کد خبر: ۸۵۳۳
۰۶ اسفند ۱۴۰۲ - ۱۰:۳۰

پرورش کرم ابریشم در خانه!

علیرضا سعیدی و همسرش برای تامین معاش و مخارج زندگی، به پرورش کرم ابریشم در منزل می‌پردازند؛ کاری که تا آن زمان سابقه نداشت اما آن‌ها به خوبی از عهده کار برآمدند.

‌می‌گویند «پشت هر مرد موفق، یک زن موفق است». شاید این حرف به مذاق برخی مردان خوش نیاید، اما هیچ مردی نمی‌تواند نقش مهم و تاثیرگذار همسرش را در زندگی انکار کند.

همسری که در مسیر پرپیچ‌وخم زندگی همراه و یاور شوهرش است، بهترین دلیل موفقیت یک مرد در مسیر زندگی است. علیرضا سعیدی، یکی از این مردان موفق است که پیشرفت زندگی خود را مدیون حمایت‌های همسرش می‌داند.

او ازدواج را برکت زندگی‌اش معرفی می‌کند و معتقد است که در زندگی مشترک با همسری سازگار و همدل، توانسته به موفقیت‌های بزرگی دست پیدا کند.

زوج محله جاهدشهر که خود با سادگی زندگی مشترکشان را آغاز کردند، حال که توانسته‌اند به موفقیت‌هایی در زندگی دست یابند، با گشاده‌دستی به زوج‌های جوان کمک می‌کنند و برای برگزاری مراسم ازدواج، منزل مسکونی‌شان را در اختیار همسایگان و آشنایان قرار می‌دهند.   

 

کودک فعال و درس‌خوان

علیرضا سعیدی سال ۱۳۴۶ در روستای فیض‌آباد از توابع شهرستان مه‌ولات به‌دنیا می‌آید و دوران کودکی را در همان روستا می‌گذراند.

او کودکی درس‌خوان است و علاوه بر آن مقام اول تئاتر، نمایشنامه، ورزش و... را نیز در اختیار دارد؛ «همیشه جزو شاگردان ممتاز مدرسه بودم. در کنار درس خواندن، در فعالیت‌های ورزشی، فرهنگی و هنری مدرسه نیز شرکت می‌کردم. به همراه چند نفر از بچه‌های مدرسه اولین گروه تئاتر را تشکیل داده بودیم.

متن‌ها را خودمان می‌نوشتیم و به مناسبت‌های مختلف اجرا می‌کردیم. گروه تئاتر ما رتبه اول منطقه را در اختیار داشت.»   

 

فوت ناگهانی پدر و سرپرستی مادر 

فوت ناگهانی و غیرمنتظره پدر علیرضا در سنین کودکی، غمگین و نگرانش می‌کند، اما حمایت‌های دلسوزانه مادر، او را به زندگی بازمی‌گرداند.

علیرضا که تنها پسر خانواده است، تصمیم می‌گیرد بعد از فوت پدر کمک‌خرج مادر باشد؛ به همین خاطر از همان کودکی در کنار درس مشغول به کار می‌شود؛ «هفت‌ساله بودم که پدرم را از دست دادم.

این حادثه تلخ تاثیر عمیقی در روحیه من گذاشت و اگر حمایت‌ها و دلسوزی‌های مادرم نبود، نمی‌توانستم این حادثه را تحمل کنم. بعد از فوت پدر به همراه دایی‌ام، تابستان‌ها سر کار می‌رفتم تا کمک‌خرج خانواده باشم؛ البته همان‌طور که به مادرم قول داده بودم، درس را هم کنار نگذاشتم و بر تلاشم افزودم تا توانستم با رتبه عالی قبول شوم.

مادرم به‌منظور تربیت من، بعد از فوت پدرم دیگر ازدواج نکرد. او اولین تکیه‌گاه من در زندگی بود و تا عمر دارم، مدیون محبت‌هایش هستم.»    

 

مراسم عروسی اهالی در منزل آقای سعیدی و بانو برپا است

 

راهکار‌های علیرضای نوجوان برای اعزام به جبهه 

هم‌زمان با شروع جنگ تحمیلی، علیرضای نوجوان با وجود آنکه به‌علت فوت پدر از سربازی معاف بود، با توسل به ترفند‌های مختلف راهی جبهه شد؛ «اولین آشنایی من با جبهه و جنگ، از طریق معاون مدرسه شکل گرفت. او بیشتر از آنکه در مدرسه باشد، به جبهه می‌رفت.

