردنم به اتاقم می‌آمدند و تا مرا نمی‌خنداندند، از اتاق بیرون نمی‌رفتند.»

 

عشق به پرستاری از کودکی در دل الهه غفوریان جوانه زد

 

روی پا بند نبودم

‌او تصمیمش را از قبل گرفته بود؛ بنابراین برای کنکور فقط یک انتخاب داشت؛ پرستاری. روزی که خبر قبولی در دانشگاه را از برادرش شنید، از خوشحال روی پایش بند نمی‌شد. برای ثبت‌نام در دانشکده پرستاری مشهد اقدام کرد. در همان ترم‌های اول، نیمی از دانشجویان انصراف دادند، اما الهه با روحیه حساس و وسواسی خود، به خاطر عشق و علاقه قلبی‌اش این رشته را ادامه داد.

او می‌گوید: شغلم را عاشقانه دوست دارم؛ زیرا می‌توانم زخم‌ها و درد‌های دیگران را درمان کنم. چه پاداشی بالاتر از این که بتوانی لبخندی روی لب بیمار بیاوری و از دردش کم کنی.

الهه می‌گوید که هفته‌های اولی که برای آموزش‌های بالینی به‌عنوان دانشجو به بیمارستان می‌روند برای همه اضطراب‌آور است. او تعریف می‌کند: به یاد دارم یکی از دانشجویان آقا با دیدن خون بالای سر بیمار غش کرد و حالش بد شد. اما در تمام این مدت، من دست‌هایم را در جیبم نگه داشته بودم تا کسی لرزش دستان و اضطرابم را متوجه نشود.

او بر اضطرابش غلبه کرد تا بتواند آن روز را پشت سر بگذارد؛ «بعد‌از تمام‌شدن روز کاری‌مان با خودم گفتم این همان شغلی است که دوست دارم، شغلی که در آن برای دیگران مفید هستم. پس باید با آن انس بگیرم و سختی‌هایش را هم بپذیرم.»

 

از خستگی گریه می‌کردم

الهه در مدت آموزش کار‌های بالینی، نه از تزریق اذیت شده است و نه از رگ‌گرفتن. ولی هنگام سوزن‌زدن برای تست دیابت یک بیمار بسیار ناراحت شده است.

الهه توضیح می‌دهد: آن زمان هنوز قلم‌ها و سوزن‌های باریک برای دیابت نیامده بود. باید با سوزن‌های ضخیم به سرانگشت بیمار می‌زدیم تا نمونه برای تست دیابت گرفته شود. اولین بار که این کار را انجام دادم، بیمار چنان فریادی زد که دچار استرس شدم. هرچند سعی می‌کردم خودم را کنترل کنم، تا چند‌دقیقه بعد رنگ صورتم پریده بود و احساس می‌کردم آن بیمار را اذیت کرده‌ام.

چه پاداشی بالاتر از این که بتوانی لبخندی روی لب بیمار بیاوری و از دردش کم کنی

پس از دوران دانشجویی، برای شروع کار در سال‌۱۳۹۰ به بیمارستان شهید‌کامیاب (امدادی) رفت و در بخش جراحی اعصاب زنان (دپارتمان داخلی) مشغول خدمت شد. بخشی شلوغ و پرکار که دو سال در آنجا بود؛ «روز‌هایی بود که حتی فرصت نشستن در ایستگاه پرستاری را نداشتم. به یاد دارم برخی از این روز‌ها که فشار کار بسیار زیاد بود، هنگام برگشتن به خانه از درد پا فقط اشک می‌ریختم.»

این پرستار می‌گوید: «امدادی»، بیمارستان شلوغی است و در طول شیفت فرصت نشستن نداشتم. بعد هم باید گزارش بیماران را می‌نوشتم. یک لحظه هم فرصت استراحت نبود.

او ادامه می‌دهد: گاهی همراهان بیمار می‌گویند چرا شما دائم در‌حال نوشتن هستید! یکی از کار‌های زمان‌بر پرستارها، نوشتن گزارش و ثبت شرح حال لحظه‌به‌لحظه بیماران، هم به‌صورت دستی و هم ثبت سیستمی است. این روند برای ما هم خسته‌کننده است، اما چاره‌ای نیست و در مسیر درمان، ضروری است. با‌این‌حال همواره کارمان را که حضور در‌کنار بیماران است، به‌خوبی انجام می‌دهیم.

 

خدمت پرتجربه

سال‌۱۳۹۲ به بیمارستان ثامن‌الائمه (ع) رفت و در بخش مراقبت‌های ویژه مشغول خدمت شد. او از دو سال خدمتش در بیمارستان شهید‌کامیاب، کلی تجربه کسب کرده بود؛ زیرا آنجا علاوه‌بر سرعت عمل، با انواع بیماران روبه‌رو شده بود.

