خبرنگار دیروز، امروز هم که نزدیک به ۸۰ سال دارد، کار میکند، اما نه کار خبر. او با کمر خمیده و شانه افتاده و چرخ چاقوتیزکنی و ساک ابزاری که به خود آویخته، سرتاسر کلانشهر مشهد را برای لقمهای نان حلال میپیماید. ارزش بزرگمنشی او بیشتر دانسته میشود اگر توجه کنیم به نابینایی یک چشمش و وزن دهپانزدهکیلویی ابزار کارش و البته اگر بدانیم وقتی عصرها خستهوکوفته به خانه میرسد، تازه باید وظایف وفاداری و مراقبت از همسری زمینگیر را هم ایفا کند و پختوپز و نظافت و رسیدگی به امور خانه را...
سیفالله عسکری تقریبا از نیمه دوم زندگی خود، تهیه خبر و گزارش و عکس را کنار گذاشته و با چرخش در شهر گشته تا چاقوهای مردم را تیز کند و هنوز هم بعد از حدود چهار دهه، قصد بازنشستگی ندارد. آخر اگر کار نکند، هزینههای زندگی ساده و فقیرانهشان را چه کسی تامین خواهد کرد؟
عمو سیفالله محله بهمن، سال ۹۱ در دفتر نشریه حضور پیدا کرد تا در گفتگویی مفصل، خاطراتش را از کودکی تا پیری برایمان شرح دهد؛ البته بعد از چاپ آن مصاحبه هم هرازگاهی به یادش بودیم، تا اینکه امسال بهمناسبت روز خبرنگار (۱۷ مرداد) به دیدار این شهروند زحمتکش و باغیرت محله بهمن رفتیم تا دومین ملاقاتمان اینبار در خانه محقرش صورت بگیرد.
سهسالگیاش در ابهر زنجان، هم زمان میشود با ویرانیهای جنگ دوم برای جهانیان و بیماری آبله برای کسانی، چون او. ابتدا جفت چشمهایش را از دست میدهد. پدرش آژان است و راهی تهران میشوند تا بعد از دو سال نابینایی و فروکش کردن آتش جنگ، پزشکی خارجی، چشم چپش را درمان کند. دوران مکتبخانه و بعد دبستان را با یک چشم پشت سر میگذارد، اما هنوز غرق لذت جایزه قبولی در امتحانات دوم ابتدایی -یک جفت گیوه به بهای یک قران- است که مسئولان مدرسه از بیم نابینایی چشم سالمش –که از آن خون میآمده- دیگر اجازه حضور در مدرسه را به او نمیدهند.
در تهران، حوالی میدان فوزیه نظامآباد که آنموقع فقط بیابانی با تعدادی خانه بوده، سکنا گزیده بودند. یکی از همسایهها در دروازهشمران، آهنگری دارد و سیفا... ِ تَرکِتحصیلکرده پیش او به کار مشغول میشود. این تجربه چاقوسازی با پتک و دَم و کورهای که با زغالسنگ و چوب میسوزد، چندین دهه بعد که خبرنگاری را کنار میگذارد، بهدردش میخورد، اما هنوز مانده به آنجا برسیم...
شاید ۲۰ سالی دارد که پدرش بازنشسته میشود و دوباره به شهرشان ابهر برمیگردند. در ابهر روزی به آگهی یا به قول خودش اعلامیهای برمیخورد که روزنامهای برای جذب خبرنگار چاپ کرده. آزمون میدهد و پذیرفته میشود. به این ترتیب نخستین گزارشش در روزنامه کیهان چاپ میشود.
در ادامه میشود خبرنگار و توزیعکننده این روزنامه در شهر ابهر. مغازهای اجاره میکند و نمایندگی توزیع روزنامههای دیگری، چون «آیندگان» را هم میگیرد که برایشان ضمن تهیه خبر و گزارش و عکس، نشریه هم توزیع میکند؛ مطالب و اخباری از سخنرانیها و جشنها و افتتاحیهها و مراسمی که در استانداری و فرمانداری و... برگزار میشد. خبرنگار قدیمی ابهر در دفتر توزیع روزنامهاش، کتابهایی مذهبی هم که از حوزه علمیه قم برایش میفرستند، عرضه میکند.
او از برفی یاد میکند که شهرداری فراموش کرده است بروبد و چاپ خبرش، مسئولان ابهر را وادار میکند وظیفهشان را انجام دهند، یا گلاویز شدن مردی روستایی با گرگ که عموسیفالله عکسی را که از این صحنه شکار کرده، در کیهان به چاپ میرساند و تقدیر میشود.
خاطره شیرین سالهای خبرنگاری را همین ماجراها رقم میزند و احترامی که مسئولان برای خبرنگار قائل بودهاند و البته یادگیری مکالمات عربی در حد سلامواحوالپرسی.
اما همه ماجرا شیرین نیست و پس از بیستوچندسال خبرنگاری، تلخترین صحنههای عمرش را میبیند تا برای همیشه عطای این شغل را به لقایش ببخشد؛ دیدن گلوله خوردن مادر و بچههای رهگذری که در درگیریهای دوران انقلاب نقشی نداشتهاند، باعث میشود عضلات عموسیفا... خشک شود و از حال برود و وقتی هم که حالش جامیآید، کارش را برای همیشه کنار بگذارد. در ادامه، تجربه آهنگری را بهکار میگیرد و چرخ چاقوتیزکنی از شانه میآویزد.
با پول زحمتکشی پنج بچه را بزرگ میکند و سروسامان میدهد که همگی درس خواندهاند؛ دخترهایش ماما و حسابدار و دیپلمه خانهدار میشوند و دو پسرش، رانندههایی با مدرک دیپلم. یکی از این دخترها عروس مشهدیها میشود تا خبرنگار چاقوتیزکن و همسرش به مشهد بیایند که دخترشان احساس غربت نکند و حالا نزدیک به ۲۵ سال است که در خانهای محقر و حدودا چهلمتری در محله بهمن مشهد با همسرش ربابه خداوردی زندگی میکند.
همسری که سالهاست فشارخون پایین و ضعف حرکتی دارد و از ساعت ۹ صبح که مردش به طلب روزی بیرون میزند، تا ۲ یا ۳ و گاهی حتی ۴ بعدازظهر گوشهای مینشیند تا او از راه برسد و برایش ناهار درست کند و از تنهایی درش بیاورد... شوهری که روزگاری خبرنگار بوده، اما حالا در آستانه هشتادسالگی، دهپانزدهکیلو بار را روی شانه افتادهاش حمل میکند و گوشهگوشه شهر را میپیماید تا در تهیه هزینه خوردوخوراک و البته داروهای همسرش، محتاج کسی نباشد.
.این گزارش یکشنبه ۱۸ مردادماه ۱۳۹۴ در شماره ۱۶۲ شهرآرامحله منطقه ۳ چاپ شده است