کد خبر: ۸۸۸۵
۲۸ فروردين ۱۴۰۳ - ۱۰:۰۰

شنبه‌های خوش برای کارتن‌خواب‌ها

گروه «پایان کارتن‌خوابی»با هدف ترک معتادان، هر هفته شنبه‌ها در خانه شاملو غذا می‌پزند و بین کارتن‌خواب‌ها توزیع می‌کنند.

در ورودی نیمه‌باز است. آجری شکسته بین در گذاشته شده است تا بسته نشود. پرده برزنتی طوسی‌رنگ اولین چیزی است که با ورود به خانه دیده می‌شود. گوشه‌ای از پرده با طناب محکم به دیوار وصل شده است و از این طریق می‌توان صحن حیاط را دید. بارش باران تازه قطع شده و هنوز قطره‌های آن روی شمشاد‌های داخل حیاط حس طراوت و زندگی می‌دهد. در و پنجره‌های چوبی و دو فضای تابستانه و زمستانه ساختمان نشان از قدمت بنای خانه دارد؛ خانه‌ای که در یکی از کوچه‌های بازار سرشور قرار دارد و قدمت آن به ۱۵۰‌سال پیش می‌رسد.

اما موضوعی که ما را راهی این مکان کرده است، خانه نیست، بلکه حال و هوای متفاوتی است که روز‌های شنبه دارد. چهار‌سالی می‌شود که آشپزخانه گوشه حیاط، مکان پخت غذا برای کارتن‌خواب‌های شهرمان شده است؛ آشپزخانه‌ای که حتی در دوران شیوع بیماری کرونا تعطیل نشد.

گروه «پایان کارتن‌خوابی وصال» فعالیت خود را از ۹‌سال پیش شروع کرد. گروهی که چهارصد‌عضو دارد و برخی از این اعضا روزگاری درد اعتیاد را تجربه کرده‌اند. آنها وظیفه خود می‌دانند که برای نجات هم‌درد خود قدمی بردارند و با توزیع غذا، با معتادان کارتن‌خواب شهر ارتباط برقرار کرده و آنها را برای ترک این بلای خانمان‌سوز تشویق کنند.

 

شنبه‌های خوش «وصال»


رویدادی مهم‌تر از توزیع غذا

قدمت خانه به دوره قاجار می‌رسد؛ بنابراین دیدن آشپزخانه در گوشه دنجی از حیاط دور از ذهن نیست. قرارشان روز‌های شنبه ساعت ۱۰ صبح است. چند مرد در آشپزخانه مشغول کار هستند. دیگ بزرگی روی اجاق گاز قرار دارد.

یکی از مردان درِ دیگ را برمی‌دارد و نگاهی به آب جوش‌آمده می‌اندازد، دیگری به‌سرعت ماکارونی‌ها را داخل آب می‌اندازد و زیر لب صلوات می‌فرستد. یکی دیگر از آنها آن سوی آشپزخانه رب را به گوشت‌های چرخ‌کرده داخل ماهیتابه اضافه می‌کند. در میان آشپزی، خوش‌وبش‌های کوتاه بین آنها رد‌و‌بدل می‌شود که نشان از صمیمیتشان دارد.

احمد دست‌پرور و امید سنوئی، پایه‌گذاران گروه پایان کارتن‌خوابی وصال، هر‌کدامشان قسمتی از کار آشپزخانه را به دست گرفته‌اند. آشنایی آنها به ۹‌سال پیش می‌رسد، هنگامی‌که یکدیگر را در گروه پایان کارتن‌خوابی دیدند. گروهی که بعد از یکی‌دو سال به چند گروه کوچک‌تر تقسیم شد و یکی از این گروه‌ها توسط دست‌پرور و سنوئی شکل گرفت که حالا چهارصد عضو دارد.

امید سنوئی که بین کارتن‌خواب‌ها به نام امید شناخته می‌شود، با افتخار، روی سابقه ۱۰ سال پاکی خود تأکید می‌کند و می‌گوید: به‌جز من تعداد دیگری از بچه‌های گروه روزگاری درگیر رنج اعتیاد بوده‌اند. همه ما به‌خوبی می‌دانیم برای پاک‌بودن باید به افرادی که هم‌درد ما هستند، کمک کنیم.

او غذا را یک وسیله برای ارتباط‌گرفتن با معتادان کارتن‌خواب می‌داند و می‌گوید: صد‌درصد مخالف این هستیم که فقط به فرد معتاد غذا بدهیم؛ چون با این کار سور و سات او را فراهم کرده‌ایم. اصول ما این است که با این غذا آنها را به پاکی دعوت کنیم.