الهه درباره بازخورد‌هایی که از کار در بیمارستان شهیدکامیاب گرفته است، برایمان می‌گوید: به‌دلیل شرایط کاری که پرستاران این بیمارستان‌ها تجربه می‌کنند، در نگاه سایر پرستاران آنها افراد پخته‌تر و با‌تجربه‌تری هستند. زیرا باید سرعت واکنش بالایی داشته باشند. همچنین تجربه نشان داده که این پرستاران صبر و تحمل بیشتری نیز دارند.

 

تجربه وحشتناک کرونا

صحبت از روز‌ها و تجربه‌های سخت کاری‌اش می‌شود. او روز‌هایی را سخت‌تر از دوران کرونا به یاد ندارد؛ روز‌هایی که تجربه‌های تلخ و گزنده برایش به‌همراه آورده است. حتی حالا که آن روز‌ها را مرور می‌کند، اشک از چشم‌هایش جاری می‌شود؛ روز‌ها و لحظه‌هایی وحشتناک که این بیماری، سایه شومش را بر کل کشور انداخته بود و جان بسیاری را گرفت.

الهه همه آن لحظه‌های تلخ و فوت بیماران را به یاد دارد. آن زمان، پرستاران علاوه‌بر کار‌های روتین خود، به‌دلیل ممنوعیت حضور همراهان، باید به بیماران در کار‌های روزانه‌شان مانند غذا خوردن و نوشیدن آب هم کمک می‌کردند. الهه کمی آرام‌تر شده است.

اشک‌هایش را پاک می‌کند و می‌گوید: لباس‌های مخصوصی می‌پوشیدیم که هم سنگین و هم گرم بودند. ماسک، شیلد و عینک می‌زدیم. در آن لباس‌ها، رفتن به سرویس بهداشتی، نوشیدن یک لیوان آب و حتی نفس‌کشیدن برایمان سخت بود.

الهه ادامه می‌‍‌دهد: گاهی دو شیفت باید پشت سر هم در بیمارستان می‌بودم. شاید باورش برایتان سخت باشد ولی هنگامی‌که از بیمارستان بیرون می‌آمدم، تاکسی که نزدیک بیمارستان مرا می‌دید، سوارم نمی‌کرد!

او در خانه هم شرایط خاصی را تجربه می‌کرد. به همسر و پسرش گفته بود که فاصله‌شان را با او رعایت کنند؛ «پسرم را می‌دیدم که چند متر آن‌طرف‌تر بازی می‌کند. دلم غنج می‌رفت که در آغوشش بگیرم ولی ترس از بیماری، این اجازه را به من مادر نمی‌داد. گاهی با خودم می‌گفتم آیا روزی می‌شود که بتوانم پسرم را به آغوش بکشم و ببوسمش. فقط به‌شکل تلفنی احوال پدر و مادرم را جویا می‌شدم؛ زیرا می‌ترسیدم آنها را مبتلا کنم.»

 

بدرقه بیمار کرونایی

‌هر‌چه بیشتر خاطره‌های دوران کرونا را مرور می‌کند، بیشتر آشفته می‌شود؛ بیمارانی که هیچ همراهی نداشتند و کادر درمان باید تمام تلاششان را می‌کردند تا به آنها انرژی مثبت بدهند.

او به یاد یکی از بیمارانش می‌افتد. بانویی که اسم و فامیلش در یاد الهه نمانده، اما مقاومت و انگیزه‌اش برای زندگی در ذهن او ماندگار شده است؛ «بانویی بسیار خوش‌اخلاق و مهربان یک ماه در بخش مراقبت‌های ویژه بستری بود.

از نظر روحی، بسیار مقاوم و جنگنده بود. هر‌روز کنار تختش می‌رفتم و با هم صحبت می‌کردیم. با او از روز‌هایی حرف می‌زدیم که دیگر کرونایی نیست و زندگی به حالت عادی برگشته است. به او می‌گفتم می‌دانم خوب می‌شود و به آغوش خانواده‌اش برمی‌گردد.»

خانواده‌اش شماره تلفن الهه را داشتند و ازطریق او با بیمارشان صحبت می‌کردند. روزی که دکتر برگه مرخصی او را نوشت و ترخیص شد، برای همه پرستار‌ها روزی خاطره‌انگیز بود. آن بانو با تک‌تک پرستار‌ها ازجمله الهه خداحافظی کرد و آنها را در آغوش کشید. حتی بعد‌از فروکش‌کردن کرونا، به دیدن الهه و سایر پرستاران می‌آمد و جویای حالشان می‌شد.