هر وقت هم به مدرسه می‌آمد، خاطرات جبهه و جنگ را برای ما تعریف می‌کرد. او خاطرات زیادی درباره رفتار ظلم‌آمیز بعثی‌ها با مردم خرمشهر تعریف می‌کرد. من با شنیدن این خاطرات، دچار غم و اندوه زیادی می‌شدم. به‌دلیل اینکه خواهرم قبلا فوت کرده بود، احساس می‌کردم این زنان و دخترانی که به آن‌ها ظلم شده، مادران و خواهران من هستند و من باید برایشان کاری انجام دهم.

تصمیم گرفتم به جبهه بروم، اما اول باید مادرم را راضی می‌کردم. برای این کار یک روز که سر سفره نشسته بودیم، بعد از کلی مقدمه‌چینی و اینکه مرگ خبر نمی‌کند، پیر و جوان نمی‌شناسد و... به مادرم گفتم: حضرت زهرا (س) و حضرت زینب (س) در راه دین سختی‌های زیادی کشیدند؛ شما هم که پیرو آن‌ها هستی، باید آن‌ها را الگوی خود قرار دهی.

اگر این کار را نکنی، در قیامت از تو راضی نخواهند شد، اما مادرم باز هم راضی نشد و مخالفت کرد. من که فهمیده بودم مادرم به این راحتی‌ها راضی نمی‌شود، از تجربه‌های تئاتر استفاده کرده، لقمه‌ای نان را به دهانم فروبردم و نقش فردی را که در حال خفه شدن است، بازی کردم.

مادرم که خیلی ترسیده بود، لیوان آبی برایم آورد. بعد از خوردن آب به او گفتم: دیدی مادر؟ مرگ به همین سادگی است، پس چه بهتر که در راه وطن و حفظ اسلام و دین باشد. با این ترفند، مادرم راضی شد و من راهی جبهه شدم. روز بعد من و چند نفر از دوستانم برای ثبت‌نام به دفتر بسیج روستا رفتیم.

بعد از آن ما را برای آموزش نظامی به باغرود نیشابور فرستادند. برای آنکه فرماندهان پادگان به جثه کوچکم ایراد نگیرند، کلاه بزرگی روی سرم گذاشتم و دست‌هایم را زیر کاپشن باز کردم تا بزرگ‌تر به‌نظر برسم. این ترفندم گرفت و مسئول ثبت‌نام، با اعزام من به جبهه موافقت کرد.

روز اعزام هم برای آنکه کسی متوجه کم‌سن‌وسال بودن من نشود، همان لباس‌ها را پوشیده و روی صندلی آخر مینی‌بوس نشسته بودم. وقتی مامور اعزام برای بازرسی بالا آمد، سعی کردم ابروهایم را در هم گره و باابهت به او نگاه کنم. کلکم گرفت و مأمور، دو تن از بچه‌ها را که ازقضا قدشان هم از من بلندتر بود، پیاده کرد، اما به من شک نکرد و اتوبوس به طرف جبهه راه افتاد.»   

 

جبهه، دیدگاهم به زندگی را تغییر داد 

علیرضا سعیدی بعد از اعزام به جبهه، با روی دیگر زندگی یعنی گذشت، فداکاری، شهادت و... آشنا می‌شود. با مردانی که برای دفاع از کیان و دین، جان‌نثاری و شهادت‌طلبی را برگزیده بودند؛ «زمان اعزام به ما خبر دادند که باید به جبهه کردستان برویم.

در آن زمان ما تصویر روشنی از منطقه کردستان و ساکنان آن نداشتیم. در نظر ما، کردستان پر از منافق، ضدانقلاب و کوموله‌هایی بود که سربازان را در کوچه و خیابان‌های شهر سرمی‌بریدند. سفارش برخی دوستان هنگام اعزام نیز بر ترسمان افزوده بود.

بعد از رسیدن به شهر قُروِه، اتوبوس ما در یکی از روستا‌های این شهر به نام قلعه توقف کرد. مسئول گردان دستور داد بچه‌ها به گروه‌های سه و چهارنفره تقسیم شوند و به خانه اهالی روستا بروند. با شنیدن این سخنان، بچه‌ها کمی نگران شدند.