آقا‌امید معتقد است که یک آدم معتاد درد خماری، تنهایی، دوری از خانواده را می‌چشد، اما یک جایی، او از این همه رنج خسته می‌شود و دلش می‌خواهد از منجلابی که گرفتار شده است، خارج شود؛ «من و همیارانم در گروه وصال با دادن یک غذای گرم، سعی در برقراری ارتباط دوستانه داریم.»

او در دیدار‌های هفتگی‌اش از گذشته خودش برای کارتن‌خواب‌ها تعریف می‌کند؛ اینکه روزی مصرف‌کننده بوده است، اما توانسته از خاک و خاکستر بلند شود؛ «کافی‌است فرد معتاد آمادگی ذهنی داشته باشد؛ آن‌گاه به‌راحتی می‌تواند ترک کند.»

بهترین خاطره‌اش را مربوط‌به مرد کارتن‌خوابی می‌داند که وسایلش را جمع کرده و سه‌روز منتظر او بوده است؛ تعریف می‌کند: مانند همیشه با بچه‌های همیار برای توزیع رفته بودیم که یکی از کارتن‌خواب‌ها (به اسم او اشاره نمی‌کند) از داخل کال بیرن آمد و با هیجان خاصی اسمم را صدا زد. بعد‌از چند‌بار صدا زدن نامم، با گریه گفت «من را از اینجا ببر! می‌خواهم ترک کنم.»

او با اشاره به اینکه در سال بین ۱۵۰ تا دویست‌نفر را برای ترک به‌رایگان به کمپ می‌برند، توضیح می‌دهد: از میان آنها اگر فقط شش‌هفت نفر پاک بمانند و دوباره آلوده نشوند، برای ما کافی است.

امید‌آقا اشاره می‌کند:چون چند گروه دیگر نیز در مشهد در همین زمینه فعالیت می‌کنند و در روز‌های چهارشنبه و پنجشنبه توزیع غذا دارند، تصمیم گرفتیم روز شنبه را انتخاب کنیم.

 

 

نتوانستم از این مسیر پا پس بکشم

احمد‌آقا از روزی می‌گوید که با چنین کاری آشنا شد؛ «حدود ۱۰ سال پیش در یکی از گروه‌های فضای مجازی نوشته شده بود گروهی خیّر برای اینکه ساندویچ‌هایی که درست کرده‌اند به مدرسه‌ای در حاشیه شهر ببرند، نیاز به ماشین و راننده دارند. شغلم رانندگی نیست، اما با خودم گفتم آن روز وقتم خالی است؛ ماشین هم که دارم. برای اینکه ثوابی ببرم، پیام دادم و اعلام آمادگی کردم.»

او صمن ارتباط با این گروه، متوجه می‌شود که یکی از برنامه‌های آنها پخت غذا برای کارتن‌خواب‌هاست؛ «فردی به نام حیدری ایده پخت غذا برای کارتن‌خواب‌ها به ذهنش رسیده و بعد از اینکه چنین کاری را در تهران انجام داده بود، به شهر‌های مختلف سفر می‌کرد تا این اقدامش ادامه‌دار باشد. عضو این گروه شدم تا در‌کنار کمک به خانواده‌های بی‌بضاعت، دانش‌آموزان بازمانده از تحصیل و‌... به معتادان کارتن خواب هم کمک کنم.»

صاف و ساده می‌گوید: نمی‌دانم چطور شد که خدا من را در این مسیر قرار دارد و با چنین کاری آشنا کرد، اما از همان روز اولی که برای پخت غذا و توزیع رفتم، چنان احساس خوشایندی داشتم که دیگر نتوانستم از این مسیر پا پس بکشم. همان‌جا با امیدآقا آشنا شدم و بعد از مدتی، خودمان گروه کوچکی به شکل مستقل تشکیل دادیم.

احمد‌آقا توضیح می‌دهد: اول در منزل یک سرهنگ بازنشسته آشپزی می‌کردیم. بعد‌از مدتی خانه‌اش را برای فروش گذاشت؛ به پیشنهاد یکی از اعضای گروه به منزل پدرخانم او آمدیم که همین مکان فعلی است و چهار‌سالی می‌شود که در اینجا مشغول هستیم و روز‌به‌روز به تعداد اعضا اضافه می‌شود.

او از حضور پانزده تا بیست‌نفر به‌صورت ثابت در روز‌های شنبه برای پخت و توزیع غذا خبر می‌دهد و می‌گوید: گروهی در فضای مجازی داریم که حدود چهارصد‌عضو دارد و از هر قشری در این گروه حضور دارند. برخی از آنها فقط به‌صورت ریالی و برخی برای کار اجرایی کمک می‌کنند و نتیجه این همدلی و همکاری، توزیع ۳۵۰ تا ۴۰۰‌پرس غذا بین کارتن‌خواب‌ها می‌شود.