 

نقش‌های متعدد یک پرستار

«دیواری کوتاه‌تر از پرستار‌ها نیست.» این جمله‌ای است که الهه می‌گوید و در ادامه توضیح می‌دهد: همراه بیمار از پرستار توقع دارد، بیمار از پرستار توقع دارد، هزینه‌های بیمارستان زیاد می‌شود و همراه بیمار به پرستار‌ها خرده می‌گیرد. گاهی باید نقش پزشک، حسابدار و منشی بخش را هم داشته باشیم.

 اگر گاهی ناراحتی و عصبانیتی از پرستاران دیدید، بدانید که عواملی پشت آن است

ناراحتی و گاهی بداخلاقی پرستار‌ها را ناشی از کار زیادشان می‌داند و می‌گوید: پرستار‌ها همیشه بداخلاق و عصبانی نیستند. تعداد زیاد بیمار، توقعات زیاد برخی از بیماران و همراهان، فشار شیفت‌های طولانی، حقوق و مزایای اندک، مشکلات و گرفتار‌های فردی و‌... همه اینها می‌تواند روی اخلاق یک پرستار در یک شیفت کاری تأثیر بگذارد.

هرچند که او و سایر پرستاران تلاش می‌کنند هیچ‌کدام از این موارد در کارشان اثرگذار نباشد، معتقد است امکان خطا برای هرانسانی پیش می‌آید. او تأکید می‌کند: فردی که شغل پرستاری را قبول کرده است، یعنی روح بزرگی دارد. اگر گاهی ناراحتی و عصبانیتی از پرستاران دیدید، بدانید که همیشگی نیست و عامل یا عواملی پشت آن است.

 

توقعات نابجا

دوستان و اطرافیان نیز از پرستار‌ها توقعاتی دارند، از پارتی‌بازی برای نوبت‌گرفتن تا تزریق و تجویز دارو‌هایی که نیاز است در محیط درمانگاه یا بیمارستان انجام شود. الهه می‌گوید: برخی تزریق‌ها باید در محیط درمانگاه انجام شود تا در‌صورت تشنج بیمار، دسترسی به درمان وجود داشته باشد. اما برخی با آنکه توضیح می‌دهم، نمی‌پذیرند و این را به حساب غرور و ازخودراضی بودنم می‌گذارند. در‌صورتی‌که می‌دانم اگر مشکلی برای آنها پیش بیاید، می‌گویند تو که پرستار بودی و می‌دانستی، چرا انجام دادی.

او این موارد را توقع نمی‌داند و نیاز فرد مقابل را می‌بیند که می‌خواهد درمان شود. از خواسته آنها ناراحت نمی‌شود. آنچه ناراحتش می‌کند، این است که نمی‌تواند خواسته‌شان را اجابت کند، زیرا کمک را دستوری الهی و توحیدی می‌داند. لبخند و رضایت بیمار و همراهش هم در این راه خوشحالی بی‌حدی به او می‌دهد.

الهه می‌گوید: وقتی بیماران یا همراهانشان بعداز بهبودی برای خداحافظی می‌آیند، انگار در آسمان‌ها هستم و روی ابر‌ها قدم می‌گذارم. هیچ‌چیز به اندازه آن لحظه برایم شیرین و خاطره‌انگیز نیست که بیماری با پای خودش از در بیمارستان بیرون برود.

 

عشق به پرستاری از کودکی در دل الهه غفوریان جوانه زد

 

خانواده همراه

الهه، پرستاری دلسوز و پرتلاش است که عشق به مراقبت را نه‌تنها در محیط کار، بلکه در خانه هم جاری می‌کند. او می‌گوید همسرش، سعید ثاقب‌فر که دوازده‌سال از زندگی مشترکشان می‌گذرد، همیشه همراه و همدل او در مسیر سخت و پرفرازونشیب پرستاری بوده است؛ کسی که در روز‌های شیفت‌های طولانی و خستگی‌های کاری با حمایت و درک عمیقش، آرامش را به خانه برمی‌گرداند.

الهه و سعید یک پسر دارند که در بزرگ‌کردنش، آقاسعید و مادر الهه نقش پررنگی داشته‌اند. الهه با لبخند می‌گوید: بدون کمک آنها نمی‌توانستم هم پرستاری را به‌خوبی انجام دهم و هم مادری کنم.

پرستاربودن برای الهه فقط یک شغل نیست؛ بخشی از هویت اوست. همین باعث شده است در خانه هم، مثل بیمارستان، مراقب سلامت اطرافیانش باشد. می‌گوید: هروقت یکی از اعضای خانواده بیمار می‌شود یا جواب آزمایش دارد، فوری سراغم می‌آید. از من می‌پرسند چه دارویی بخوریم، یا نتیجه آزمایش را برایشان توضیح دهم.

الهه باور دارد که پرستاری فقط در بیمارستان معنا ندارد؛ بلکه ادامه آن، در خانه و میان عزیزانش جریان دارد.

 

* این گزارش سه‌شنبه ۱۳ آبان‌ماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۳۵ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44