من و چند نفر دیگر از بچه‌ها با پیرمردی همراه شده و به خانه او رفتیم. خانواده پیرمرد با آغوش باز ما را پذیرفتند. شب هم غذای خیلی خوبی به ما دادند، با این وجود ما هنوز می‌ترسیدیم. یکی از بچه‌ها به‌شوخی گفت: امشب هرکس بخوابد، سرش را می‌برند.

من که تا صبح نمی‌خوابم. در همین گیرودار چشمم به عکسی روی دیوار افتاد. عکس پسر شهید پیرمرد بود. صبح از پیرمرد شنیدم که کوموله‌ها بدن او را تکه‌تکه کرده و تکه‌های آن را بر روی کوه‌ها و تخته‌سنگ‌های اطراف روستا قرار داده‌اند تا مردم روستا ترسیده و با آن‌ها همراه شوند، اما اهالی روستا این کار را نکرده و به جنگ علیه آنان ادامه داده‌اند. در این زمان بود که من و همراهانم متوجه وفاداری و وطن‌پرستی اهالی این منطقه شدیم و از خودمان خجالت کشیدیم.»    

 

امداد غیبی در جبهه

سعیدی بعد از اولین اعزام داوطلبانه به جبهه، در طول دوران دفاع مقدس هر زمان که احساس می‌کرد جبهه احتیاج به نیرو دارد، راهی آنجا می‌شد؛ جبهه‌ای که خاطرات تلخ و شیرین آن فراموش‌نشدنی است؛ «در کنار این فداکاری‌ها، برخی امداد‌های غیبی نیز به کمک رزمنده‌ها می‌آمد. در یک عملیات که ما دشمن را شکست داده و زمین‌گیر کرده بودیم، هواپیما‌های عراقی به تلافی این شکست، مقر ما را بمباران کردند.

یکی از این بمب‌ها دقیقا کنار گردان ما به زمین افتاد. همه روی زمین دراز کشیدیم و منتظر شهادت بودیم، اما خبری نشد. بعد از چنددقیقه که چشم‌هایمان را باز کردیم، دیدیم بمب عمل نکرده و به‌صورت ایستاده در زمین فرورفته است.»  

   

مراسم عروسی اهالی در منزل آقای سعیدی و بانو برپا است

 

ازدواج با وساطت فرمانده!

علیرضا سعیدی، در کنار حضور مستمر در جبهه، از درس نیز غافل نمی‌شود. او بعد از گرفتن دیپلم و شرکت در کنکور، با رتبه عالی در رشته مهندسی عمران قبول می‌شود. در همین زمان است که به فکر ازدواج می‌افتد.

زمینه ازدواج او و همسرش با وساطت فرمانده سال‌های جنگش فراهم می‌شود؛ «هنوز دانشجو بودم که تصمیم به ازدواج گرفتم. چندجا برای خواستگاری رفتم، اما وصلتی سرنگرفت. مدتی از این ماجرا گذشت. یک‌روز که در حال رفتن به دانشگاه بودم، فرمانده سال‌های جنگم را دیدم. بعد از احوال‌پرسی و پرسیدن از کاروبار و زندگی، ماجرای خواستگاری‌رفتنم را برای او تعریف کردم.

او گفت: یک خانواده خوب سراغ دارم که شرایط تو را قبول خواهند کرد. روز بعد برای خواستگاری به خانه آن‌ها رفتیم. من شرایط خاصی داشتم. هنوز مشغول تحصیل بودم. منبع درآمدی نداشتم. علاوه بر آن تک‌فرزند بودم و نگهداری مادرم برعهده من بود؛ چراکه مادرم زحمات زیادی برای من کشیده بود.

جلسه خواستگاری شروع شد. پدر همسرم بعد از شنیدن شرایطم، با خوش‌رویی گفت: برای من باایمان بودن و سروقت خواندن نماز، اولین شرط است که با توجه به تحقیقات من، شما این امتیاز‌ها را دارید. پول و ثروت برای ما ارزشی ندارد و ملاک برتری نیست. یک مرد متعهد و باغیرت، با سعی و تلاش، ثروت و پول را هم به‌دست می‌آورد. همسرم نیز با تایید سخنان پدرش، با این ازدواج موافقت کرد.»   

