قصه صبوری یک مادر
بیبیفاطمه منافی مادر شهید بایگی آنقدر صبور است که صبر را هم به زانو درآورده، او نهتنها درد از دست دادن فرزندش را تحمل کرده، بلکه مصیبتهایی چندگانه را دیده و هنوز گاهی لبخند میزند و میگوید خدا را شکر.
بیبیفاطمه منافی مادر شهید بایگی آنقدر صبور است که صبر را هم به زانو درآورده، او نهتنها درد از دست دادن فرزندش را تحمل کرده، بلکه مصیبتهایی چندگانه را دیده و هنوز گاهی لبخند میزند و میگوید خدا را شکر.
پرنیا؛ دختر کاراتهکار محله چهاربرج با وجود سن کم بیش از ۳۰ مدال در سطوح ناحیه، استان و کشور کسب کرده است. او خیلی زود فنون را آموخت و در مسیر مسابقات قدم گذاشت.
سعید صفار میگوید: وسطهای کوچه عباسقلیخان خانهای بود که تقریبا پنجاه اتاق داشت و به آن قلعه کوفه میگفتند.در اصل دو تا خانه بود که به هم راه داشت. در هر اتاق یک خانواده زندگی میکردند که بیشتر آنها اهل خلاف و دعوا بودند.
هاشمآقا، ۱۵ سال قبل راهی محله الهیه شد. در آن زمان امکانات این محله، از روستا هم کمتر بود، اما آرامشی داشت که نظیرش در هیچ جای شهر پیدا نمیشد. البته کار خانواده آموزگار جنبه سرمایهگذاری هم داشت.
سیدهاقدس حقانیموسوی، مادری با سه فرزند است؛ دو پسرِ معلول ذهنی و یک دختر. او نهتنها از پا نیفتاده است، بلکه درکنار مراقبتهای روزانه از فرزندانش، فعالیتهای مذهبی و فرهنگیاش را در پایینخیابان ادامه میدهد.
امیرارسلان پسر واقعی مهربانو نیست، او با مهربانی این بچه را به فرزندی قبول کرده است. تقدیر برای امیرارسلان ششماهه چنین رقم زده بود که در دامان زنی بزرگ شود که مادری را بلد باشد و زندگیاش را وقف طفلی کند که کسی امیدی به زندهماندنش نداشت.