کودکیهای حاجحسن ثوابیطرقی، ریشه در شاهکوچه طرق دارد؛ خیابانی که میگفتند نخستین خیابان روستای طرق است و امتداد مسیرش را که بگیری سر از حرم درمیآوری؛ خیابانی با بیستسیکوچه فرعی کجوکوله و خاکی که همه دارایی روستای طرق آن زمان از ساختوساز محسوب میشد.
آن زمان بین این خیابان اصلی در روستای طرق و حرم جاده بود و چند محله دیگر در میانه راه. آباواجداد حاجحسن در همین روستا به دنیا آمده و همانجا ماندگار شده بودند؛ برای همین هم پسوند «طرقی» در ادامه نامخانوادگی او مانند بسیاری دیگر از شهروندان بااصالت طرقی نشسته است.
این روزها در دههشصت عمر، حاجحسن چرخ زندگی را با عرق جبینش در زمین کشاورزی خود میگذراند؛ زمینی در انتهای خیابان ولیعصر طرق که در گرما و سرما همدم دستان پرتلاش این کشاورز میشود؛ دستانی که از زمان کودکی او تاکنون با کشاورزی عجین شده است و در زمانی هشتماهه اسلحه ژ۳ همراهش شد تا در جنگ چریکی عمان، تجربیاتی را از سر بگذراند که هیچگاه از خاطرش محو نمیشود.
کودکیهای حاجحسن به تحصیل گذشت و چهاردهپانزدهسالگیاش مصادف با شروع کار کشاورزی بود. عموی حاج حسن، آن زمان داروغه بود. در روستا به کسی داروغه میگفتند که سرپرست چاهها بود.
او حاجحسن را سر کار خود برد و مدتیکشاورزی و زمانی موتوربانی را در همان سن نوجوانی تجربه کرد؛ «آن زمان مردان بزرگ روزی ۷ تومان حقوق میگرفتند و من، چون سنم کم بود، دستمزدم یکتومان کمتر بود و در ماه ۱۸۰ تومان مزد میگرفتم.
یادم است در همان سال ۴۴-۴۵ با دو تومان و ۵ قِرانش، یک تین روغن نباتی میدادند و این برای یک نوجوان حقوق زیادی بود. پساز چند سال کارکردن نزد عمو، کار روی دستگاههای کشاورزی را نیز تجربه کردم که آن زمان اوستاکارم آقای اعتباری بود و در کشاورزی خیلی چیزها به من آموخت.»
حاجحسن ثوابیطرقی در بیان حضور هشتماهه در شورش ظفار میگوید: «پساز رسیدن به سن سربازی و گذراندن دوره آموزشی در بیرجند، قرار بود خدمت سربازی را در هوابرد شیراز بگذرانیم؛ تجربه چتربازی در هوابرد شیراز چیزی بود که اغلب سربازان آرزویش را داشتند.
وقتی به شیراز رسیدیم و قرار بود بهترین مدل خدمت را تجربه کنیم، گفتند از ۱۳۰ نفر ۱۰ نفر نیروی مازاد است. آنها به ما ۱۰ سرباز، ۴۸ ساعت مرخصی دادند و گفتند هرقدر میخواهید در شیراز بگردید و تفریح کنید.
پساز بازگشت گفتند کیسههایتان را بردارید؛ میخواهیم عازم شویم. بدون اینکه توضیحی بدهند، ما را بردند فرودگاه. آنجا یک درجهدار، دستشان را برای ما رو کرد و گفت قرار است شما را به عمان اعزام کنند. در جنگ عمان ۱۰ نفر کشته شدهاند و شما جایگزین آنها میشوید. ما تا آن زمان هیچ شناختی از عمان نداشتیم.»
شورش ظفار، بهترین تکتیراندازها را میخواست. جنگ در جنگل و چریکی بود و گلوله از هر سویی میتوانست اصابت کند. میگشتند در پادگانها و سربازهایی را که در دوره آموزشی بهتر تیراندازی میکردند، گزینش کرده و مخفیانه به عمان میفرستادند.
حسن ثوابی نیز یکی از همانها بود که قرعه عمان به نامش افتاد. او از بدو ورودش به شهر ظفار عمان اینگونه میگوید: جنگ در ظفار، آنطورکه به ما گفته بودند، جنگی داخلی بود بین سلطانقابوس با پسرعمویش که او برای اینکه بتواند درمقابل گروه شورشیان داخلی بهتر بایستد، از کشورهایی مانند عربستان، انگلستان، اردن، امارات، پاکستان و مصر کمک جنگی گرفته بود و در جنگ هم سربازان ایرانی و انگلیسی را میدیدیم که همراهشان شده بودند.