 

پرورش کرم ابریشم در منزل 

سعیدی بعد از ازدواج، خانه‌ای کوچک اجاره می‌کند و برای تامین معاش و مخارج زندگی، به پرورش کرم ابریشم در منزل می‌پردازد؛ کاری که تا آن زمان سابقه نداشت؛ «چون در بچگی با پرورش کرم ابریشم در روستا آشنا شده بودم، به فکر پرورش این حشره در منزل افتادم؛ به همین خاطر کتابی در زمینه پرورش کرم ابریشم از دوستم که در رشته دام‌پزشکی مشغول تحصیل بود، قرض گرفتم و آن را مطالعه کردم.

بعد از آن ۱۰ جعبه کرم ابریشم خریدم و به آپارتمان آوردم. به‌دلیل کوچک بودن آپارتمان، از نوآوری‌ها و ابتکار‌های زیادی استفاده کردیم. روز ابریشم‌کشی که فرارسید، یک دستگاه پیله‌کشی تهیه کردیم و روی تراس گذاشتیم و پیله‌ها را تبدیل به نخ کردیم.

این کار آن‌قدر عجیب و غیرممکن بود که مدیر شرکت ابریشم خراسان با دیدن آن تعجب‌زده شد و از ما خواست که کارگاه را در تلویزیون معرفی کنیم؛ البته این کار چندان طول نکشید و من سال بعد در یک شرکت استخدام شدم و زندگی ما هر روز بهتر و بهتر شد.»  

به برخی همسایه‌ها و آشنایان پیشنهاد کردیم به جای گرفتن مراسم عروسی در تالار و خرج اضافی، مراسمشان را در خانه ما برپا کنند

 

زندگی برپایه قناعت و همدلی 

سعیدی دلیل موفقیت خود در زندگی را همراهی و همدلی همسرش و زندگی برپایه قناعت و صبر می‌داند، نه زندگی بر طبق نظر‌ها و گفته‌های دیگران؛ ما برای دیگران زندگی نکردیم، بلکه با توجه به امکانات و شرایطی که   داشتیم، توافق کرده و همان‌طور که دوست داشتیم، زندگی کردیم.

زندگی ما برپایه قناعت و صبر قرار داشت. بسیاری از اختلاف‌ها و جدایی‌های عروس و داماد‌های جوان امروز به‌خاطر همین چشم‌وهم‌چشمی‌ها و ولخرجی‌های غیرمعقول است. خرید فلان سرویس طلا، عروسی در فلان باغ‌تالار، تهیه جهیزیه آن‌چنانی و... عواملی است که باعث جدایی و طلاق می‌شود.

اول ازدواج من و همسرم، خوردوخوراک برایمان اهمیت چندانی نداشت. یادم هست هر زمان مهمان داشتیم، می‌رفتم و یک کیلو برنج خوب می‌گرفتم. بقیه اوقات خودمان از همان برنج‌های کوپنی می‌خوردیم. مغازه‌داری بود که من همیشه به بهانه امتحان مرغوبیت برنج، از او برنج را یک‌کیلو، یک‌کیلو می‌خریدم.

یک روز مغازه‌دار با شوخی به من گفت: هنوز این برنج‌ها امتحان خود را پس نداده‌اند که شما یک کیسه برنج از ما بخری؟ همان زمان به او گفتم یک روز می‌آیم و همه برنج‌هایت را می‌خرم. بعد‌ها که وضع زندگی‌مان بهتر شد، رفتم و همه برنج‌هایش را خریدم و به نیازمندان اهدا کردم.

ما که زندگی سختی را پشت‌سر گذاشته‌ایم، به‌خوبی قدر نعمت‌های امروز را می‌دانیم. متاسفانه امروز بسیاری از زوج‌های جوان، زندگی خود را با مراسمی سنگین آغاز می‌کنند و تا مدت‌ها زیر بار دیون ازدواج می‌مانند.

پیشنهاد ما به این جوانان، ساده گرفتن مراسم و آغاز باشکوه زندگی  درکنار هم است؛ به همین خاطر به برخی همسایه‌ها و آشنایان پیشنهاد می‌کنیم به جای گرفتن مراسم عروسی در تالار و خرج اضافی، مراسمشان را در خانه ما برپا کنند.  

* این گزارش پنج شنبه، ۲۶ شهریور ۹۴ در شماره ۱۱۶ شهرآرامحله منطقه ۱۲ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44