قصه زندگی صفر علی ندایی در ۷ سال اسارت
جنگ است دیگر، اسیر میدهی و اسیر میگیری، راننده تانک بودم و توی یک منطقه بازِ آسفالت شده در شوش، دشمن منگنهام کرد. منگنهای که باز شدنش هفت سال طول کشید.
جنگ است دیگر، اسیر میدهی و اسیر میگیری، راننده تانک بودم و توی یک منطقه بازِ آسفالت شده در شوش، دشمن منگنهام کرد. منگنهای که باز شدنش هفت سال طول کشید.
علیاصغر آذری غیر از اینکه خبرنگار بود، قدیمیترین نمایندگی مطبوعات را در مشهد داشته است. او بعد از ۵۵ سال که از کار بازنشسته و خانهنشین شد همه خاطراتش را در مغازهای کوچک در بولوار طبرسی دوم گردهم آورد.
علیاصغر زارعزاده از روزهای جمعآوری کمکهای مردمی برای جبهه یاد میکند: این کمکها از همان سال ۱۳۵۹ شروع شد و تا پایان جنگ تحمیلی ادامه داشت. با بلندگو به مردم اعلام میکردیم که: «خودروی جمعآوری کمکهای مردمی به جبهه» آمده است.
جو کوچه شهید رحیمی۵ آنقدر خوب و صمیمی است که وقتی کسی اینجا ساکن میشود، دیگر به فکر جابهجایی و نقلمکان به کوچه و محله دیگری نمیافتد.اینجا همسایهها از احوال هم باخبرند؛ اما اهل بدگویی و سرککشیدن به زندگی دیگران نیستند.
اسدالله شاهسونی، جوان دلیری بود که روز شهادتش، در حالیکه پاتک خورده بودند، به همرزمانش گفته بود تا او دشمن را سرگرم میکند، همگی سنگر را رها کنند.
حسین طالبی روایتی دقیق از جزئیات زندگی روزمره مردم در خیابان ارگ مشهد دارد. آثار او به موزههای آستان قدس رضوی، توس، خیام و مجموعههای شخصی راه یافته است.