این شهروند طرقی که سابقه شرکت در جنگ دفاع مقدس را در خط مقدم منطقه جنگی چنگوله اهواز دهلران در سال ۶۳ نیز برای چند ماهی داشته است در بیان تفاوتهای این دو جنگ معتقد است اصلا نمیشود این دو جنگ را با هم مقایسه کرد؛ «در جنگ ایران و عراق تاکتیک و تکنیک همه به کار میآمدند، اما این جنگ تابع هیچ تاکتیک و قانونی نبود. در جنگ عادی همهچیز مقابل چشمانت اتفاق میافتد و میتوان برای رسیدن به اهداف جنگی برنامهریزی کرد».
جنگ بهصورتی بود که هر محدوده را کشوری حفاظت میکرد و ما در تامین جادههای محدوده تحت حفاظت ایران بودیم
حاجی درحالیکه خاطرات تلخ و شیرین آن روزها با سوالات ما پیش چشمانش زنده میشود، حرفهایش را اینگونه ادامه میدهد: در دوره دوم اعزام به عمان بهدلیل قابلیتهایی که در تیراندازی و رهبری بچههای همگروهیام داشتم، ترفیع گرفتم و ارشد گروهان شدم.
وظیفهمان، گشتزدن در راههای میان سنگرها بود و حفاظت از منطقه و سنگرهایمان که در مرتفعترین نقطههای جنگل با نامهای جاسمین یک، دو و... قرار داشتند. جنگ بهصورتی بود که هر محدوده را کشوری حفاظت میکرد و ما در تامین جادههای محدوده تحت حفاظت ایران بودیم که تنها سلاحمان اسلحه ژ ۳ و خمپاره ۶۰ بود.
او با اشارهبه اینکه در جنگ ایران و عراق، راننده جیپ ۱۰۶ بوده و تکتیراندازها را تا دل دشمن میبرده، ادامه میدهد: حاصل تجربیاتم در خدمت سربازی، این بود که همیشه به پسرهایم میگویم شما باید در سربازی از مافوق خود حرفشنوی داشته باشید؛ چون اگر سربازی در پادگان، احترام به مافوقش را فراموش نکند، سربازی برای او آسانتر خواهد شد.
هر سرباز پساز گذراندن دوره ماموریت اجباریاش در عمان، یک مدال دریافت میکرد و حاجحسن ثوابیطرقی، چون دو مرتبه به این جنگ اعزام شده بود، دو مدال از این جنگ ناجوانمردانه به یادگار داشت؛ «هر دوره هزارو۸۰۰ تومان پاداش داشت که آن زمان مبلغ قابلتوجهی بود که معادل چهاربرابر حقوق قشر متوسط جامعه به شمار میآمد.
از نظر غذایی نیز بسیار به سربازها رسیدگی میکردند. ازطرفی سیگار بسیار زیاد توزیع میشد و روزی دو بسته سهمیه هر سرباز بود و خیلی از سربازها سیگاریشدنشان از همان جنگ آغاز شد. کسانی هم که توانستند در مقابل آن سیگارهای خارجی مقاومت کنند، آن سیگارها را برای بستگان یا دوستان سیگاریشان میفرستادند.»
حسن طرقی از خاطرات جنگ عمان و خطرهای ناگهانی آن روزهای ظفار میگوید: پساز رسیدن به عمان، ما ۱۰ سرباز را با خودرویی به قرارگاه بردند. پیشاز ورود به منطقه جنگی، یکی از افسران گفت به محض اینکه صدای تیر شنیدید، همه باید خود را از خودرو بیرون بیندازید.
در بدو ورودمان با تیر پذیرایی شدیم و با اینکه تیر به جسممان اصابت نکرد، پرتشدن ناگهانی از خودرو جراحاتی را بهدنبال داشت. اما خدا را شکر، وقتی درجهداری که همراهمان بود، یک خمپاره ۶۰ شلیک کرد، شورشیها ترسیدند و پا به فرار گذاشتند و ما هم توانستیم آن روز جان سالم به در ببریم.