آن‌طور‌که احمدآقا می‌گوید، در‌کنار پخت غذا برای کارتن‌خواب‌ها، به افراد نیازمند نیز در حد توانشان کمک می‌کنند؛ «تعدادی از خانواده‌های نیازمند در حاشیه شهر را شناسایی کرده‌ایم و به آنها در طول ماه بسته‌های معیشتی می‌دهیم یا در حوالی عید نوروز با خرید لباس نو، برای فرزندانشان سعی می‌کنیم رنگ و بوی عید را به خانه‌های آنها ببریم.»

 

 

خانه شاملو

این خانه باصفا و بی‌ریا، اول قرار بود برای سه ماه در‌اختیار گروه پایان کارتن‌خوابی وصال گذاشته شود. با مساعدت صاحبخانه چهارمین سالی است که این گروه هر هفته در این مکان برای پخت و توزیع غذا جمع می‌شود.

عباس شاملو صاحب این خانه است. او به پیشنهاد دامادش قبول کرده است که خانه خود را تبدیل به پایگاهی برای کمک به معتادان گمنام کند.

او با اشاره‌به اینکه خانه ۱۵۲‌سال قدمت دارد، توضیح می‌دهد: من و همسرم سال‌هاست در این خانه قدیمی که میراث پدرم است، زندگی می‌کنیم. هنگامی‌که دامادم پیشنهاد کرد برای کمک به انجمن معتادان گمنام، مدت کوتاهی، قسمتی از خانه را در‌اختیار آنها قرار دهم، قبول کردم؛ چون هرکس به اندازه توان خود می‌تواند قدمی در راه کمک به هم‌نوعانش بردارد.

سه ماه که تمام می‌شود، شاملو حرفی از تخلیه ملک خود نمی‌زند؛ «آشپزخانه داخل حیاط و یکی از اتاق‌های پشت آن را دراختیارشان قرار دادم. به‌دلیل کهولت سن نمی‌توانم برای آشپزی و توزیع کمکشان کنم، اما هر هفته سری به آنها می‌زنم و خداقوت و خسته‌نباشید می‌گویم.»

او با بیان اینکه این گروه آزار و اذیتی ندارند، می‌گوید که مبلغ قبض‌ها را خودشان پرداخت کرده و بعد از اینکه کارشان تمام می‌شود، نظافت می‌کنند. احمدآقا توضیح می‌دهد: مدتی که گذشت، به حضور آنها عادت کردم. دلم نمی‌آمد بگویم دنبال مکان دیگری باشند، از‌طرفی نیت کردم که ثواب این کار به روح درگذشتگانم برسد.

 

شنبه‌های خوش «وصال»

 

هر هفته چشم می‌کشم تا روز شنبه برسد

صفیه حسن‌پور یکی از همیارانی است که هر هفته برای کمک به خانه شاملو می‌آید. او همان‌طور‌که حواسش جمع پوست‌کندن سیب‌زمینی‌هاست، با ما هم‌صحبت می‌شود. می‌گوید: شاید باورتان نشود، اما هر هفته چشم می‌کشم تا روز شنبه برسد و برای پخت‌و‌پز به اینجا بیایم.

صفیه خانم ساکن خیابان کوهسنگی است و هر هفته صبح زود از خانه خارج می‌شود تا رأس ساعت ۱۰ برای کمک حاضر باشد؛ «گاهی کاری پیش می‌آید و نمی‌توانم برای کمک بیایم. چنین روز‌هایی هر بار ساعت را نگاه می‌کنم، با خودم می‌گویم اگر رفته بودم الان این کار‌ها را انجام می‌دادم. آخر هم دلم طاقت نمی‌آورد و خودم را برای بسته‌بندی غذا می‌رسانم.»

او به دوستان و آشنایان خود فعالیت این گروه را توضیح داده است؛ «یک سالی است که با گروه وصال آشنا شده‌ام. در همین مدت توانسته‌ام برخی از افراد فامیل و دوستان را تشویق کنم که یک روز برای کمک در‌کنار گروه باشند. آنها بعد‌از آمدن به اینجا خودشان علاقه مند می‌شوند که یا کمک مالی کنند یا برای پخت و توزیع بیایند.»

 

یک آدم معتاد درد خماری، تنهایی، دوری از خانواده را می‌چشد و یک جایی، او از این همه رنج خسته می‌شود

قدردان نعمت‌ها

فاطمه طیفوری یکی دیگر از همیاران است و دلیل حضورش را دستیابی به حس خوب آرامش می‌داند. او می‌گوید: با آماده‌سازی مواد اولیه برای آشپزی مانند خرد‌کردن پیاز یا سیب‌زمینی و‌... فقط به اعضای گروه کمک نمی‌کنم؛ در اصل به خودم کمک می‌کنم که با انجام یک کار کوچک، دلم شاد و روحم در آرامش باشد.

