کد خبر: ۱۲۶۹۵
۰۴ دی ۱۴۰۴ - ۱۶:۰۰
سمیرا جلیلی صادق کمربند مشکی و دان یک کاراته را دارد

سمیرا جلیلی صادق کمربند مشکی و دان یک کاراته را دارد

سمیرا جلیلی‌صادق دانش آموز کلاس دبستان و قهرمان استان در مسابقات کاراته است. او در سال ۸۶ مقام دوم کاتا و در سال ۸۷ مقاوم سوم سبک وادوکای را کسب می‌کند و دان یک کاراته دارد.

صدای گرومب‌گرومب که می‌آید، مادر با خوشحالی به سقف خانه نگاه می‌کند؛ دختر ۱۶ ساله‌ای که با خانواده‌اش در محله گاز مشهد زندگی می کند، خود را برای رفتن به باشگاه گرم می‌کند. باشگاه، روز‌های بسیاری شاهد حضوریافتن این مادر در کنار تاتامی بوده است؛ مادری که بدون خستگی همراه همیشگی دخترش است و از آنچه در باشگاه می‌بیند کیف می‌کند: دخترانی با لباس‌های‌تر و تمیز و یک‌دست سفید، حرکات دختر خودش که با وجود قد و قامت کوتاه، محکم است و سریع و مربی جوانی که حوصله و زحمت او در آموزش به بچه‌ها دل مادران را گرم می‌کند.

با دست شکسته!

سمیرا جلیلی‌صادق دوم دبستان بود. شر و شیطان و باهوش هم بود. یک روز بر اثر همین شیطنت‌هایش می‌افتد و دستش بدجوری می‌شکند. اما بعد از بهبودی، از آنجایی که انرژی‌اش کم نشده، مادرش او را در کلاس کاراته باشگاه «هدف» که فقط یک کوچه با خانه‌شان فاصله دارد، ثبت‌نام می‌کند. البته مادر قبل از آن اسمش را در کلاس ژیمناستیک می‌نویسد که باتوجه به سابقه شکستگی دست، مسئول کلاس از ورود به ژیمناستیک منعش می‌کند.

سمیرا یک روزدرمیان به کلاس می‌رود. کم‌کم به رشته کاراته علاقه‌مند می‌شود؛ اصلا انگار یکی از ضرورت‌های شغل آینده‌اش را در همین رشته می‌بیند؛ آخر او دوست دارد پلیس شود. تماس تلفنی شهرآرامحله با دختر کاراته‌کار محله گاز، درست روزی است که فردای آن امتحان فیزیک دارد و با شتابی که در حرف‌زدنش هویداست، معلوم است که حسابی برای درس‌ها و آینده‌اش نگران است: دوست دارم در دانشگاه افسری پذیرفته شوم و به بالاترین درجه آن برسم. بعد هم باید پلیس شوم؛ چون هیجان این شغل را دوست دارم. کاراته را نیز ادامه می‌دهم و به قول پدرم پلیسی می‌شوم که کاراته‌کار هم هست.

دوست دارم در دانشگاه افسری پذیرفته شوم و به بالاترین درجه آن برسم، یعنی پلیس

 

جامانده از نشان طلا...

اما این دختر ورزشکار آن‌قدر منظم به باشگاه هدف می‌رود و تمرین می‌کند تا اینکه در سال ۸۶ نخستین مقام خود را که دومی کاتاست، در مسابقات آموزش و پرورش استان زیر نظر خانم نظامی به دست می‌آورد. مدال‌آوری همان و تشویق مادر و پدرش تا الان که ۱۶ سال دارد، همان.

او دوباره سال ۸۷ در مسابقات قهرمانی کاراته استان سبک وادوکای مقام سوم می‌آورد؛ این‌بار هم زیرنظر خانم نظامی. اما سال ۸۸ برای او می‌توانست نویدبخش اولین مدال طلای کشوری‌اش در رده سنی نوجوانان باشد؛ سالی که بعد از اول‌شدن در مسابقات انتخابی نوجوانان استان، درگیر عروسی دایی‌اش می‌شود و فراموش می‌کند برای شرکت در مسابقه کشوری مدارکش را ببرد. سمیرا از مسابقه جا‌ می‌ماند و گریه و افسوس جایگزین طلایی می‌شود که به نظر او می‌توانست به دست بیاورد.

 

دوست دارم از زمان مسابقات باخبرمان کنند

ورزشکار محله گاز کمربند مشکی‌اش را گرفته و دان‌یک دارد. او چند سالی است که به باشگاه «مالک اشتر» نیز که نزدیک پل امام حسین (ع) و مدرسه‌اش است، می‌رود. کارکردن زیرنظر خانم گلی‌آور که هم در باشگاه مالک‌اشتر و هم در باشگاه هدف حضور دارد و پیگیری‌های این مربی جوان برای شرکت‌دادن بچه‌ها در مسابقات، بالاخره مدال طلای سمیرا در سال ۹۱ را به ارمغان می‌آورد. او می‌گوید: خانم گلی‌آور تا جایی که امکان داشته ما را از مسابقات باخبر و بعد هم با زحمت بسیار و بی‌دریغش تیم را آماده کرده است.

این نوجوان کاراته‌کار ادامه می‌دهد: دستم از دوم دبستان که شکست، هنوز هم بر اثر ضربه‌های حریف و سرمای زمستان درد می‌کند. با وجود این درد را تحمل می‌کنم؛ چون واقعا به کاراته علاقه‌مندم. فقط دوست دارم ما را از زمان مسابقات باخبر کنند؛ چند سالی بود که ما از زمان مسابقات خبردار نمی‌شدیم و موقعیت شرکت‌کردن در مسابقات را از دست می‌دادیم.  

 

صدای بوق تریلی که می‌آید...

علاقه‌مندی سمیرا به کاراته در خانه هم ادامه دارد. او تا قبل از آمدن پدرش از سر کار در طبقه دوم خانه تمرین می‌کند و وقتی صدای بوق تریلی پدرش که خسته از سر کار آمده، بلند می‌شود، صدای گرومب‌گرومب‌های دختر رزمی‌کار هم قطع می‌شود. صحبت از پدرش که می‌شود، یاد ضربه‌ای می‌افتد که به اشتباه به‌صورت پدرش زده است: پدرم پشت به من ایستاده بود و من می‌خواستم برای تمرین حرکت مواشی‌گری را به پشتش بزنم. باید ضربه را با پای عقبم می‌زدم اما به اشتباه با پای جلو زدم که به صورتش برخورد. البته پدرم با بزرگواری چیزی به من نگفت.

خانواده جلیلی به‌جز سمیرا ورزشکار حرفه‌ای ندارد؛ همین مسئله هم باعث افتخار پدر و مادرش به او شده است. البته نباید از محمدسینای ۶ ساله که ممکن است روزی ورزشکاری بنام شود، چیزی نگفت. دختر ورزشکار محله گاز با خنده می‌گوید: محمدسینا پسر خواهرم است. وقتی تمرین می‌کنم، می‌ایستد و حرکاتم را تماشا می‌کند. برای همین حالا خودش یک‌پا ورزشکار شده است و بدون اینکه آموزشی دیده باشد، حرکاتم را روی خودم پیاده می‌کند!

 

* این گزارش یکشنبه، اول بهمن ۹۱ در شماره ۳۹ شهرآرامحله منطقه ۳ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44