«از جنگ که برگشتم، یکی از دوستانم که کارش با تراکتور بود، گفت مهندس موسوی دانشگاه فردوسی از من خواسته کسی را پیدا کنم که بتواند کل زمینهای خالی دانشگاه فردوسی را گوجهفرنگی بکارد. من تو را معرفی کردهام.
این شد که کار را پذیرفتم و سال ۵۶ کارم را در دانشگاه آغاز کردم. یادم است آن زمان محصول زمینها برای تهیه رُب در کارخانهای استفاده میشد که او نیمی از بهای گوجههای تولیدشده را به من میداد و نیم دیگرش را به دانشگاه پرداخت میکرد.»
حاجی با زندهشدن خاطره آن روزها که افراد زیادی را به کار گرفته بود، حرفهایش را با بیان خاطرهای ادامه میدهد: یک سال که گوجهها نیممتر از زمین بالا آمده و شکوفه داده بود، سیلی از سمت نجفی آمد و دیوارهای دانشگاه را خواباند. فردای آن روز که برای بازدید وضعیت گوجهها رفتم، دیدم لایهای از گلولای روی بوتهها را پوشانده است.
دستم بسته شده بود و نمیتوانستم کاری انجام بدهم؛ چون با ازبینبردن گلی که روی بوتهها خشک شده بود، قطعا گوجهفرنگیها خراب میشد. حدود ۱۰ روز بعد در کمال ناباوری دیدم بوتهها از لایه گلها بالا آمدهاند.
این به من امید بسیاری داد و با بهکارگرفتن ۲۷۰ کارگر توانستم گوجهها را از زیر گلولای بیرون بیاورم. قدرت خدا سبب شد آن سال محصولمان آنقدر فراوان باشد که از پس جمعآوری آن برنمیآمدیم. پنجوانت به کارخانه رفت و باز هم محصول چنان زیاد بود که به اهالی ساکن محله طرق، کوکا، نجفی، کوی کارگران و چند محله دیگر سپرده بودیم بیایند رایگان گوجه ببرند.
همان سالها همزمان با کار در دانشگاه فردوسی، نصب داربست در خیابانهای ویلایی شهرک ابوذر نیز به حاجی سپرده شد و از این دو کار آنقدر برکت به زندگی او آمد که در سال ۶۰ منزلی در خیابان ولیعصر طرق خرید. حاجی حالا ششفرزند دارد که سه تای آنها پسر هستند.
میگوید: روزگار با همه سختیهایش برای آدم شیرین میشود، وقتی انسان بهای راحتیاش را در این دنیا بپردازد. همیشه به فرزندانم میگویم اگر تلاش کنند حتما نتیجهاش را خواهند دید و رفاه سراغشان میآید. خودم هم هنوز در دهه ۶۰ عمرم، بیکاری را دوست ندارم. با اینکه کار کشاورزی آسان نیست، هنوز هم مانند خیلی دیگر از طرقیها به این کار ادامه میدهم.
حاجی ثوابی توضیح میدهد: این کار آسان نیست و وقت مشخصی ندارد. خیلی وقتها برای آبیاری زمانی نوبت ما میشود که پاسی از شب گذشته است و بعضی روزها هم کار چندانی نداریم؛ مثل چند شب گذشته که در بازه ساعت ۲۰ تا ۲۱ آبگیری محصولات به ما رسید و باید برای آبیاری سر زمین میرفتیم.
این شهروند قدیمی محله طرق که ۶۵ سال است در همین محله زندگی میکند، دلش میخواهد در پایان صحبتهایش از رسیدگینکردن مسئولان شهری به طرق بگوید؛ از اینکه باوجود اسکان ۴۵ هزار شهروند طرقی در این محله، هنوز بیمارستان یا آزمایشگاهی ندارد؛ «مادرم بیمار بود و تا او را به بیمارستان قائم رساندم، فوت کرد.»
او حرفهایش را از کمبود امکانات در محله طرق با تاکید بر اینکه اگر این محله هنوز هم روستا بود بیشتر به آن رسیدگی میشد، اینطور ادامه میدهد: در محله طرق، حتی یک فروشگاه زنجیرهای با قیمتهای تعاونی وجود ندارد و مردم اینجا که بیشتر کشاورز و از قشر متوسط و حتی کمبضاعت جامعه هستند، باید ارزاقشان را با هر قیمتی که فروشندههای اینجا دور از نظارتهای لازم ارائه میدهند، خریداری کنند.