او مادر دو دختر کوچک است و معتقد است از سن کم باید کمک به دیگران را به‌صورت عینی به بچه‌ها آموزش داد؛ «گاهی دخترانم را با خودم می‌آورم تا کار‌های کوچکی انجام دهند و از این طریق بدانند که باید قدردان نعمت‌هایی که خدا به ما عطا کرده است، باشند. حالا یاد گرفته‌اند هر‌روز هنگام غذا‌خوردن به‌خاطر سقفی که بالای سرشان است، غذای گرمی که می‌خورند، لباسی که به تن دارند و... شکرگزار باشند.»

فاطمه‌خانم به نکته جالبی اشاره می‌کند؛ او می‌گوید: ناهار همه افرادی که برای آشپزی و توزیع در اینجا جمع می‌شوند، جدا از غذایی است که برای کارتن‌خواب‌ها پخته می‌شود. مبلغ دیگری را هر فرد می‌دهد تا برای ناهار مواد لازم خریداری و بسته به تعدادی که برای کمک آمده‌اند، غذا درست شود.

 

ترک اجباری بی‌فایده است

یکی دیگر از بانوان همیار علاقه‌ای به اینکه نامش بیان شود، ندارد. او نیز روزی دچار درد اعتیاد بوده است و حالا وظیفه خودش می‌داند تا علاوه‌بر کمک در آشپزی برای توزیع غذا برود؛ «به نظرم با نجات یک معتاد در اصل یک خانواده را نجات داده‌ایم.»

او می‌گوید: غذا بهانه‌ای برای ارتباط‌گرفتن است. وقتی با معتاد ارتباط برقرار شد، دیگر نمی‌پرسیم چه چیزی مصرف می‌کنی یا چند‌وقت است که به دام اعتیاد افتاده‌ای. فقط او را همراهی می‌کنیم تا برای ترک‌کردن همراه ما شود و معتقد‌یم ترک اجباری فایده‌ای ندارد.

این بانو گریزی به یکی از خاطراتش می‌زند؛ «یک‌بار دختری هفده‌ساله را که چهره زیبایی داشت، دیدم که کنار جوی آب افتاده بود و از سرما می‌لرزید. جلو رفتم و سر صحبت را باز کردم. چند دقیقه‌ای نگذشته بود که خودش را در آغوشم انداخت و صدای گریه‌اش بلند شد. می‌دانستم اگر بیشتر در آن وضعیت و آن مکان بماند، به‌جز اعتیاد ممکن است چه بلا‌هایی سرش بیاید. هر‌طور بود او را راضی کردم تا همراهم به کمپ بیاید.»

 

دعوت به پاکی

ساعت نزدیک‌۵ بعدازظهر است. همیاران دستکش‌های سفید یک‌بار‌مصرف پوشیده‌اند و آماده‌اند تا غذا را داخل ظروف بریزند. قبل از آنکه سر دیگ را بردارند، دسته‌جمعی دعا می‌خوانند. بعد‌از چند‌دقیقه هر‌کس گوشه‌ای از کار را می‌گیرد. چند مرد تند‌تند ظروف یک‌بارمصرف را پر از ماکارونی خوش آب‌ورنگ می‌کنند. چند بانو هم ماست‌های کوچک و قاشق و چنگال را در کنار ظرف‌ها می‌گذارند و بسته‌بندی می‌کنند.

کارشان را بسیار سریع تمام می‌کنند و ظروف غذا را در صندوق عقب ماشین‌های خود می‌چینند و راهی حاشیه شهر می‌شوند. آفتاب غروب کرده است که به مقصد می‌رسند. بادی می‌وزد و پلاستیکی که روی زمین رها شده است، در هوا تکان می‌خورد. قدم‌به‌قدم ته‌سیگار ریخته شده است. وقتی بوی تعفن تمام بینی را پر می‌کند، تازه می‌شود فهمید که موضوع از چه قرار است. نور آتشی از دور دیده می‌شود. مردی از داخل گودال سرک می‌کشد.

صدای همیاران گروه وصال را که می‌شنود، کمی از پناهگاه خود بیرون می‌آید. هنگامی‌که مطمئن می‌شود برایشان غذا آورده‌اند، به بقیه کارتن‌خواب‌ها خبر می‌دهد. چند دقیقه بعد غذا با نظم و ترتیب بین کارتن‌خواب‌ها، توزیع و خیلی زودتر از آنچه فکرش را بکنید، تمام می‌شود. حالا نوبت ارتباط‌گرفتن همیاران گروه وصال فرامی‌رسد.

 

* این گزارش سه‌شنبه ۲۸ فروردین‌ماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۶۳ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44