ما تاکنون نشنیدهایم در طرق، مغازهای بهدلیل گرانفروشی پلمب یا حتی جریمه شود و اینها همه دلیل بر این است که جدابودن محله طرق از شهر، کملطفی مسئولان را بهدنبال داشته و ما را از بسیاری از امکانات شهری محروم کرده است.
این کشاورز قدیمی محله طرق با اشارهبه بازدید استاندار پیشین از وضعیت محله طرق میگوید: شاید یکی از انتظارات مردم طرق با این همه محرومیت شهری، این باشد که آقای استاندار سری به این محله بزند و برای مردم و حل مشکلات دلگرمی باشد.
عملیات ارتش ایران در استان ظفار در سال ۵۲ کاملا محرمانه و سری انجام گرفت و تا اعلام رسمی آن ازسوی رژیم پهلوی، کمترین انعکاسی در مطبوعات و رسانههای ارتباط جمعی کشور نداشت. محمدرضاشاه پهلوی در سال۱۹۷۳میلادی (پاییز۱۳۵۲) واحدهای واکنش سریع ارتش ایران را با مدرنترین سلاحها و ۲۰فروند بالگرد به ظفار اعزام کرد.
اعزام نیروها به صحنه نبرد درنهایت سکوت و کاملا مخفیانه صورت میپذیرفت و افراد بدون هیچ اطلاعی از هدف و منطقه ماموریت، انتخاب میشدند و مورد آزمایش قرار گرفته و بیشتر آنها از محل ماموریت خود هنگامی باخبر میشدند که بر فراز سرزمین عمان قرار داشتند. به خانواده سربازان نیز هیچگونه اطلاعی از محل خدمت آنان داده نشده بود.
رژیم ایران در آن زمان بیشتر میکوشید از پخش خبر تلفات نیروهای خود در ظفار جلوگیری کرده و حتی از تحویل اجساد برخی کشتهشدگان خودداری میکرد تا اینکه ۱۸ دیماه سال ۵۲ عدهای از زنان و بستگان افسران و سربازان نیروهای اعزامی درمقابل ستاد ارتش اجتماع کرده و خواستار تحویل اجساد عزیزان خود شدند که رادیو صدای ملی ایران نیز این خبر را چند روز بعد اعلام کرد.
در میانه جنگ عمان، سربازان انگلیسی مشروبات الکلی مصرف میکردند و درحالیکه در خواب بودند، شورشیها این امکان را داشتند که سرهایشان را با وسایلی شبیه داس از بدن جدا کنند و به چند دلار جایزه تحویل رهبرشان دهند، اما ایرانیها هوشیار بودند و این قضیه سبب شده بود آنها از ایرانیها ترس بیشتری داشته باشند و در نزدیکشدن به قرارگاههای ایران بیشتر احتیاط میکردند.
سختی این جنگ در این بود که در جنگ چریکی، خبری از برنامهریزی نبود.
عنوان رزمنده در جنگ چریکی مفهومی نداشت. خیلی از کشتهشدگان مخفیانه خاکسپاری شدند. در موقعیت جنگلی جنگ، خطر از هر سویی میتوانست جان افراد را تهدید کند.
آنجا خمپارههای بی صدایی بود که اصلا معلوم نبود در کدام سو قرار است اصابت کند. همچنین دشمن، تفنگهای دوربینداری داشت که از فاصلههای دور ردیابی قوی میکرد. خیلی وقتها در گشتها، بدنهای بیسر انگلیسیها روی زمین درازبهدراز نزدیک سنگرهایشان میافتاد و سرهایشان به چند دلار فروخته میشد.
پساز پیروزیهای ارتش ایران در پاکسازی جاده سرخ، این اتفاق ازسوی شاه اعلام رسمی شد و مطبوعات برای مدتی کوتاه، خبرها را منتشر کردند، اما وقتی خبرهای کشورهای دیگر از جنگ، شکست را هشدار میداد، شاه خبرها را به لفافه میبرد، اما پیروزی قطعی که اعلام شد خیلی از رسانهها و مطبوعات تازه توانستند از جنگ عمان بنویسند و آن را تحلیل کنند.
* این گزارش سه شنبه، ۲۲ تیر ۹۵ در شماره ۲۰۱ شهرآرامحله منطقه ۷ چاپ شده است.